Announcement

Collapse
No announcement yet.

Important Political News

Collapse
This is a sticky topic.
X
X
 
  • Filter
  • Time
  • Show
Clear All
new posts

  • نيويورک تايمز روز شنبه دهم جولای از نامه ای خبر داد که در تاريخ هجدهم می توسط پيتر هوکسترا رئيس کميسيون اطلاعات کنگره نوشته شده است.
    پيتر هوکسترا در اين نامه آورده است: " من خبردار شدم که احتمالا فعاليت هايی توسط گروهی از نيروهای اطلاعاتی ميشود که ما از آن بيخبر هستيم. اگر اين حقيقت داشته باشد اين امر بی مسوليتی دولت، زيرپا نهادن قانون و يقينا تهاجمی به من و ديگر اعضای اين کميته خواهد بود که صميمانه از تلاشها برای جمع آوری اطلاعات از دشمنان حمايت کرده ايم."

    در جای ديگری از نامه ای که نيويورک تايمز ادعا ميکند يک کپی آن را در دست دارد آمده است: "کنگره آمريکا نبايد در يک بازی "بيست سوالی" وارد شود تا اطلاعاتی را بدست آورد که اصولا حق آن است."

    اين خبر که گروهی از سازمان سيا فعاليت ميکند تا سياستهای دولت را تحت نفوذ درآورد، مدتی است که به صورت شايعه در ميان بازيکنان صحنه سياست در آمريکا در گردش است. اما نامۀ برملا شده توسط نيويورک تايمز اولين اشاره يک مقام رسمی به اين موضوع است.

    هوکسترا در بخشی از اين نامه نوشته است:" واقعيت اين است که من از مدتها از وجود يک گروه قوی در جايگاهی بالا، متعلق به سازمان [ اطلاعات مرکزی] ، که به تضعيف دولت و سياست های آن مشغول است، نگران بودم."

    رئيس کميسيون اطلاعاتی کنگره آمريکا که در يک کانال تلويزيونی حاضر شده بود واقعی بودن نامه را تاييد کرد اما سازمان سيا تا کنون واکنشی نسبت به انتشار اين نامه نشان نداده است.

    نيويورک تايمز همچنين گزارش ميدهد که گرچه فردريک جونز، يکی از سخن گويان کاخ سفيد از اظهار نظر در مورد ابراز نگرانی رئيس کميسيون اطلاعات از وجود گروه خودسر خودداری کرده است اما او گفته است که کاخ سفيد به همکاری نزديک خود با رئيس کميسيون اطلاعات کنگره در زمينه موضوعات مهم امنيت ملی ادامه خواهد داد.

    به نظر می آيد اتهامات موجود در باره وجود "نيروهای خودسر" به ماجرای معروف به ?رسوايی والری پلام"، يکی از همکاران عملياتی سيا باز ميگردد. والری اليز پلام ويلسون که از افسران عملياتی سازمان سيا بود در سال 1998 با جوزف ويلسون ازدواج کرد. جوزف ويلسون از سال 1976 تا 1998 به عنوان ديپلمات در وزارت خارجه آمريکا خدمت ميکرد. در همين راستا او در سالهای 1988 تا 1991 به عنوان ديپلمات بلند پايه در بغداد بود و هم او در سال 2003 آخرين ديپلمات آمريکايی بود که با صدام ملاقات کرد.
    ويلسون، ديپلمات بازنشسته طی ماموريتی از سوی کاخ سفيد در سال 2002 به نيجريه رفت تا درباره اينکه آيا عراق در تلاش برای خريداری سنگ اورانيوم است تحقيق کند.
    گزارش وی مايۀ اتهامات دولت آقای بوش به عراق شد که طبق آنها عراق به تلاش برای دست يابی به بمب اتمی متهم ميشد و همين اتهامات توجيه گر حملۀ 2003 آمريکا به عراق بودند. اما او ديرتر علنا اعلام کرد که تحقيقات او به هيچ وجه نشانه ای از اينکه عراق در حال ساختن بمب اتمی است در بر نداشت.
    پس از اينکه در جولای سال 2003 جوزف ويلسون در مطبوعات ادعاهای دولت جورج بوش مبنی بر "خطر عراق" را "اغراق آميز" خواند، برای اولين بار نام والری پلام به عنوان مامور سيا، توسط يک روزنامه نگار محافظه کار به نام روبرت نوواک در رسانه های آمريکا ظاهر شد.
    ديرتر لوئيس ليب بی رئيس دفتر سابق ديک چيني، معاون جرج بوش به عنوان "لودهندۀ" نام اين افسر عملياتی سيا معرفی شد. اين در حالی بود که حتی همسر والری پلام در ابتدا از ماهيت شغل وی اطلاع نداشت.
    لوئيس ليب بی علنا اعلام کرد که سيا در يک "جنگ اشتباهی" وارد شده است و برای اينکه موضع خود را صحيح جلوه دهد ناچار است تا گه گاه اطلاعاتی را به طور انتخاب شده و جهت دار علنی سازد.
    به نظر می آيد موضوع " رسوايی والری پلام" که به دادگاهی شدن لوئيس ليب بی انجاميد و طبيعتا اطلاعات حول و حوش اين ماجرا که به رئيس کميسيون اطلاعات کنگره آمريکا رسيد سبب ايجاد"نگرانی" های مذکور در پيتر هوکسترا شده و به نوشتن آن نامه انجاميده است.

    لازم به يادآوريست که هوکسترا علنا عليه تعين ژنرال مايکل هايدن به عنوان رئيس جديد سيا توسط جرح بوش موضع گرفته وی را "فردی نامناسب در جايگاهی نامناسب" ناميد.
    پيتر هوکسترا در حالی که به سازمان سيا اشاره ميکرد، گفته است: " ما هر روز از اينکه افراد برنامه های شخصی خود را پيش ميبرند ضربه ميخوريم و اين نقطه ای است که ما نه ميخواهيم و نياز داريم که در آنجا باشيم"

    Comment


    • امروز دراينجا يادى از آگوست كنت ، پايه گذار فلسفه مثبت گرا (پوزيويتيسم) ،و بقول ماركسيستها ؛ جامعه شناس بورژوايى ، و بنيادگذار علم جامعه شناسي، درميانه قرن 19 ميشود. او كوشيد چون ارسطو به طبقه بندى علوم زمان خود بپردازد. علم رياضى راساده و علم جامعه شناسى را پيچيده و مشكل ترين علم ناميد . اودرميان اين دو ؛ بترتيب ساده به پيچيده ، از علومى مانند : نجوم ، فيزيك ، شيمى ، زيست شناسى ، و روانشناسى ، نام برد. چون در نظر او هرچه روشنفكر بيشتر با قضاوت درباره انسان روبرو شود، دسترسى به احكام علمي، سخت تر و پيچيده تر ميشوند . او اعداد ، ارقام و متغيرها در علوم رياضى را عامل مطمئنى براى سادگى ، روشنى و يقين در آنان ميديد. كنت به طبقه بندى علوم از ساده به پيچيده پرداخت . طبق نظر او جامعه شناسى آخرين و پيچيده ترين علوم است . البته هيوم پيش از كنت جامعه شناسى را ? علم انسان ها ? ناميده بود . در نظر كنت ،جامعه شناسى ، فيزيك اجتمايى است كه قوانين زندگى تاريخى انسان را شرح ميدهد . امروزه سه واژه را غرب مديون كنت است : فلسفه مثبت گرايى ( پوزيويتيسم) ، علم جامعه شناسى ، و صفت مفيد بودن هر علم . كنت سه جلد از يك اثر 6 جلدى خودرا به ? فيزيك اجتمايى ? يعنى جامعه شناسى اختصاص داد . اوميگفت كه پوزيويتيسم بايد درخدمت ترقى اجتمايى باشد. در نظر او چيزى كه مفيد باشد ؛ مثبت ، عملى ، و اجتمايي، نيز است. پوزيويتيسم او نه متافيزيك(ماوراء طبيعى)، بلكه واقعگرا بود . در نظر گروهى ، آن، پايان فلسفه بعنوان متافيزيك- و آغاز فلسفه بعنوان ? تئورى علمى ? است. كنت را ادامه دهنده راه دائرت المعارفى ها در فرانسه ميدانند ، چون او به طبقه بندى علوم نيز پرداخت . كنت با كمك علوم طبيعى همچون همعصران انگليسى خود، به مبارزه با كليسا پرداخت . او ضد متافيزيك نيز بود. در نظر كنت هرگونه شناخت و پيشرفت فرد ، اجتماع ،و تحول آن از سه مرحله :تئولوگى (خداشناسى)، متافيزيك ( ماوراء طبيعى)، و پوزيويتيسم ( علمى ? تجربى) ميگذرد . او در مورد جامعه ميگفت كه در مرحله آخر، مردم شاهد پايا ن خوش ?شاهنامه? ميشوند . و هر انسانى در دوران كودكي، مذهبى ? در دوران جواني، متافيزيكى ? و در دوران بلوغ، علم گرا و تجربه گرا، ميشود . راسل شايد در اين رابطه گفته باشد كه افكار كنت گاهى ايده آلييستى ميشوند.
      كنت ميگفت كه روشنفكران بايد? بجاى حلزون فلسفى ، سراغ ماشين جامعه شناسى? بروند. و هدف در فلسفه و جامعه شناسى بايد پيشرفت اجتمايى باشد. ايده آل دانش درزمان او، ديگر متافيزيك نبود بلكه ? علم طبيعى دقيقى? بود . درنظر كنت اساس پوزيويتيسم روى واقعيات و دادههاى عينى است كه مثبت ها نام گرفتند و هميشه دردسترس هستند. او دادهها را مثبت ها ناميد . كتاب اصلى كنت ?فلسفه پوزيويتيسم ? نام گرفت . اوخواهان هرچه بيشتر رياصى نمودن علوم انسانى و اجتمايى شد ؛البته به اميد حذف و محدوديت براى تئورى ? احتمالات? در تحقيق . به موازات هگل ،او ميگفت كه تاريخ بشر مانند تاريخ طبيعت دائم درحال ترقى است . ونقش فلسفه درتحول و ترقى اجتمايى عملي، آنست كه قضاوتهاى متافيزيكى راكنار بزند ، يعنى آنهايى كه مانع كار علوم ميشوند . پوزيوتيست ها فكر ميكردند ميتوانند كاملا بدون متافيزيك وارد عمل شوند يعنى خردگرا و در ادامه تكامل ماترياليسم فرانسوى باشند.
      اثرگرماى آتش انقلاب فرانسه- و عقيده روبسپير به اينكه عقل ، مقوله اى است به اهميت خدا براى متافيزيك ها ، در نظرات كنت بى تعثير نبودند. غير از آن، كنت ميخواست كه خالق يك دين ?مثبت گرا? باشد كه هومانيستى نيز است و بجاى خدا، انسان را بپرستند. آنزمان كنت به تزار روس و خليفه عثمانى هم نامه نوشت و از آنان خواست كه قدرى حقوق بشر را رعايت كنند!.
      گروهى از مورخين سير انديشه، فلسفه كنت را يك ? دين هومانيستى? ، ولى آته ايستى ! ميدانند . هواداران او يعنى ?علم پرستان ? آنزمان ، اورا مقدس شمرده . كليساى پوزويستى ! او در برزيل حتى امروزه مورد رفت و آمد مردم است. كنت ميخواست روشهاى علوم طبيعى و تجربى را روى علوم اجتمايى و انسانى نيز تعميم دهد. او هرگونه فرضيات ، شايعات، حدسيات و ايده آليسم را محكوم ميكرد . درنظر او هرمتافيزيكى حاوى حدسيات ، شايعات، خرافات و جنجال نيزاست . او ميگفت كه بايد يك علم پوزيويستى در جامعه كشف شود و آنرا ? جامعه شناسى? ناميد ، علمى كه آينده مردم را بهتر كند. درنظر او فلسفه بايد مفيد و مثبت باشد . جامعه شناسى امروزه متكى به پوزيويتيسم كنت شده. نقش ديگر فلسفه آنست كه موجب رابطه ميان علوم باهم شود كه نقش اتصال و تركيب نيز دارد. . نظم و ترقي، شعار ديگر پوزويتيسم به رهبرى كنت شد. اوبا اشاره به فلسفه ايده آليسم ميگفت كه تفكر ميتواند رابطه ميان واقعيات و انسان گردد . راسل ادعا كرده بود كه دولت پيشنهادى كنت شباهتى به دولت جمهورى افلاتون دارد.
      انقلاب 1789 باعث تثبيت ضرورى بورژوازى شد كه با كمك همه مردم به قدرت رسيده بود . ولى انقلاب 1830 مردم ،آنرا در رابطه با خواسته هاى خلقى دچار اشكال نمود . در مقابل اين تهديد عمومي، بورژوازى بفكر يك جهانبينى جديد افتاد كه كنت بايد آنرا نمايندگى ميكرد . چون طى انقلاب 1830 ، بورژوازى از تهدبد خلق به وحشت افتاده ، و پوزيويتيسم با شعار نظم و ترقى به ?يك ايدئولوژى ? جديد تبديل شد ، چون آزاديهاى نسبى موجب شد كه خلق روى سنگرها برود .
      خوشبينى به ترقى پوزيويتيسم كنت، درنيمه دوم قرن 19 اهميتى مانند بدبينى شوپنهاور يافت. هر دو آنان ريشه مشتركى در فلسفه طبيعى و ايده آليسم آلمان داشتند. هردو ضد دين و ضد متافيزيك بودند. براى شوپنهاور انسان موجودى منفعت طلب، استثمارگر ? و براى كنت انسان، موجودى است اجتمايي، مفيد و مطابق طبيعت ، خواهان همبستگى . ماركس را وحدت اجبارى اين دو دانستند . اين سه، مهمترين فيلسوفان تا پايان قرن 19 بودند. جهان آرمانى كنت ، جهانى است بدون جنگ كه با كمك پيشرفت- در اجتماع ، با تكيه برعلوم تجربي، ساخته ميشود. مورخين امروزه همه اينها را كوششى ميدانند در ادامه انقلاب فرانسه براى عدالت اجتمايى . نظريات كنت براى پيشرفت علوم درقرن 19 ، همان نقشى را داشت كه فلسفه علوم باكون ، در آغاز بنام ?علوم طبيعى? مدرن، بخود گرفت. او مثل هگل و ماركس ، و خلاف شوپنهاور در قرن 19، به تاريخ خوشبين بود. چون كنت علوم را براساس يك نظم منطقى طبقه بندى نمود، اورا هوادار دائرت المعارف ها نيز بحساب مى آوردند. پوزيويتيسم كنت درآغاز قرن 20 با كمك عناصر رياضى ، منطقى ، به ?پوزويتيسم جديد? تبديل شد.
      كنت مدتى زير تاثير سوسياليستهاى تخيلى مانند سن سيمون بود . مفيد دانستن فلسفه او را، تحت تاثير سوسياليسم اوتوپيستى سن سيمون و روسو ميدانند. علوم تجربى در عقايد كنت زير تاثير لامارك ، داروين و فلسفه طبيعى او تحت تاثير ايده آليسم آلمان ، مخصوصا شلينگ بود. كنت مدتى منشى خصوصى فيلسوف اجتمايي، يعنى سن سيمون بود و ميگفت كه كارهاى علمى براى بازسازى اجتماع لازم هستند. او گاليله را مانند يك معلم ميپرستيد چون در نظر او گاليله يكى از پايه گذاران مكتب مثبتگراى پوزيويستى است. ولى ويكو ، فيلسوف ايتاليايى ميگفت كه انسان هر لحظه ممكن است دست به بربريت و آدمكشى بزند. يكى از حاميان مادى كنت، يعنى جان استوارت ميل ، فلسفه پوزيويستى او را در انگليس معرفى نمود كه آن خود موجب عملگرايى ، تجربه گرايى و فايده گرايى فلسفه و جامعه شناسى در انگليس و آمريكا شد.
      گروهى مدعى هستند كه تاثير كنت روى ماركسيسم همچون تاثير او روى فلسفه ?عملگراى? آمريكا و انگليس است . فلسفه در اين دو كشور بايد فايده روزانه داشته باشد . سرانجام پوزيويتيسم او موجب اختلاف ميان پوزئيتيسم پوپر و هابرماس گرديد .و يكى از آندو گروه خواهان بى طرفى سياسى علم جامعه شناسى شد .
      چون كنت ميگفت كه جامعه نيازى به يك ?دين بشرى? دارد ،يعنى دينى كه متكى بر دانش وسيع علوم تجربى باشد و يك ? كاتوليك گرايى ? بدون مسيحيت، كه نه تنها قابل استفاده و مفيد، بلكه عاشق انسان باشد ، ماركسيست ها ميگويند كه كنت يك ?تئورى تحقيقى? ايده آليستى را نمايندگى كرد كه انسان در حين تحول و تكامل، ترقى و پيشرفت فكري، طى مى نمايد. در نظر آنان كنت هدف تاريخ را ، ساختن يك جامعه صنعتى سرمايه دارى ميداند. و او طراح يك نظريه اجتمايى ضد جنبش كارگرى و ضد انقلاب، و زير تاثير يك بشريت پرستى اخلاقى- مذهبى است.
      آگوست كنت بين سالهاى 1798 و 1857 زندگى نمود . او از خانواده اى مشروطه خواه و مذهبى بود . كنت علاقه خاصى به رياضيات داشت . او در جوانى از عضويت در كليسا صرفنظر نمود و به اين دليل با خانواده اش اختلاف پيدا كرد. پدرش كارمند اداره ماليات بود. كنت بدليل اعتراضات دانشجويى عليه يك استاد، از دانشگاه اخراج شد. و او نه تنها مدتى در تيمارستان بسترى بود ، بلكه در تمام عمر دچار فقر بود و از طريق تدريس خصوصى يا كمك خيرانديشان روشنفكرى مانند استوارت ميل زندگى نمود . روى سنگ قبر كنت نام سه كتاب او را مانند نام سه فرزند حك نموده اند.
      دو اثر مهم كنت ، كتاب 6 جلدى ? مقدمه اى بر فلسفه پوزيويتيسم ? و كتاب 4 جلدى ? سيستم سياست پوزيوتيستى ? هستند كه شامل غالب تئوريهاى او ميباشند. با كمك طرح? فلسفه پوزيويستى? ،كنت در كتاب 6 جلدى خود ، يك دانشنامه آموزشى براى تمام علوم آفريد. آثار پايانى كنت ، عرفانى- مذهبى بودند كه دين پوزويتيتى نيز نام گرفتند.

      Comment


      • در پی اعتراضات کارگران شرکت واحد که برای بدست آوردن خواسته های ابتدايی و حقوق بديهی خود در شش ماه گذشته در جريان بود، تعداد زيادی از رانندگان و فعالين اين سنديکا، جدا از ضرب و شتم و بازداشت و احضار های مکرر به اطلاعات جمهوری اسلامي، از کار بيکار شده اند و در اين مدت در بلاتکليفی تمام به سر می برند. به تمام اينها بايد بازداشت منصور اسانلو دبير هيت مديره سنديکائی شرکت واحد را نيز اضافه کرد که علاوه بر وخامت شديد حالت جسمی و اعتراضات وسيع بين اللملی برای آزادی ايشان هنوز در زندان های مخوف جمهوری اسلامی بسر می برد.
        شايد باورش دشوار باشد که تعداد زيادی از رانندگانی که عضو سنديکا بودند اخراج شدند . با گذشت مدت شش ماه از برخورد با اين کارگران هنوز وضعيت شغلی انها مشخص نشده است. و معلوم نيست که بر سر آينده شغلی آنان چه می آيد. با گذشت ماه ها تعقيب و فشار از طرف مقامات قضائي، اطلاعاتی و پليس جمهوری اسلامی هنوز هيچ مقامی حاضر به رسيدگی به اين پرونده نشده است. و در حال حاضر هم مديريت شرکت واحد به يک شرط حاضر به بازگشت کارگران اخراجی شده است. و آن اين است که تعهد محضری و ثبتی بدهند که اولا از حقوق ايام بيکاری خود که در اخراج به سر می بردند، دست بردارند، ثانيا در هيچ گونه تجمع و اعتراضی شرکت نکنند. و آنان را مجبور به توبه نامه نويسی کنند و اينکه متعهد شوند که از حق خود دفاع نکنند، و هر آنچه مديريت و کارفرمای مفت خور شرکت واحد فرمودند يک "بله" تحويل بدهند و دم برنياورند.
        لازم به توضيح است که بيش از يکصد و هشتاد نفر از اين کارگران بعد از گذشت شش ماه هنوز بلاتکليفند، و خانواده های انها در مضيقه شديد مالی به سر می برند. و حتی چندرغازی که کارگران در گذشته می گرفتند را نيز قطع نموده اند و به نوعی آنان را به فلاکت مطلق دچار کرده اند به شکلی که توان تامين ابتدائی ترين نيازها چون غذای مناسب، کرايه خانه، بهداشت و خرج های مختص کودکانشان را نيز ندارند. و اين همان "مهرورزی" ای بود که احمدی نژاد با توسل به آن شعار ها توانست به قدرت برسد.
        اين ها همه نشانه توحش و بربريت نظام ددمنش جمهوری اسلامی است. و بايد قاطعانه و محکم اين سياستهای به شدت ضد بشری را محکوم و به آن اعتراض نمود. و اين وظيفه همه ما کارگران بخصوص فعالين اين جنبش و کارگران صنايع بزرگ مانند نفت، پتروشيمي، فولاد، خودرو سازی و کارخانه ها بزرگ است. که با اعتراض و اعتصاب خود با خواست فوری آزادی منصور اسانلو و بازگشائی سنديکا و بازگشت به کار فوری اخراجيون سنديکائی شرکت واحد دولت را به زانو دربيارند.
        اين شتری است که دم در خانه همه کارگران ميخوابد. و اگر از همين حالا به فکر اقدام جدی و اساسی نباشيم فردا همه ما گرفتار اين وضعيت بغرنج ميشويم. اگر جمهوری اسلامی در برابر تعرضات ضد کارگری ای که نموده است، سکوت و تکمين ما کارگران را ببيند قطعا در آينده با بخش های ديگر طبقه کارگر رفتاری به مراتب خصمانه تر خواهد داشت. و آنگاه به سختی می توان جلوی اين بربريت را گرفت. جمهوری اسلامی با اخراج هر کارگر، خود و خانواده اش را به يک مرگ تدريجی می کشاند. آيندگان اين بی تفاوتی و لا قيدی را بر ما نخواهند بخشيد. بايد به حمايت از کارگران اخراجی برخيزيم. و از هيچ گونه کمک و ياری به آنها و خانواده هايشان دريغ نورزيم.
        حمايت از کارگران سنديکائی شرکت واحد وظيفه همه ماست و بايد قاطعانه و محکم از خواست آنها حمايت نمائيم. و در تمام اعتراضات و تجمعات آنها تا رسيدن به خواستهايشان در کنار و همراهشان باشيم.

        Comment


        • وضع بحرانی صنعت نساجی ايران بر هيچ کس پوشيده نيست. سيل قاچاق پارچه و منسوجات ارزان از چين به ايران؛ فرسودگی دستگاههای توليدی, توطئه گری دست اندرکاران قاچاق اين رشته بر عليه توليدات داخلی در بازار, بی کفايتی مديران, همراه با نابهنجاری ساختاری توليد که فروش زمين های کارخانجات نساجی را از محصولات نامرغوب و گران داخلی آنها باصرفه تر می سازد و دهها عامل ريز و درشت ديگر باعث شده است که اين صنعت واقعا به وضع اسفناکی دچار شود. در دوره تعديل اقتصادی و در دوره خاتمی, داروی شفابخش حکومت برای مقابله با بحران صنايع نساجی, قرار دادن اين صنعت رو به نابودی در معرض رقابت بيرحمانه اجناس مشابه ارزان قيمت خارجی از طريق کاهش شديد تعرفه های وارداتی بود. هدف اين بود که از اين طريق عملا قاچاق پارچه را بی معنا کنند و قيمت های داخل و خارج را "در بازار آزاد" به نوعی به "تعادل" برسانند که جايی برای قاچاق منسوجات باقی نماند. در واقع برای درست کردن ابرو چشم را کور می کردند. در واقع برای درست کردن ابرو چشم را کور می کردند: برای از بين بردن قاچاق, دست قاچاقچی هارااز طريق حذف حمايت تعرفه ای برای واردات بی رويه باز کردند. اين روش در شرايطی که صنايع نساجی قدرت رقابت در برابر واردات کالاهای مشابه خارجی نداشت فقط می توانست بحران اين صنايع را شدت دهد و ورشکستگی و اخراج کارگران را بيشتر کند که برجسته ترين نمونه آن اعتراضات گسترده کارگران در بهشهر و درگيری های خونين نيروهای حکومتی با کارگران عاصی بود. بعد در واکنش به وخامت بحران و رشد اعتراضات به صورت دوره ای مسکن هايی به نام بازسازی صنايع و افزايش توان رقابتی توليد داخلی در قالب بودجه به مديريت های ناکارای اين صنايع واگذار شد که البته هيچ تاثيری نداشت و تنها پوشش تازه ای برای تعطيلی کارخانجات نساجی و رانت خواری بيشتر آقازاده ها فراهم کرد.

          ,,دولت "مهرورز" احمدی نژاد که بر سر کار آمد, وعده حمايت از توليد داخلی را مطرح کرد. اما از تمام اين وعده ها فقط نرخ گذاری و بستن تعرفه بر کالاهای خارجی در برخی رشته ها نظير واردات گوشی تلفن همراه و يا منسوجات را مورد توجه قرار داده است. (دولت به طرزی تقريبا ناگهانی اخيرا بر 150 قلم کالاهای مصرفی تعرفه بسته است.) در حالی که حمايت از توليد داخلی فقرات متعددی دارد و نمی تواند صرفا در بستن تعرفه های گزاف بر منسوجات يا گروهی ديگر از کالاهای وارداتی خلاصه شود. ضمن اين که خود اين تعرفه ها هم برای اين که موجب شوک و بحران در بازار مصرف و افزايش ناگهانی قيمت ها نشود بايد براساس شناخت هر چه دقيق تر از حجم مصرف واقعی تک تک کالاهای مورد نظر و ظرفيت نقد واحدهای توليدی کشور برای جايگزين سازی بلافصل ميزان توليدی تنظيم شود که در اثر گران تر شدن واردات کالاهای تعرفه ای حاصل می شود. وگرنه "بازار" نيست که در اثر تعرفه ها "تنظيم" خواهد شد و يا قدرت سوداگری انگلی اش کاهش خواهد يافت, مصرف کننده است که شلاق خواهد خورد. "بازار" با خودداری از فروش کالا, قدرت گروگان گيری مصرف کننده را دارد, و در شرايطی که مصرف الزام اقتصادی است همه بار عوارض را بر دوش مصرف کننده می اندازد و خود نيرنگ بازانه به عنوان حامی مصرف کننده در صف اعتراض به تعرفه ها قرار می گيرد. به همين دليل هنوز در چهارچوب تعيين تعرفه ها نيز اولويت مطلق قائل شدن برای تعرفه بندی بر کالاهای بسيار لوکس مصرفی از اهميت اساسی برخوردار است و نظام تعرفه ها بدون انعطاف نسبت به جنس تک تک کالاهای مصرفی در برابر توطئه بازار از هم خواهد پاشيد. آيا تصادفی است که دولت بعد از تعيين تعرفه گوشی تلفن همراه به ميزان 60 درصد با فشار عوامل دلالان بازار در مجلس و ساير نهادهای حکومتی طرح کاهش آن به ميزان 20 درصد را از سوی همان وزارتخانه ای که 60 درصد را اعلام کرده بود به کميسيون ماده يک می برد؟ (1) دست بردن به اسلحه تعرفه ها اعلام يک جنگ شديد است که خون بازار و همه نيروهای حامی آن را به جوش خواهد آورد:

          - باصطلاح کارشناسان اقتصادی ايرانی راديو فردا را برخواهد آشفت؛ (2) برای اين که اگر قرار باشد در داخل ايران گوشی تلفن همراه (همين يک قلم بر اساس محاسبات دولتی می تواند برای 180 هزار نفر اشتغال ايجاد کند و توليد آن در داخل هم تکنولوژی خارق العاده ای نياز ندارد و بازار آن سرمايه ای معادل 900 ميليون دلار است) توليد شود, يخچال و کولر و ماشين لباس شويی توليد شود, بازار داخلی انحصارات غربی توليد کننده همين کالاها از دست خواهد رفت و آقايان به عنوان عوامل همين سرمايه ها و مبلغان سياست های ويرانگر بانک جهانی و صندوق بين المللی پول مجبورند از شرايط بازار انگلی ايران و خصلت انگلی و نامولد اقتصاد واردات محور و متکی بر رانت های نفتی و دروازهای باز اقتصادی برای تاخت و تاز بازار دفاع کنند؛
          - صدا و سيمای جمهوری اسلامی را که زير نظر نهاد رهبری هم هست و کارزار گسترده تبليغاتی عليه تعرفه ها را تحت پوشش نظرخواهی از مردم سازمان داده برمی آشوبد برای اين که سالانه ميلياردها تومان از محل تبليغ کالاهای وارداتی سود می برد و اين سود را نمی خواهد از دست بدهد, (3)

          - روسای اتاق بازرگانی ايران را برمی آشوبد برای اين که در راس واردات و عوايد سرشار ناشی از دلالی و واسطه گری برای شرکت های خارجی قرار دارند, (4)
          آن "يک نفر" (5) را برمی آشوبد برای اين که آنقدر قدرتمند است که 80 درصد کل واردات گوشی تلفن همراه را در انحصار خود دارد و حتی معاون وزير صنايع و معادن هم جرات بردن نام او را ندارد و قطعا بايد از دانه درشت های همين رژيم و يا احيانا جزو اصحاب بيت رهبر رژيم باشد
          - و بالاخره لشکر انبوهی از نئوليبرال های وطنی که موتلفه ای, کارگزارانی, اصلاح طلب حکومتی و حزب اللهی بشمار می روند را برمی آشوبد و آنها را به "ملاقات" و "گفتگو" و "تعامل" با هم می کشاند چرا که همه آنها يا با جديت از اقتصاد انگلی موجود حمايت می کنند يا بقای خودشان وابسته به ادامه اين بساط دزدی و غارت و کلاهبرداری و رانت خواری است.

          آنسوی جنگ تعرفه ها نيز مقدماتی لازم است تا تعرفه ها گروگان گيری مصرف کننده از سوی بازار و همدستی دولت "مهروز" با بازار در تلکه مردم از آب درنيايد: تا زمانی که چهار سوی درهای کشور به روی سيل کالاهای قاچاق باز است و فرماندهان نيروهای مسلح و انتظامی از طريق اسلکه های خصوصی قاچاق می کنند, تا زمانی که صنايع داخلی توانايی توليد فراورده های با کيفيت را ندارد, تا زمانی که "بازار" دستش آنقدر باز است و به حدی نقدينگی دارد که می تواند مصرف داخلی را هر طور بخواهد زير و رو کند و قيمت ها را هر طور که بخواهد بالا برد, تا زمانی که مصرف کننده گان نهادهای مستقل نيرومند حمايتی از خود ندارند و تشکل های مستقل صنفی توليدکنندگان کالاهای خاص در کنترل جريان قاچاق همان کالای خاص هيچ کاره اند و دولت مستبد پدرسالار با چهره های شکنجه گر بدنام و دارای سابقه سياه جنايی می خواهد جلوی سيل قاچاق را بگيرد, صرف بستن تعرفه به کالاها به کجا می رسد؟ و جز اين است که عملا دولت را به باج گير سر گردنه تبديل خواهد کرد؟ به رقيبی بزرگ در بازار که پا به پای "بازار آزاد" از طريق تعرفه ها مصرف کننده را از اين طريق که قيمت تمام شده محصول را عملا افزايش می دهد, تلکه می کند؟ بويژه اين که (در نمونه صنعت نساجی) تعرفه های دولتی صرفا بر محصولات نساجی تمام شده بسته نمی شود, بلکه مواد خام توليد منسوجات نظير پنبه را نيز دربر می گيرد. بر تمام نقيصه ها بايد اين نقيصه را هم افزود که محدوديت واردات خارجی از طريق تعرفه گذاری اگر به صورت حساب شده و در چهارچوب يک برنامه ريزی درست و استراتژی علمی توسعه اقتصادی صورت نگيرد, با توجه به اين که حدود 45 درصد اقتصاد ايران خارج از هر نوع نظارت و کنترلی در اختيار بنيادهای غارتگر حکومتی قرار دارد و اصطلاحا "سياه" است, می تواند به کمبود و احتکار و قاچاق بيشتر دامن زند.

          جنگ تعرفه ها به طور خلاصه به دولت ملی و دموکراتيک نياز دارد, و به دموکراسی سياسی و نظارت مردمی و قدرت سازمانيافته نهادهای مدنی ضد قدرت. دولت احمدی نژاد انکار همه اين شرايط است.

          Comment


          • قانون مزبور تنها مورد نقض قوانين شهروندی تحت تاثير توسعه طلبی و اشغالگری دولت های اسرائيل نيست. دموکراسی هيچوقت نتوانست در اسرائيل پا بگيرد. چنانکه گفته اند هيچ دولت و ملتی نمی تواند ملتی ديگررا سرکوب کند و خود از ضربات آن مصون بماند. دولت های اسرائيل اغلب از طريق ائتلاف های گسترده تشکيل می شوند و گروه های افراطی کوچک هرکدام رای خود و جای خود در پارلمان را در مقابل امتيازات و يا در حقيقت باج های کلان به هزينه دمکراسی برای مدت موقت به اين يا آن حزب حاکم کرايه ميدهند.
            اصطلاح باج بگيری يک ناسزا نيست، بلکه اين يک ويژگی ,دموکراسی اسرائيل,است و بخاطر همين ويژگی قوانين مدنی در دموکراسی اسرائيل هرگز جهانشمول نيست، حتی آموزش و خدمت نظام و خدمات شهرداری و قوانين استخدامی و اداری و غيره، خصلت عام ندارد و با استثناهای متعدد اعمال ميشود.

            مثلا دولت اهود المرت توانسته وسيع ترين ائتلاف را برای تشکيل دولت در اين هفته ايجاد کند. گراهام آشر وابسته اکونوميست در خاورميانه و ستون نويس کنونی الاهرام هفتگی در شماره 10- 4 مه نشريه اخير در توصيف اين ائتلاف نوشت: هرچه ائتلاف گسترده تر، ضعف دولت بيشتر. ائتلاف المرت شامل گروه هايی حزب نئوفاشيست اسرائيل بيتينو، گروه مذهبی افراطی شاز و نظاميان تندروی حزب کارگر است. اولمرت برای به دست آوردن توافق شاز که 12 کرسی دارد و با اين 12 کرسی ميتواند هروقت بخواهد دولت را سرنگون کند، 4 وزير و 400 ميليون دلار کمک دولتی از جمله برای بازسازی مدارس مذهبی به شاز باج داد. تازه شاز اين قرار داد را مدت دار و موقت اعلام کرد.

            گراهام آشر مينويسد تنها نقطه اشتراک احزاب ائتلاف اولمرت اشتهای مشترک آن ها برای اشغال زمين های فلسطينی هاست. در 30 آوريل امسال دولت اسرائيل تشکيل جلسه داد و همه به اتفاق آراء به آخرين مسيری که برای ديوار اشغال در ساحل غربی پيشنهاد شد رای دادند. اين ديوار که فعلا 10 درصد از زمين های ساحل غربی را بلعيده، هم اکنون و بدون مذاکره به عنوان مرز سياسی اسرائيل اعلام شده است. به گفته آشر در اين جلسه ,تغييرات کوچکی, نيز در طرح ديوار داده شد که به اتفاق آراء در جلسه کابينه تصويب شد. اين تغيير عبارت است از اين که دو بلوک اشغالی کادوميم و آريل که دومی حدود 20 کيلومتر در عمق خاک ساحل غربی قرار دارد، به جای اين که به شکل ,دم ماهی, به خاک اسرائيل منضم شوند، آن را با دو باريکه به شکل ,انگشت, به اسرائيل وصل کنند. عيب شکل ماهی چه بود؟ نژاد پرستی به اين سوال جواب ميدهد. عيب اين بود که 1500 فلسطينی ساکن اورشليم شرقی دردم ماهی زندگی ميکردند که با انضمام اورشليم شرقی به اسرائيل، بر ناخالصی جمعيت اسرائيل می افزودند.,دو انگشت, حداکثر خاک مفيد را بالا ميکشد، و حداکثر جمعيت فلسطينی را به زندگی طاقت فرسا بين دو انگشت محکوم ميکند.
            با اين تغيير روستای بيت الاقصا در اورشليم شرقی خود را در طرف فلسطينی ديوار باز خواهد يافت و زمين های روستائيان در طرف اسرائيلی ديوار قرار خواهند گرفت. به گفته آشر با اين تغيير کوچک 1500 فلسطينی ديگر نيز به صدها هزار فلسطينی خواهند پيوست که يک ديوار عظيم نيم دايره سيمانی آهسته ولی سرسخت و بيرحم آن ها را برای هميشه از زمين، خانواده و تاريخ خود جدا ميکند.

            داستان تکان دهنده,صلح,
            داستان ,صلح, با اسرائيل در دوره کنونی مثل داستان ملاقات با حضرت عزرائيل است. مذاکره ای در کار نيست. بايد سرتسليم در برابر فرشته ای فرود آورد که از جانب خدا با حکم مرک در دست ظاهر شده است. با اين تفاوت که عزرائيل مسوول دفن نعش قربانی خود نيست، اسرائيل اين حق را هم به خود اختصاص داده است.

            آريل شارون زمانی که هنوز در ليکود بود ,طرح صلح, جديد را که از حريف قبلی خود دزديده بود برنامه ريزی کرد و حزب کاديما را برای اجرای آن بنيان گذاشت. براساس اين طرح که برخلاف رسانه های انحصاری ديگر خود اسرائيل و اهود اولمرت هم حاضرنيستند آن را صلح بنامند و اسامی عجيب و غريب و من درآوردی برای آن خلق ميکنند، اسرائيل مرزهای خود را يک جانبه تعيين کرده و بخش های مهم سرزمين های اشغال شده را در درون مرز قرار داده و دور آن ديوار می کشد. در اين مورد حاضر به مذاکره با هيچکس نيست چه فلسطيني، چه آمريکايی و چه هرترکيبی از,جامعه بين المللی,. اساس طرح انضمام گزينشی سرزمين های اشغال شده بعد از سال 67 است که بر طبق قوانين تاکنونی سازمان ملل غير قانونی است. گزينش به نحوی صورت می گيرد که زمين های دارای منابع مهم بويژه آب و مناطق استراتژيک به اسرائيل تعلق می گيرد و هرچه ممکن است تعداد بيشتری عرب از بخشهای ضميمه شده حذف ميشوند و به زندگی در بانتونستان های جدا از هم و تحت کنترل در خارج ديوار محکوم ميکند. مراحل اجرای طرح شروع شده و توسط اهود اولمرت با پيگيری دنبال ميشود.
            امروز ديگر حتی مدافعان دولت اسرائيل اين حقايق را انکار نمی کنند. حتی رسانه هايی مثل بی بی سی و اکونوميست که تا چند سال پيش هر نوع اقدام توسعه طلبانه و هرنوع کشتارو ترور اسرائيل، در داخل و خارج، از انسان ها يا احشام يا حتی حيوانات باغ وحش رامنحصرا تدبيری برای حفظ امنيت آن جلوه ميدادند، حالا به تحليل گران و گزارشگران خود اجازه ميدهند، بخشی هايی از واقعيتی را که همه بايد بپذيرند، در صفحات يا برنامه هايی که مخاطب آن ها معمولا توده مردم نيستند،منعکس کنند.

            به عنوان نمونه ميتوان به گزارش مفصلی که نشريه اکونوميست در شماره 25 مارس 2006 خود ارائه داد، مراجعه کرد. يا به گزارش مارتين آسر تحليل گر بی بی سی که جمع و جورتر است.
            مارتين آسر می نويسد حزب کاديما توسط شارون با اين قول تشکيل شد که يک سرزمين يهودی با اکثريت يهودی درست کند که در آن اعراب هرگز نتوانند به اکثريت تبديل شوند. بعد از سکته شارون اولمرت انجام اين نقشه را برعهده گرفته و قرار است تا سال 2010 اين نقشه تکميل شود. المرت می گويد:,ما سعی می کنيم توافق فلسطينی ها را جلب کنيم ولی اگر نشد با کمک دوستان بين المللی و بويژه جرج بوش اين کار را خواهيم کرد. وقت عمل فرا رسيده است., و گزارشگر بی بی سی تاکيد ميکند وقت عمل همين حالاست.
            آسر در ادامه چگونگی اجرای طرح را که بر سر آن مذاکره نخواهد شد چنين شرح ميدهد: پاره ای از سرزمين های اشغال شده هم اکنون به اسرائيل منضم شده است، يعنی اورشليم شرقی و تپه های جولان که هنوز قوانين بين المللی آن را به رسميت نشناخته است. قدم بعدی در عرض چندسال عبارت است از انضمام بخش بزرگی از ساحل غربی مثل گوش اتزون در جنوب آن و آريل و کدوميم در شمال آن و معل ادميموم در شرق آن.پروسه قرار دادن اين بخش ها در داخل ديوار که اسرائيل دارد دورساحل غربی و در داخل آن می سازد آغاز شده است.
            آسر ميگويد سرزمين هايی که به اسرائيل انضمام پيدا می کنند فقط شامل مردم و ساختمان نمی شوند، بلکه مزارع قابل کشت و منابع آب که برای آينده اسرائيل حياتی است نيز از فلسطينی ها گرفته ميشود. آسر ادامه ميدهد حرکت بعدی احتمالا انضمام دره اردن است که به اسرائيل امکان ميدهد مرز خود را در کنار اردن از خليج عقبه تا تپه های جولان بکشد. حتی غزه جدا افتاده هم که سرزمين تحت کنترلی است از انضمام مصون نمی ماند و هبرون که به گفته گزارشگر بی بی سی دومين شهر مقدس يودائيسم است منضم خواهد شد.
            با اين که بنا براشاره گزارشگر نشريه اکونوميست بعد از اجرای کامل اين طرح قرار است اسرائيل تا ابد در درون اين ديوار ستم با رقص و پايکوبی و شادمانی زندگی کند و فلسطينی ها هم اگر ناراضی اند باشند کاری از دست آن ها ساخته نيست ، اما با وجود اين اسرائيل دست از سربيرون ديوار هم بر نمی دارد. يعنی بر بقيه قطعات پاره پاره و غير قابل زيست انسانی هم بايد يک مقام فلسطينی تحت هر عنوان، دولت فلسطين، حکومت خود مختار يا هرچيز ديگر با نظر اسرائيل تعيين شود و نقش پليس محلی آن را ايفا کند. بعد برای مردم فلسطين انتخاباتی کنترل شده سازمان داده ميشود که مردم در آن موظفند به ترکيبی رای دهند که اسرائيل از قبل آن ها را برگزيده باشد. اين ترکيب هم داستان جالبی دارد که پائين تر خواهيم شنيد و در انتخابات قبلی حماس هم با نظر اسرائيل در آن گنجانيده شده بود. اما اگر مردم به آن ترکيب و به نسبتی که اسرائيل تعيين کرده رای ندادند چه خواهد شد؟ برای پاسخ به گزارش آلن جانستون وابسته مطبوعاتی بی بی سی در غزه نگاه ميکنيم.

            داستان کليه های رعبا المصری
            جانستون گزارش خود را با ارائه تصوير يک مرد مسن در بيمارستان شفا آغاز کرده است. رعبا المصری يک بيمار کليوی است که لوله های دستگاه دياليز به دست هايش وصل است. المصری نگران است. او با انگليسی دست و پاشکسته ای به جانستون می گويد ,حالم خيلی خيلی بد است. شب ها نمی توانم بخوابم. چشمانم نميتواند ببيند., وبعد به ناله می افتد:,اکسيژن نيست. اکسيژن نيست,. جانستون توضيح ميدهد مايعات در بدن او جمع شده و حالت پوستش تغيير پيدا کرده است.

            دکترالثقی پزشک بيمارستان الشفا به جانستون ميگويد ما مجبور شديم به جای سه روز در هفته، دو روز دياليز برای المصری بگذاريم. اين برای بيماران دياليزی خطرناک است، چون مواد سمی در خون بيمار که در شرايط عادی و درهنگام دريافت درمان هم حال وخيمی دارند، جمع می شود. ما اکنون جراحی های برنامه ريزی شده را متوقف کرده ايم تا با داروها و وسايلی که باقی مانده بتوانيم بيماران اورژانس را تحت درمان قرار دهيم.دکتر می گويد تاکنون چهار بيمار دياليزی در بيمارستان درگذشته اند.
            پيرمرد دياليزی به جانستون می گويد ,می خواهم به اتحاديه اروپا و آمريکا بگويی به ما کمک کنند. هيچ چيز برای ما نمانده است.,

            اما اتحاديه اروپا و آمريکا قبلا به المصری و هم وطنانش تذکر داده بودند که رای گيری عمومی را قبول دارند، ولی به شرطی که مردم به کسانی رای بدهند که شورای نگهبان فلسطين، يعنی اسرائيل مقام او را تاييد کرده باشد.
            هرچند تنبيه دسته جمعی مردم طبق مصوبات سازمان ملل غيرقانونی و نقض حقوق بشر به شمار می آيد، اما اتحاديه اروپا، آمريکا و اسرائيل ظاهرا مردم فلسطين را تحريم کرده اند تا بر حماس فشار بياورند. اما واقعيت اين است که هدف آگاهانه ی فشارها، خود مردم فلسطين هستند. مردم فلسطين بايد بفهمند حتی از ناامني، تحقير و فشار اقتصادی تحت رژيم اشغال، چيزی بدتر هم ميتواند وجود داشته باشد.

            تحريم اقتصادی مردم فلسطين بی رحمانه آغاز شد. برای تحريم آن ها ديگر نياز به بيا وبرو وشورای امنيت و از اين حرف ها هم نبود.فلسطينی ها اکنون دهه هاست که محکوم شده اند اقتصادی نداشته باشند وحيات آن ها به جای خزانه ملی به صندوق خيريه وابسته باشد. جانستون نوشت آمريکا و اروپا کمک های خود را قطع کردند و پولهايی که کشورهای اسلامی وعده دادند نيز نرسيد. زيرا بانک ها زير تهديد آمريکا حاضر به انتقال آن ها نبودند و ميترسند آمريکا آن ها را منجمد کند.


            Comment


            • شکست يک تحريم اقتصادی ديگر
              گراهام آشر نوشت.,تغيير, کم کم ولی به صورت قابل توجهی داشت ظاهر ميشد. نخست معلمان به خاطر اين که دو ماه حقوق نگرفته بودند اعتصاب کردند. بعد درگيری فتح، نيروی نظامی وابسته به عباس با نيروی نظامی وابسته به حماس در غزه صورت گرفت که 4 کشته داد. محمود عباس منتخب وزارت خارجه آمريکا هم آنقدر سرمست شده بود که به ديپلومات های خارجی گفت ,اگر حماس به روش کنونی ادامه دهد من عليه آن خواهم ايستادزيرا خواست من همان خواست جامعه بين المللی است., يک ديپلومات غربی با رضايت خاطر گفته بود که ,حماس سقوط خواهد کرد و عباس و جنبش فتح, کنترل را به دست خواهند گرفت.

              اما تحريم بيرحمانه مردم فلسطين، با شتابی حيرت انگيز قانون اساسی تحريم های سنگين اقتصادی رابه نمايش گذشت. قبل از اينکه حماس فرو بپاشد، بقايای جامعه مدنی که با دهه ها تلاش نفس گير در سرزمين اشغال شکل گرفته است رو به از هم پاشی رفت.

              تحليل گران وابسته به نهادهای بين المللی بويژه در بانک جهانی خبرهای ناخوشايندی داشتند: مجازات جمعی مردم، ريشه حکومت حماس را نمی زند، بلکه احتمال داردامکان هرنوع اداره، حکومت و کنترل غزه و ساحل غربی در آينده نزديک بطور کامل از بين ببرد. کارشناسان بانک جهانی در نيويورک به اعضای گروه چهار گانه گفتند ارزيابی قبلی بانک مبنی بر اينکه 67 درصد فلسطينی ها در فقر و 41 درصد در بيکاری به سر می برند، خوش بينانه بوده است و اگر تحريم کنونی ادامه يابد ممکن است , خسارات نهادی غيرقابل برگشت شده و غزه و ساحل غربی غير قابل حکومت شوند, حتی وزرای امور خارجه دولت های گوش به فرمان اردن، مصر و عربستان سعودی گزارش دادند ادامه اوضاع کنونی نه به انتخابات مجدد بلکه به جنگ تمام عيار داخلی منجر خواهد شد.
              از مدت ها قبل تحليل گران عرب گفته بودند نقشه های کنونی اسرائيل که مورد حمايت آمريکا و اروپاست يک انتفاضه ديگر را در دستور آينده گذاشته است. اما اگر روند گذشته ادامه يابد، به نظر می رسد انتقاضه ها به تدريج خطرناک تر می شوند. انتفاضه اول يک جنبش مدني، يک جنبش اميدبود. انتفاضه دوم، جنبش نااميدی بود و عمليات انتحاری را در مرکز خود داشت و به مخاصمات درونی دامن زد. انسانی که همه اميد خود را از دست ميدهد، ميتواند انسان بسيار خطرناکی بشود.
              اختلافات بين قدرت های بين المللی و مخالفت روسيه در اين شرايط تشديد شد و سرانجام گروه بندی چهار گانه,کوارتت, يعنی آمريکا، اتحاديه اروپا، سازمان ملل و روسيه با شتاب به نيويورک شتافتند و خانم رايس با قيافه ای گرفته اعلام کرد جامعه بين المللی مايل است فشارها بر مردم فلسطين را بطور موقت و محدود کاهش دهد. او گفت قرار است مقداری کمک از طريق دور زدن دولت که اکنون در دست حماس است به مردم فلسطين می رسانند. اما با کدام مکانيسم؟
              تحليل گران مستقل، برخی گروه های وابسته به سازمان ملل، حتی تحليل گران منابع مدافع اسرائيل مثل اکونوميست نوشتند و گفتند در عمل هيچ مکانيسم معقولی که بتواند مقامات دولتی را دور بزند و واقعا آلام مردم را تخفيف دهد وجود ندارد. آشر می گويد 64 درصد مردم فلسطين زير پوشش وزارت بهداشت دولتی که قرار است دور زده شود هستند، آيا قرار است دارو و درمان ازآن ها دريغ شود و يا از طريق خيالی سازمان بهداشت جهانی و سازمان های غيردولتی دارو در اختيار وزارت بهداشت قرارگيرد؟ آيا قرار است حقوق 164000 کارمند دولت پرداخت شود يا فقط به بعضی از آن ها پرداخت شود که تاييديه دارند، از که؟ هرطرحی که با دور زدن حکومت فلسطينی به اجرا در آيد به معنای رسيدن پول به دست قاچاقچيان، دزدان، اختلاس چيان و برخی ميليشياهای خودی ودر نتيجه فقر و مرگ و مير توده ای است. اما اين بخشی از نقشه های اسرائيل راهم برای پائينی ها و هم برای بالايی ها ی جامعه فلسطين تامين ميکنند. پائين غرق در فلاکت و تنازع بقا و نزاع فرقه اي، وبالا متشکل از سران فرقه ها و در نزاع با هم برای گرفتن سهم مهم قدرت و ثروت. بخشی ديگر از اين هدف بايد با اتکاء به زور تامين گردد. استفاده از زور هميشه و نيروی نظامی هميشه بازوی مکمل تحريم اقتصادی است.

              داستان توتسی ها و هوتوهای خاورميانه
              برای استفاده از زور در فلسطين نياز به تصويب قطعنامه يا دخالت ناتو نيست. اکونوميست نوشت وقتی تحريم مردم را از پای انداخته بود، ,اسرائيل به پودر کردن شمال نوار غزه با 300 بمباران در روز ادامه ميدهد, ميليتانت های اسلامی با پرتاب چند راکت به آنسو به اسرائيل کمک می کنند: ,راکت های آن ها عملا هيچ آسيبی به اسرائيل نمی زند، بمباران های اسرائيل که بيشتر به مناطق کم جمعيت شليک ميشود خانه ها را درهم می کوبد و مردم را زخمی کرده و ميکشد.صدای وحشتناک بمباران ها چندين مايل آن طرف تر در دورن غزه شنيده ميشود و مردم را بيش از پيش به آن آستانه ای ميراند که هم اکنون نيز در لبه آ ن قرار دارند.,

              بنا بر گزارش اميره هس و تعداد ديگری از گزارشگران مستقل مردم معتقدند راکت اندازی ها بنا به دستور و توسط ميليس الفتح عباس صورت می گيرد. اين شايعه چه درست باشد چه نباشد، به هر حال حماس از مقامات گروه عباس و الفتح در جلسه ای تقاضا کرد بيانيه مشترکی برای جلوگيری از انداختن راکت های دست ساز و ضعيف به آن سوی مرز صادر کنند. اما آن ها امتناع کردند.
              مجموعه اين اوضاع شرايطی فراهم کرده که تا مرگ عرفات اسرائيل موفق به ايجاد آن نشده بود: گروه های فلسطينی مسلحانه در مقابل هم بايستند بطوريکه جنگ ميليشاهای خودي، جنگ فلسطين و اسرائيل را تحت الشعاع قرار دهد.
              همان روندی که در عراق می بينيم و اگر به خود نجنبيم بعيد نيست به زودی در ايران و بعد در سراسر خاورميانه شاهد آن باشيم.شرايطی که روی ديکتاتوری های فاسد و جبار از صدام و جمهوری اسلامی گرفته تا رژيم مبارک و ملک های سعودی را سفيد کند. شرايطی که در آن مردم خاورميانه و ماورای خاورميانه ازمرزهای روسيه تا شمال آفريقا به فرقه های مذهبی و قومی متعددی تقسيم شده و مثل توتسی ها و هوتوهای رواندا با نفرت به قتل عام يکديگر می پردازند. اگر چنين شود، اثر ,انگشت سفيد, را اگر در رواندا پيدا کرديد، در اينجا هم ميتوانيد پيدا کنيد. شايد وحشت از اين سرنوشت مردم خاورميانه را بيدار کند و پرچم اسلام گراهای شرقی و پرچمداران غربی جنگ صليبی را از خاورميانه بيرون بريزد و خود را از چنين غرقابی برهاند. آنوقت مسلما در اسرائيل و ايران هم جا برای عشق باز تر و برای نفرت تنگ تر خواهد شدو سوزان ناتان و زنان بی گناه ايرانی که در معرض سنگسار قرار ميگيرند، ميتوانند هرکه رابخواهد دوست داشته باشند و با هرکس که مايل اند عشق بورزند.
              س.آ

              --------------------------------------------------------------------------------

              * اسامی عربی و اسرائيلی از متن انگليسی ترجمه شده و ممکن است املاء و تلفظ آن با اصل تفاوت داشته باشد.
              منابع:
              *اکونوميست: 31-25 مارس 2006 صفحات 25- 23
              * الاهرام



              *بی بی سی
              BBC, News, BBC News, news online, world, uk, international, foreign, british, online, service


              BBC, News, BBC News, news online, world, uk, international, foreign, british, online, service

              Comment


              • تاکتيک اسرائيل: هدف قرار دادن حقوق فردی در امتداد نابودی حقوق ملی
                ظاهرا هدف تحريم اقتصادی فشار بر حماس برای به رسميت شناختن اسرائيل است. آمريکا نيز ظاهرا از تحريم اقتصادي، تغيير رژيم را دنبال ميکند يعنی اين که حماس برود، عباس بيايد. حال آن که تحليل گران غربی نوشته بودند علت اصلی آن که مردم به حماس رای دادند و به عباس رای ندادند اين بود که دستگاه عباس سراپا فساد و رشوه بود و مقامات فتح کمک ها و عوارض گمرگی را که به شهر وارد ميشد به جيب خود واريز ميکردند.
                اما واقعيت اين است که اسرائيل هم از تحريم اقتصادی و هم از حملات نظامی هدف ديگری را دنبال ميکند و قدرت های غربی را هم به دنبال خود ميکشاند. در سياست اسرائيل نه فقط حماس بهانه است بلکه عباس و الفتح هم بازيچه ای بيش نيستند.درست است که عباس به اميد اين که به قدرت برگردد به جنگ داخلی دامن می زند و کاری را ميکند که عرفات حاضر نشده بود انجام دهد، يعنی برگرداندن تفنگ های الفتح به طرف نيروهای فلسطيني، اما هدف اسرائيل اين است که تشکيلات خودگردان اصلا قدرتی نباشد، حال چه عباس در راس آن باشد چه حماس.

                نتيجه تحريم اقتصادی نيز همين است. هر تاثيری که اين تحريم در ساختار سياسی تشکيلات خودمختار بگذارد، به اين هدف يعنی تضعيف تشکيلات خودمختار فلسطين کمک ميکند: چه عباس روی کار بيايد و حماس دوباره به نظامی گری و عمليات انتحاری روی بياورد. چه حماس و فتح بعد از اين همه خصومت و هفت تير کشی به روی هم در تشکيلات خودگردان شريک شوند و درون آن به رقابت بپردازند. چه حماس روی کار بماند و فتح به پارلمان و مقر کابينه حمله کند. در همه اين موارد اسرائيل بهانه لازم را برای پيشبرد نقشه خود يعنی تعيين مرز اسرائيل توسعه يافته در درون سرزمين های اشغال شده فلسطين بدون هرنوع مذاکره، به بهانه خطر امنيتی ناشی از عدم وجود يک تشکيلات خودگران قوی و قابل اعتماد به دست می آورد. البته در اين ميان برای نمايش رسانه ای ممکن است ميزی هم بگذارند و اولمرت و عباس از پشت آن دست به سوی يکديگر دراز کنند، البته به شرط اين که عباس با طرح موافقت کند.

                برای مقابله با اين طرح اسرائيل يعنی تصرف سرزمين ها اشغال شده در سال 67 بدون مذاکره، مروان برغوتی زندانی سرشناس فلسطينی که تحليل گران غربی و عرب او را رهبر واقعی مورد قبول اکثريت مردم فلسطين ميدانند، در زندان تلاش کرد زندانيان ساير گروه ها از جمله حماس را حول طرحی گرد آورد. اين طرح زمينه گفتگو بين نيروهای فلسطينی و احياء سازمان آزادی بخش فلسطين را به نحوی که همه گروه ها را در بر بگيرد فراهم ميکند. بر اساس اين طرح، گروه های فلسطينی با تشکيل يک دولت مستقل در مرزهای قبل از 67 موافقت ميکردند. اين طرح شرايط را برای ترک مخاصمه بين نيروهای فلسطيني، تقويت موضع بين المللی آن ها به عنوان يک نيروی طرف مذاکره برای بازگشت به مرزهای 67 و به رسميت شناختن اسرائيل و تشکيل دو دولت فلسطينی و اسرائيلی فراهم ميکرد. همين طرح را با فشار از درون و بيرون به وسيله ای برای جلوگيری از گفتگو و تشديد مخاصمه دو گروه حماس و فتح تبديل کرده اند و هم اکنون نزاع بين دو گروه بر سر برگزاری رفراندوم قبل از انجام گفتگوها يا بعد از آن تشديد شده است.

                تحريم اقتصادی و همراه آن حملات نظامی مداوم به فلسطينی ها عملا در خدمت تشديد خصومت بين نيروهای فلسطينی و وخيم کردن شرايط امنيتی و غير ممکن شدن طرح مروان برغوتی است. اسرائيل اکنون ديگر فقط حقوق ملی فلسطينی ها را زير ضرب قرار نمی دهد. در ماجرای حمله به پيک نيک خانواده ها در ساحل غزه سوال اين نبود که آيا اين جنايت کار ارتش اسرائيل بود يانه، سوال بسياری از ناظران و تحليل گران اين بود که آيا هدف دقيقا و آگاهانه نشانه گيری شده بود يا نه. سوال اين بود که آيا هدف اسرائيل اين نبود که حماس يا شاخه هايی از آن خويشتن داری را از دست بدهند، يا مجبور شوند برای حفظ اعتبار خود آتش بس يک ساله را بشکنند. روشن است مردمی که برای خريد نخود و لوبيا آخرين ذخاير خود را به حراج ميگذارند و همزمان به هدف متحرک موشک و خمپاره و توپ تبديل ميشوند و فرد به فرد در مقابل اين انتخاب قرار ميگيرند: حقوق ملی يا حق ادامه حيات و نفس کشيدن، طبيعتا بين گروه های متخاصمی تقسيم ميشوند که برخی حس انتقام آن ها را تسکين ميدهند و برخی آن ها را به صرفنظر کردن از حقوق ملی به خاطر ادامه حيات تشويق ميکنند. به اين ترتيب اسراييل اميدوار است همراه سرزمين ها و حقوق ملی برباد رفته، مقاومت ملی هم بر باد برود.

                پايان کار فلسطين؟
                با توجه به چنين اوضاعی است که برخی از تحليل گران کار فلسطين را پايان يافته ميکنند. الکساندر کابرن تحليل گر آمريکايی در اين زمينه نوشت: ,ديگر همه چيز تمام شد,، اسرائيل ديوار مرزهای خود را از درون سرزمين های اشغال شده کشيده است و هيچ چيز آن را تغيير نخواهد داد و فلسطينی های باقی مانده نيز در چند جزيره محصور و پراکنده در پشت ديوار که قابل تبديل شدن به دولت ملی نيست زندانی خواهند شد و به علت شرايط طاقت فرسای امنيتی و عدم امکان تامين معاش بيشتر آن ها مجبور به مهاجرت خواهند شد.
                اگر چه بسياری بويژه روشنفکران فلسطينی با اين تحليل مخالفند، اما به هر حال روند مهاجرت به خاطر فشارهای فزاينده تشديد شده است و به علت سياست پاکسازی اسرائيل وتشکيل اسرائيلی با جمعيت خالص در پشت ديوارها، بی چيز ترين آن ها به کشورهای عربی ميروند، جاييکه از حقوق شهروندی محرومند و مهاجر ابدی محسوب ميشوند که سرزمينی هم پشت سر آن ها نمانده است.

                در حقيقت سرگذشت فلسطينی ها بطرز عجيبی به سرگذشت يهوديان تحت ستم در اروپای قبل از جنگ و سده های قبل از آن شبيه شده است. وقتی که يهوديان به عنوان ,نژاد پست، طماع و خسيس که بو ميدهند, تحقير ميشدند و در اروپا حتی به آن ها اجازه نمی دادند مراکز مذهبی خود را بسازند و آن ها از شدت ظلم و جور به امپراتوری عثمانی و کشورهای شرقی پناهنده ميشدند. روندی که سرانجام به هلوکاست و کشتار دسته جمعی يهوديان همراه با ديگر , نژادهای پست, و گروه های ,شيطانی, در کوره های آدم سوزی هيتلر منجر شد. در آن زمان هم يهوديان صاحب مقامی بودند که در کنار لردها ی انگليس و يا بعدا در کاخ سفيد دست در دست اشراف و اعيان و ثروتمندان داشتند.

                آن هايی که سعی ميکنند مساله اسرائيل و فلسطين را مخاصمه عرب و يهودی يا مسلمان و يهودی جلوه دهند بايد به قصرها و هتل های شيوخ امارات راهنمايی شوند. اين شيخ ها نيز هم عرب و هم مسلمانند. ابوظبی فقط 250000 شهروند رسمی دارد و ميليون ها مهاجر بويژه کارگران خارجی آن از جمله فلسطينی ها و عرب ها و فليپينی ها که بسياری از آن ها مسلمانند از حقوق شهروندی محرومند. شيخ زايد النهيان با 200 ميليارد دلار سرمايه کشوری که ملک شخصی او محسوب ميشود، تنها چيزی که در جهان کم دارد يک ستاره ديگر روی پرچم آمريکاست که آن هم فقط تشريفات است و و وقتی به بازار عظيم شيخ وارد شويد جای خالی تشريفات به کمال پر شده است.

                در بطن اين شرايط است که تروريسم نشو و نما پيدا ميکند و القاعده و گروه های مشابه آن هر روز از ميان سرکوب شدگان بن لادن و شيخ عمر و زرقاوی جديد بازسازی ميکنند. خويشاوندی ايدئولوژيک بن لادن و زرقاوی شيخ عمر از يک طرف و شارون و اولمرت و پرتز از طرف ديگر با توجه به نظريه ای که آن ها هر روز و هر دقيقه در عمل و در تئوری تبليغ می کنند انکار ناپذير است: به نام سرکوب شدگان امروز و ديروز ميتوان وبايد دست به هر جنايتی زد.
                اگر پايان کار فلسطين پيروزی اين نظريه و سياست باشد، آنوقت قربانی جنگ نامردمی تبليغ کنندگان اين نظريه فقط کودک يتيمی نيست که مشت به شن های خشک ميزند وفريادش در جستجوی پدر به آسمان ها می رود:دمکراسی و حقوق بشر است که خون چکان و مجروح خود را از درون تاريخ زخمی به جلو می کشد.

                Comment


                • با اين که الهيات آمريکا از اميد به دمکراسی زاده شد، بخش بزرگی از آن با تصوير مسيح به عنوان يک ديکتاتور خيرخواه عقد زناشويی بسته است. آيا بايد تعجب کنيم که اين آرايش سلسله مراتبی وسيله ای باشد برای ايجاد کليسای سلسله مراتبی و ملت های سلسله مراتبي؟ آيا بايد تعجب کنيم ملت هايی که از مسيح چهره يک ديکتاتور محبوب را ترسيم می کنند، فاتحان مسيحي، بازجويان مسيحي، جنگجويان صليبی توليد کرده باشند؟

                  چه چيزی غير از اين ميتوانستند ايجاد کنند؟ هر درخت ميوه خودش را توليد ميکند. کلمه ,لرد,* در اصل انجيل نيست. اين کلمه ای است انگليسی متعلق به عصر فئودالی. در حالی که کلمه يونانی کوريوس kurios، معانی مختلفی دارد، از عنوانی که احترام را نشان ميدهد تا عنوانی برای رهبری يا نامی برای مقدسين، ترجمه انگليسی آن به ,لرد, بطور ويژه ناظر است بر يک بارون زميندار مذکر اروپايی. بسياری از مردم اين مفهوم را در ذهن خود تعديل ميکنند، ولی در دوره های استرس شديد، اين تعبير کنار گذاشته می شود و بسياری از مسيحيان به جستجوی يک شاه سفيد پوست بر می آيند. می توان او را پاپ خواند، يا يک ,پرزيدنت مصمم,، ممکن است به او عناوين ديگری مثل تله وانجليست televangelist** داد، ولی اين عناوين فقط ماسکی است برای ديکتاتور خيرخواه ,يا نه چندان خيرخواه,.

                  نه کالوين و نه لوتر انگليسی حرف نمی زدند،ولی آن ها کمک کردند که تا پاپ ها زمينه مناسب برای تبديل خدا به يک ديکتاتور جهانی را فراهم کنند. اين پاپ ها، لوتر و کالوين بودند که برخی از بدترين ناسزاهايی را که در تاريخ ثبت شده نسبت به زنان، روشنفکران و پيام های کليسا از خود به جای گذاشته اند. چطور ممکن شد که مسيحی ها برده دار شوند، زنان را سرکوب و کافران را سلاخی کنند؟ شايد آن ها نمی توانستند عيسی مسيح را بصورتی غير از مرد، اروپايی وغير مسيحی ببينند. چون اسيرالهيات خودشان بودند. ,مسيح, چيزی نبود به جز شکوه بخشيدن به قوی ترين عضو فرهنگ خودشان.

                  خدا را به صورت قدرت تصوير کردن يکی از بزرگ ترين کلک بازی های تمام دوران هاست. کسانی که خودشان در سلسله مراتب قدرت قرار دارند، ادعا ميکنند خدا قادر متعال است. آنوقت خود را به عنوان مفسر و عامل اجرای خدامعرفی می کنند. زورگويان فروتن خداوندگار! اين يکی از موفق ترين حقه بازی های تمام دوران هاست.

                  مسيح واقعی نوزادی غير مشروع بود. او خود را يک,وجودانسانی, خواند. اودرست مثل بودا، اقتدارش را از حقيقت می گرفت، نه از قدرت. او آموزش می داد آن کس که دوست داشته باشد، خدا در اوست. او گفت کسانی که درخدمت خيرعمومی هستند، کليسای او محسوب ميشوند.

                  مسيح واقعی يک آنارشيست بود. او زندگی اش را وقف انکار اعمال قدرت بر ديگران نمود. او گفت خدا را بر اساس عشق و نه قدرت می توان شناخت. ما با گذاشتن تاج يا اورنگ بر سر آن ,وجود انسانی, بر عظمت او نمی افزاييم. اگر او نمی خواست در زندگی اش بر کسی حکم براند، چرا بايد در مرگ چنين چيزی را بخواهد؟ به اين دليل است که او خود را
                  ,بره خدا, خواند. او نه مثل شاه سراسر گيتي، بلکه از اعماق قلبش سخن می گفت.

                  اگر می خواهيد بدانيد چرا آمريکايی ها اين قدر وحشت زده اند و چرا ما به هر کس که سلطه ما بر ديگران را به چالش می طلبد حمله می کنيم، انجيل را بخوانيد. مثل قابيل ما اعضای خانواده بشری خودمان را می کشيم. حتی وقتی صدای قربانيان خود را خاموش می کنيم، زمين زير پايمان عليه ما فرياد بر می آورد.

                  امروز کليسا دست هايش را بلند ميکند تا مسيحی را تقديس کند که ردايش در کارگاه های زحمت sweatshops***تهيه شده است. آنچه که امروز ,آمريکای مسيحی,[اين اصطلاحی است که نئو کان ها باب کرده اند.م] ميخوانند، هنوز ملتی است که بر کار برده ها استوار است. ما آن ها را نمی بينيم زيرا آن ها در کشورهای ديگر کار ميکنند و به چشم نمی آيند. کليسای امروز جزيی از غنايم دزديده شده از مردم بدون قدرت خدا در سراسر جهان را به عنوان خيريه توزيع می کند. هرکس که ادعا ميکند به خدايی عادل باور دارد، يا فقط به عدالت باور دارد، در سطحی از وجدان خود بايد بداند ندای مطالبه آزادی که از جهان سوم می آيد شنيده خواهد شد و پاسخ خواهد گرفت. مردمان معتقد در سطحی از آگاهی خود ناگزيدند بپذيرند تا آمريکا گناه امپراتوری را واننهد، ما ملتی محکوم خواهيم بود. آنهايی که پيام مسيح را در کليسا حفظ ميکنند، هر تعداد که باشند، بايد اين پيام را به ميان افکار عمومی ببرند. , ما به گناه رهبران خود آلوده شده ايم. خاموشی و برخورد منفعل اين گناه رااز دوش ما بر نمی دارد. اگر در سلسله مراتب قدرت جايی داريم، مسئوليت خطاهای دستگاه قدرت را بخشا بر دوش می کشيم.,

                  من ميدانم بخش بزرگی از مردمان کليساها انسان هايی خوب و با عاطفه هستند. ولی اين اهميتی نخواهد داشت اگر ما قدرت را به کسانی بدهيم که چندان از عطوفت بهره نبرده اند. کليسای های ميانه رو در مقابل بنيادگرايی ناتوانند، زيرا بنياد آن ها بر پايه همان الهيات ترک خورده ی قدرت گذاشته شده است. چه بتوانيم و چه نتوانيم آمريکا را از يک فاجعه سياسی و زيست محيطی نجات بدهيم، هرگز دير نخواهد بود که کار درست را انجام دهيم. همه ما ميتوانيم بذر آينده بهتری را برای نواده های خود بکاريم. اين برای مسيحيان امروز به معنای تقبل رنج هايی است که نافرمانی از مسيح ديکتاتور در فرهنگ کنونی به بار می آورد.

                  Comment


                  • عمليات مشترک دستگاه هاي اطلاعاتي وزارت دفاع، نيروهاي ويژه ارتش و دادستاني عمومي جمهوري (وزارت کشور) نتايجي به بار آورده است که موجب قدرداني اداره اجراي منع مواد مخدر گرديده است، يعني دستگاه مبارزه عليه مواد مخدر ايالات متحده که بيش از هر وقت ديگر در محل با مکزيکي ها همکاري دارد.

                    چندين تن از «عاليجنابان» سوداگر مواد مخدر که در پايان زمامداري آقاي ارنستو زديلو (٢٠٠٠ - ١۹۹٤) از حزب نهادي انقلابي در اوج قدرت بودند، اينک يا مرده اند يا در زندان بسر مي برند. کارتل تيخوآنا دو سرکرده اصلي يعني رامون و بنيامين آره لانو و نيمي از «ستاد فرماندهي» خود را از دست داده است. کارتل خوآرز، سازماني که در سال هاي دهه ١۹۹٠ خريد و فروش کوکائين را زير سلطه خود برده بود، در طول شش سال بسياري از عناصر موثر خود را از دست داد، از جمله «ال مترو» مأمور پيشين پليس و رئيس دار و دسته آن سازمان در کانکون، آقاي ماريو ويلانوئوا، فرماندار ايالت کوئينتانا رو که فعاليت هاي اين گروه را «زير پر و بال خود گرفته بود» و رودلفو برادر آمادو کاريلو بنيان گذار تشکيلات که در سال ١۹۹۷ مرد ... آقاي اوسيل کاردناس، «سرکرده» کارتل گلف، و بسياري از نوچه هاي وي اينک به زندان افتاده اند.

                    نتايج فروپاشي قدرت قاچاقچيان به شبکه هاي رسمي دولتي حمايت از آنان هم رسيده است. دستگاه اطلاعاتي ارتش پرده از هويت يک ژنرال سواره نظام برداشته است که مسئوليت مراقبت از مرز مشترک استان تامايوليپاس و ايالات متحده با وي بود. وزارت دفاع يک گردان ارتش در ايالت سينالوآ را منحل کرده است؛ اين گردان از کشت خشخاش و بنگ محافظت مي کرد. رئيس پليس ايالت موره لس هم از مقام خود برکنار شد.

                    با اينهمه در پس اين دست آوردها، واقعيتي نگران کننده رخ مي نمايد. ناپديد شدن سرکردگان تاريخي بزرگ، سازماندهي مجدد قاچاق را ناگزير ساخته که براي دولت سر درآوردن از آن و مهار کردنش کاري دشوار است. زيرا «قاچاقچيان» کهنه کار همچنان آزادنه ميگردند. اينها که ازايالت سينالوآ، بوته قاچاق مواد مخدر مکزيک، برخاسته اند و در گذشته همچون سپر بلاي سازمان هاي بزرگ فعاليت داشتند، از تضعيف اربابان پيشينشان بهره مي برند تا کارتل قدرتمند سينالوآ را بازسازي کنند و هم اکنون نيز موي دماغ مافياهاي کهنه کار شده اند. آقاي اسماعيل زامبادا گارسيا، معروف به «ال مايو زامبادا»، بخشي از داليز قاچاق اقيانوس آرام روبروي کاليفرنياي ايالات متحده را از دست کارتل تيوآنا به سود خويش درآورده است.

                    «سرکرده» گوزمن يا آقاي خواکيم گوزمن لوئرا که در آغار دهه ١۹۹٠ بازداشت شده بود، در سال ٢٠٠١ چند ماه پس از به قدرت رسيدن آقاي فوکس از زندان گريخت. او باند قاچاق خود را از تازه واردان کمتر معروفي بوجود آورد که مأموران مبارزه با مواد مخدر وقت زيادي صرف شناختن آنها کردند. او قرق جانشينان آمادو کاريلو (سلطان مواد مخدر که به «سرور افلاک» شهرت داشت و در ٤ ژوئيه ١۹۹۶ مرد) و نوچه هاي کاردناس سرکرده کارتل گلف که در ١٤ مارس ٢٠٠٣ دستگير شد را اندک اندک به چنگ خويش مي گيرد.

                    در خلائي که چهره هاي «تاريخي» پشت سر خود جاگذارده اند، سيماي تازه اي از قاچاقچيان پديدار گرديده که کار مبارزه با قاچاق مواد مخدر را پيچيده تر کرده است. کار بنيانگذاران گردن کلفت اين سوداگري که در خانه هاي ميليونرها مي زيستند و ماشين هاي بيابان روئي سوار مي شدند که نگاه ها را به سوي خويش مي کشيد و زنجير هاي کلفت زرين بر دست و گردن مي آويختند به آخر رسيده است. آخرين کله گنده اي که دادستاني عمومي جمهوري در سال ٢٠٠۵ دستگير کرد، درس خوانده دانشگاه بود و بي سر و صدا در پايتخت در آپارتماني براي طبقه متوسط بسر مي برد. مسئوليت عمليات پول شوئي هنگفت بدست بنگاه هاي صرافي دوست بر عهده وي بود و يکي ار کارمندان پيشين بانک مرکزي مکزيک دستيار اصلي او.

                    بازسازي کارتل هاي مواد مخدر و تيره هاي خويشاوند به راه افتادن دارو دسته هاي ريز و درشت بزه کار انجاميده است. آقاي کاردناس محافظان شخصي وفاداري (زتاس) براي خود دست و پا کرده که از متواريان نيروهاي ويژه ارتش يعني گاف ها يا يگان هاي پشتيبان عمليات اطلاعات ارتش برگزيده شده اند. بسياري از اينها کار آموز ايالات متحده و پناهندگان نظامي بسيار تردستي بودند که مأموريتشان حفاظت از سرکردگان و محموله هاي مواد مخدر بود. پس از دستگيري آقاي کاردناس در سال ٢٠٠٣، «زتاس ها» بر قاچاق مواد مخدر در ايالت تاموآلي پاس که در قرق رئيس پيشينشان بود دست انداختند و به شبکه «سرکرده» گوزمن در کناره اقيانوس آرام، در آکاپولکو و ميچوآکان يورش بردند.

                    در قلمرو سيوداد خوارز که در طول دو دهه در مهار خاندان کاريلو بود، طايفه جديد برادران آريولا مستقر شده است که پليس هنگام به قدرت رسيدن آقاي فوکس آنها را نمي شناخت. و باند هاي کوچکي مانند «ازتک» که خود را وقف خرده فروشي مواد در مناطق مرزي کرده بودند اينک به حمل محموله هاي مهم به تگزاس پرداخته اند.

                    پيش از سال ٢٠٠٠ در دوران حکومت حزب نهادي انقلابي، «عاليجنابان» خوارز يا گلف مستقيما با دولت گفت و شنود داشتند و پشتشان به چنان حمايت هائي گرم بود که قاچاق مواد مخدر تقريبا بي آنکه نگاه مکزيکي ها را به سوي خود کشد جريان مي يافت. بدينگونه از سال ١۹۹٠ تا ١۹۹۶ کلمبيائي ها و مکزيکي ها محموله هاي ١٠ تا ٢٠ تني کوکائين را بوسيله هواپيما هاي کهنه کاراول و بوئينگ از آمريکاي جنوبي به استان هاي همسايه ايالات متحده مکزيک مي رساندند. از آنجا محموله ها در چشم بهم زدني به مرز مي رسيد. اين قاچاقچيان از شبکه پوششي برخوردار بودند که رايزنان رئيس جمهور، وزيران، اعضاي ستاد ارتش، فرمانداران و مديران پليس مبارزه با مواد مخدر را در برمي گرفت. آقاي خوزه لوئيس سانتياگو واسکونسه لوس تصريح مي کند که اکنون «رشته هاي پيوند با صاحبان قدرت بريده شده است». هرچند «سياستمداران دست اندرکار مواد مخدر» را هنوز دستگير و محاکمه نکرده اند اما آنقدر هست که دست آنها را از قدرت کوتاه کرده اند.

                    بدينسان «قاچاقچيان مواد مخدر» دوباره همه جا در خشکي و بر دريا به تکاپو افتاده اند و در کار قاچاق «مي لولند». جاده هاي مواد رساني از مرز جنوب آغاز مي گردد، از همه پهنه جغرافيائي ملي مي گذرد و پايگاه هاي نوي در شهر هاي جنوب و مرکز کشور پديد مي آورد. براي حفاظت از اين پايگاه ها ناگزير بايد در ميان پليس هاي شهرداري و ايالات فدرال، در شهرها و در بنادري که پيشترها کمتر سوق الجيشي بود همدستي هائي را خريد: مکزيکو، تولوکا، آکاپولکو، زيهوآتانه يو، لازارئ کاردناس.

                    قانقارياي فساد و مواد مخدر بطور کامل به جان همه ايالات مرزي مانند تامايوليپاس و چي هواهوا، استان هاي توليد کنند مواد اوليه اي چون آماپولا و کانابيس يا ايالات ساحلي ناگزير براي رساندن محموله هاي قاچاق از راه دريا چون سينالوآ، گره رو، ميچوآکان افتاده است. پليس محلي گوش به فرمان دار و دسته هاي تبه کار است. تعارض آميز آنکه از هنگامي که ساختارهاي فدرال «دولت متکي بر قاچاق مواد مخدر» از ميان رفته، گشودن رمز فساد برانگيز مواد مخدر در دستگاه هاي دولتي دشوارتر گرديده است.

                    بازسازي شبکه هاي قاچاق اشکال تازه اي از خشونت را با خود همراه دارد. پليس شهرداري نوئوو لاره دو (تامائوليپاس) در مرکز شهر دوشادوش محافظان سردسته ها عليه چاقوکشان* کارتل سينالؤا به تيراندازي پرداخته بودند. مأموران بنگاه فدرال تحقيق وابسته به شهر آکاپولکو و در ميچوآکان عمليان تلافي جويانه اي عليه محافظان شخصي سردسته ها براه انداختند.

                    تحول بازار مصرف باعث جرح و تعديل هائي شده که نبرد عليه مواد مخدر را به بخت و اقبال وا نهاده است. در سال هاي اخير توليد کلمبيا اندکي کاهش يافته است. در همان حال مصرف کوکائين در ايالات متحده نيز کمتر شده و اينک جوانان آمريکائي به فراورده هاي شيمي ساخته ( «يخ»، «بلور»، «کراک»، اکستازي ...) گرايش يافته اند. از اينرو دار و دسته هاي مکزيکي به کار توليد مواد مخدر شيميائي که هزينه توليد و حمل آنها ارزان تر است رو کرده اند. نخستين بار در سال ٢٠٠۶ دادستاني عمومي جمهوري،يک آزمايشکاه بزرگ توليد متامفتامين را در گوآدالاخارا کشف کرد که متعلق به مافيائي بود که در حمل کوکائين سر رشته داشت.

                    تجديد رونق بازار بين المللي «علف» که دوباره سخت رونق گرفته و مصرف داخلي کوکائين که به شيوه سرسام آوري رو به افزايش است، تحليلگران را دچار سرگيجه کرده و پليس را ناچار ساخته است بيشترين مأموران خود را براي ردگيري انبوهي از دارو دسته هاي کوچک دست اندرکار «خرده فروشي مواد» بسيج کند. و سرانجام از چند ماه پيش کارمندان بلند پايه اي که گمان ميرود در سال هاي دهه ١۹۹٠ از قاچاقچيان حمايت کرده باشد، مناصب مهمي را در حکومت ايالت مکزيکو بازيافته اند. دادستان جمهوري هنوز نتوانسته است همدستان قاچاقچيان را شناسائي کند که در مديريت عمليات آژانس فدرال تحقيق جا خوش کرده اند، يعني نهادي که همراه با ارتش سرنيزه مبارزه با مواد مخدر به شمار مي رود.

                    * درمتن واژه سيکر آمده است که گروهي از متعصبان يهودي قرن اول ميلادي را به آن نام مي شناختند که با دشنه اي کوتاه در آستين که به لاتين سيکاريوس مي گفتند، خون قربانيان خود را که اغلب همپيمان اشغالگران رومي فلسطين بودند مي ريختند (م) .

                    Comment


                    • تک و تنها، در ناکجائی که ويرجينای آمريکا ناميده می‌شود، در کنار کلاس و درس و بحث و فحص، تا وقت گير می‌آورم به اتاقم عقب می‌نشينم و رفيق تازه‌سال و ريزنقشم را روی زانويم می‌گذارم و از طريق صفحه درخشانش با بخشی از جهان، عزيزترينش برای من، رابطه می‌گيرم. از سايت‌های داخل ايران شروع می‌کنم و واکنش دل‌نگرانان دانشجو و فعالين حقوق بشر، در مورد تب تازه‌ی دردآشنايان هموطن، يعنی اعتصاب غذای سه روزه در همدردی با زندانيان سياسی ايران را دنبال می‌کنم. بعد می‌آيم به "گويا" و از آن طريق به سايت‌های خارج ار کشور سر می‌کشم و نظر اين و آن را می‌خوانم. نظر کسانی را که بی‌تابانه منتظر فرصتی هر چند کوچک هستند تا دستکم به بخشی از وظايفی که برای خودشان در مقابل وطن ستمديده‌شان قائلند پاسخ گويند. و نيز نظرات ديگرانی را که با هر حرکتی، از هر سو و هر طريق، به مخالفت برمی‌خيزند. نه به حمابت از رژيم، که به خاطر بی‌ثمر دانستن آن حرکت. يا به دليل عدم اعتماد به بانيان آن. و يا به ترکيبی از اين دو.
                      من اما در اين گوشه از دنيا، به دور از اين گفتگوهای فرساينده – و يا شايد هم سازنده-، به گوهر اين اقدام می‌‌انديشم. من به آن زندانيانی می‌انديشم که وقتی از طريقی خبر می‌شوند که کسانی در اين سو و آن سوی دنيا به خاطر همدردی با آن‌ها گامی برداشته‌اند چگونه سرشار از غرور می‌شوند و چه توشه‌ی پرباری می‌اندوزند تا ناروائی‌های زندان و زندانبانان را تاب بياورند. من به آن قدرتمداران غاصبی می‌انديشم که چگونه برای سه شب هم شده به راحتی خواب به چشمشان در نخواهد آمد. من به آن آينده‌ای می‌انديشم که حرکاتی از اين دست می‌تواند زمينه‌چين‌اش باشد: آينده‌ای که در آن مخالفان ديکتاتوری در هر نام و شکلش، در صف متحدی درآيند و يک صدا جامعه‌ای آزاد مبتی بر اصول شناخته شده‌ی حقوق بشر را برای ايرانمان بخواهند...
                      و اما حالا، هر روز که به آخر هفته نزديک می‌شوم، به اين می‌انديشم که من، به دور از محيط مالوف، در جائی که حتی يک ايرانی در آن سراغ ندارم، چگونه بايد وظيفه‌ام را به سرانجام برسانم. اعتصاب غذا به تنهائی در دانشگاهی که نه يک استاد و نه يک دانشجوی ايرانی در آن است، و نه هيچکس خبری در اين مورد شنيده است، بايد برای همه سخت غريب باشد. به اين می‌انديشم که بليتی بگيرم و به نيويورک پرواز کنم تا در کنار هموطنان ديگرم باشم. حتی امکان پرواز را هم از طريق همين رفيق روی زانويم چک کردم. نغمه‌ی مرخصی را هم با رئيس دپارتمان فيلم سردادم، البته غير مستقيم، چون خودم ترديد دارم که ترک دانشگاه در روزهائی که دانشجويانم در حال فيلمبرداری و مونتاژ هشت فيلم داستانی کوتاه، به طور همزمان زير نظر من هستند، و هر ساعت به من نيازمندند، اصلا منطقی باشد. و نيز به اين می‌انديشم که به هر حال اين فرصتی است که نبايد از دست برود. البته تعجيلی نيست. از حالا که دارم انديشه‌هايم را می‌نويسم تا آخر هفته هنوز چند روزی برای پيدا کردن راه حل باقی است.
                      ذهنم می‌رود به دو اعتصاب غذا که در زندان داشتم. اولی در تابستان ۱۳۵۵ بود. ما نُه نفر بوديم که به اتهام اخلال در نظم زندان سياسی شماره يک قصر (تهران) برای ماه‌ها به عنوان تنبيه به زندان انفرادی کميته، و بعد به زندان عادی قصر فرستاده شده بوديم. در هيمن زندان عادی قصر بود که ساواک زير فشار صليب سرخ که پايش به زندان‌های ايران باز شده بود ناچار شد ما نُه نفر را در يک اتاق بگذارد. فرصتی طلائی بود برای ديدار دوستان و رای زنی. ببينم کی‌ها با من بودند، اگر اين ذهن خسته راه بدهد: شهاب لبيب بود، عباس سماکار بود و اصغر کهوند. دو تا از بچه‌های مجاهد هم بودند. عنايت ...، نه ذهنم ياری نمی‌کند. به هر حال اعتصاب غذای نامحدود اعلام کرديم و خواستمان بازگشت به زندان سياسی بود. حدود يک هفته اعتصابمان ادامه داشت. پس از يک هفته، به خواستمان ر سيديم. ولی به حای اينکه ما را به زندان سياسی شماره يک، جائی که سال‌ها در آن بوديم ببرند، هر کدام را با سه ژاندارم مستقيما از همان زندان عادی به زندان‌های يکی از شهرهای دوردست تبعيد کردند. عباس افتاد آبادان، شهاب افتاد خرمشهر، دبگران هم هر کدام به شهر ديگری افتادند، و من افتادم کرمان. يادم نمی‌رود چند نفر از ما که در گاراژ لوان‌تور منتظر حرکت اتوبوس‌هايمان بوديم، پيروزيمان را در کنار ژاندارم‌هايمان با خوردن آبِ خالی آبگوشت جشن گرفتيم!
                      دومين اعتصاب غذا را در کرمان داشتم ولی در شرائطی به کلی متقاوت. سال ۵۷ بود و ايران در تب انقلاب می‌سوخت. بند کوچک زندان سياسی کرمان که نزديک به دو سال من تنها زندانی سياسی با سابقه‌اش بودم حالا پر از دانشجويان تازه نفس بود. امير ممبينی، که در زندان تهران با هم بوديم هم حالا به کرمان تبعيد شده بود و من را از تنهائی در آورده بود! وقتی خبر تيراندزی در ميدان ژاله را شنيديم من و او و هفت هشت زندانی محلی، تصميم به اعتصاب غذای محدود، صرفا برای اعلام همدردی با بازماندگان فاجعه گرفتيم که بازتاب چشمگيری داشت...
                      و حالا در آستانه‌ی سومين اعتصاب غذا به اين می‌انديشم که کجا و چگونه به اين مهم بپردازم که تاثير بيشتری بر روحيه انسان‌های شريفِ مانده در بند داشته باشد.

                      Comment


                      • در اين نوشته، فرض بر اين است که در ايران معاصر جنبشی برای انجام تحولی دموکراتيک در سامان سياسی و اجتماعی کشور وجود دارد. اين دگرگونی‌خواهی، که علی‌الفرض وجود دارد، البته يک «جنبش»است، و نه بيشتر، يعنی اقدام جمعی‌ای است که تشکيلات منظم و کاملی ندارد و ترکيب آزادی است از افراد و گرايشها و جريانهای مختلف در داخل و خارج کشور. اين جنبش، تحول‌خواهی‌ای است که نه انقلابی‌‌گری، بلکه اصلاح‌طلبی است. اصلاح‌طلبی آن صرفا در اين معنی است که شورشگر نيست، طرفدار اقدام نظامی از درون يا بيرون نيست و اين خواست يا ادعا را ندارد که با يک ضربت می‌توان جهشی تاريخی را ممکن ساخت. درست در اين معنی، تحول‌خواهی‌ای دموکراتيک است، دموکراتيک است چون معتقد است که اگر از انديشه و شيوه‌ی عمل دموکراتيک نياغازيم، به دموکراسی دست نخواهيم يافت. اين جنبش، جنبش تحول‌طلبانه «ايران» است، نه جای ديگر. از اين رو، هم به جهت تحول‌طلبی دموکراتيکش و هم به جهت ايرانی بودنش خصوصياتی دارد و، به نظر نگارنده، بايستی به اعتبار درسگيری از تاريخ داشته باشد که من در زير برداشت خود را از آنها فهرست‌وار می‌آورم و اميدوارم با طرح آنها سهمی را در پيشبرد بحث در اين حوزه ادا کرده باشم:

                        ۱) هزينه‌ی انقلاب بسی بيشتر از سودِ آن است. انقلاب را چه به معنای دگرگونی اساسی و سريع آرمان‌ها و نهادهای حکومتی از راه سرنگونی خشونت‌آميز بگيريم و چه به معنای دگرگونی اساسی و سريع ساختارهای اجتماعی ملت، درهر دو حال، هزينه‌‌ای می‌طلبد که به مراتب بيش از سود آن است. الف) دگرگونی اساسی و سريع، درست به همين دليل که می‌خواهد سريع باشد، هميشه بايد ماهيت فيزيکی و مادی داشته باشد، نه ذهنی و روانی و فرهنگی، زيرا دگرگونی‌های ذهنی و روانی و فرهنگی لاجرم بسيار کند و بَطئی‌اند. و هر دگرگونی‌ای که ماهيت فيزيکی و مادی داشته باشد نمی‌تواند بدون توسل به قدرت، خشونت، و زور انجام گيرد، و در اِعمال خشونت و زور هميشه انسان‌هايی که هيچ مَحْمِل و مجوزی برای قتل و جرح و ضرب و آزار جسمانی و روانی‌شان نيست در معرض اين امور قرار می‌گيرند، و اين چيزی است که هيچ‌گونه توجيه اخلاقی ندارد. ما نمی‌توانيم برای سعادتمند شدن گروهی از انسان‌ها، هرچه قدر پرشمار باشند، گروه ديگری را، هرچه قدر کم‌شمار باشند، فدا کنيم يا به مصيبت و فلاکت دچار سازيم. ب) اِعمال زور و خشونت هيچگاه قدرت باورآفرينی ندارد و، بنابراين، هميشه گروه کمابيش پرشماری همچنان به آرمان‌ها و نهادهای حکومتی جديد يا ساختارهای اجتماعی جديد بی‌عقيده و سُسْت‌مهراند و احساس ستمديدگی و دفع شدن از سوی انقلابيان پيروز دارند و اين احساس هم برای بهداشت روانی آنان بسيار مضّّر است و هم آنان را به فعاليت‌های خلاف موازين اخلاقی وامی‌دارد، و هم از دست رفتن آن بهداشت روانی و هم انجام گرفتن اين فعاليت‌های غيراخلاقی هزينه‌های انسانی عظيمی‌اند. ج) خشونت خشونت می‌آورد و، بنابراين، جامعه‌ی پس از انقلاب هم از خشونت‌های فراوان مصون نيست و هم هميشه انتظار انقلاب‌های جديد را می‌کشد که هرکدام می‌خواهند آرمان‌ها و نهادهای حکومتی يا ساختارهای اجتماعی جديدتری و متفاوتی پديد آورند. د) هيچ تضمينی برای حرکت و سير حکومت انقلابی در همان سمت و سوی اوليه‌ای که پديدآورندگان انقلاب در نظر داشته‌اند نيست و بنابراين، بهترين آرمان‌ها و نهادهای حکومتی يا ساختارهای اجتماعی نيز می‌توانند فقط چندصباحی تنها برای تضعيف حکومت قبلی و ايجاد حرکت انقلابی دستاويز و مستمسک کسانی شده و بعداً به کل فراموش شوند. خسارت‌های ناشی از پديد آمدن انقلابی که هرگز به اهدافش نمی‌رسد کم نيست.
                        هدف از تقدس‌زدايی از مفهوم انقلاب، نه دعوت به تسليم به وضعيت موجود، بلکه دعوت به خلاقيت در انديشه و اقدام برای پيشبرد تحولی دموکراتيک در سامان سياسی و اجتماعی کشور است.

                        ۲) انقلاب مبتنی بر يک پيش‌فرض نادرست است و آن چيزی است که از آن به «اصالت سياست» تعبير می‌کنيم. اصالت سياست نظريه‌ای است حاکی از اينکه بزرگ‌ترين يا يگانه مشکل يا علّة‌العلل همه‌ی مشکلات جامعه، نظام و رژيم سياسی حاکم بر آن جامعه است و اين نظريه، طبعاً، توجيه می‌کند که برای بهبود و پيشرفت جامعه بيش و پيش از هر کار ديگری به سراغ نظام سياسی حاکم بر آن جامعه بايد رفت و آن را سرنگون ساخت. عجيب اينکه طرفداران انقلاب هيچگاه از خود نمی‌پرسند که چرا پس از سقوط نظام و رژيم قبلی مسائل و مشکلات مردم يکسره ناپديد نمی‌شوند و حال آنکه وقتی عامل اصلی مشکلات از ميان می‌رود بالطبع بايد معلول‌های آن، يعنی همان مشکلات، از ميان بروند. وجهی از خشونتی که معمولاً انقلابيان پيروز، پس از بر کرسی قدرت نشستن، اعمال می‌کنند معلول همين خشمی است که از پی بردن به خطای اساسی نظريه‌شان عارض می‌شود. انتقاد به تقليل کل يک جنبش تحول‌خواه به سياست و تقليل سياست به مبارزه برای برانداختن قدرت مستقر البته نبايستی به معنای چشم‌پوشی بر اين حقيقت باشد که در مواردی هيچ تحول جدی‌ای در عرصه‌ی جامعه و فرهنگ ميسر نيست جز از راه تحولی در عرصه‌ی سياست.

                        ۳) اصالت از آن فرهنگ است. اين بدين معنی است که اگر بخواهيم اساس را شعور انسانها بگذاريم، بايد بگوييم بزرگ‌ترين يا يگانه مشکل يا علّه‌العلل مشکلات جامعه‌ فرهنگ آن است و مراد از «فرهنگ» مجموعه‌ی باورها، احساسات و عواطف، و خواسته‌ها، آداب و رسوم، عادات و مَلَکات و الگوهای ذهنی ـ روانی ـ رفتاری مشترک افراد جامعه است. تا عناصر و مؤلفه‌های نامطلوب، باطل، غلط، و ناسالم فرهنگ جامعه حذف و طرد نشوند و نوعی جرح و تعديل و حک و اصلاح و تغيير و تبديل فرهنگی انجام نگيرد و بخشی کمابيش وسيع از باورها، احساسات و عواطف، خواسته‌ها، آداب و رسوم، عادات و ملکات و الگوهای ذهنی ـ روانی ـ رفتاری مشترک افراد جامعه دگرگون نشود تغيير همه‌ی آرمان‌ها و نهادهای حکومتی يا ساختارهای اجتماعی هيچ سودی نخواهد داشت. کسانی که فرهنگشان دست نخورده مانده است، نظام سياسی و حکومتی جديد يا نهادهای اجتماعی جديد را دير يا زود به صورت همان نظام سياسی و حکومتی قديم يا نهادهای اجتماعی قديم درمی‌آورند و با همان عقب‌ماندگی‌ها و بدبختی‌ها دست به گريبان می‌شوند.

                        ۴) فرهنگ امکان تغيير سريع و دفعی ندارد. فرهنگ جامعه بايد با فعاليت‌های تدريجی و کمابيش بطئی دگرگون شود. عوض کردن باورهای مردم، که عوض شدن ساير عناصر فرهنگی، يعنی احساسات و عواطف، خواسته‌ها، آداب و رسوم، عادات و ملکات، و الگوهای ذهنی ـ روانی ـ رفتاری را درپی دارد، يکی از کُنْدآهنگ‌ترين فعاليت‌های بشر است. نيروهای باوراننده، يعنی نيروهای ذهنی ـ روانی که به کار از ميان بردن يا پديد آوردن يا دگرگون ساختن باورها می‌آيند، نيروهايی‌اند که در عين حال که ژرفترين دگرگونی‌های زندگی انسانی را پديد می‌آورند و هم از نيروهای انگيزاننده (نظام پاداشی و ترغيب‌کننده) و هم از نيروهای وادارنده (نظام کيفری و تهديدکننده) مؤثرتراند، کارشان کندی فراوانی دارد و تأنّی و حلم و ازخودگذشتگی فراوان می‌طلبد. با امر و نهی و تهديد و ارعاب و زور و خشونت نمی‌توان بی‌باوری را به آستانه‌ی باور کشاند يا باوری را از ذهن و ضمير کسانی زُدود. از اين رو، تحول‌طلبی دموکراتيک از هرگونه شتابزدگی و عجله پرهيز داد و می‌داند که وقتی يگانه راه تغيير باورهای نادرست و اصلاحات فرهنگی است کُنْدی اين راه و روش را بايد پذيرفت و تسليم آن بود.

                        ۵) بخش قابل توجهی از فرهنگ جامعه که بايد دگرگون شود خرافات‌پرستی، خودشيفتگی، جزم‌باوری، تعصب فرقه‌ای، تنگ‌نظری، سطحی‌انديشی، تقليدگرايی، القا و تلقين‌پذيری، تعبدگرايی، شخصيت‌پرستی‌ و پيشداوری‌هايی است که در فرهنگ ما ايرانيان‌، خاصه در حوزه‌ی دينی آن، رخنه کرده است و آن را آلوده و از حيات و ارجمندی‌اش عاری ساخته است. بنابراين، دست‌اندرکاران تحول دموکراتيک بايستی سعی فراوانی در جهت پيراستن فرهنگ ما از اين مؤلفه‌های بسيار مؤثر در عقب‌افتادگی ما ايرانيان داشته باشند. اين‌که تحول‌خواهی دموکراتيک چه بخواهد و چه نخواهد با تفکر دينی و فرهنگ مذهبی جامعه‌ی ايرانی برخورد انتقادی دارد و بايد داشته باشد ناشی از اين مبنای نظری است. نفی اين عناصر و مؤلفه‌ها از فرهنگ دينی اصلاً به معنای مخالفت با دين و مذهب جامعه‌ی ايرانی نيست. بخش چشمگيری از فعالان و دست‌اندرکاران تحول‌خواهی دموکراتيک ايران معاصر خود علقه‌ها و گرايش‌های دينی و مذهبی عميق دارند. نهايت آنکه اين جنبش بخوبی پی برده است که تا تحول، معطوف به بخش دينی فرهنگ ايرانيان نشود، قسمت عمده‌ای از عوامل عقب‌ماندگی و انحطاط ما ايرانيان دست‌نخورده باقی می‌ماند.

                        ۶) نمی‌توان و نبايست تسليم اين ادعا شد که مسلمان به‌ عنوان مسلمان به دليل ذات و گوهر دين اسلام (و مذهب تشيع) با اصلاحات فرهنگی، چه اصلاحات فرهنگ دينی و چه اصلاحات معطوف به بخش‌های ديگر فرهنگ جامعه، مخالفت دارد. کاملاً امکان‌پذير است که شخص، مسلمان (و شيعه) باقی بماند و، در عين حال، به اصلاحات فرهنگی مورد نظر اين جنبش معتقد باشد و عملاً مبادرت ورزد. خصلت دموکراتيک جنبش تحول‌خواه ما ايجاب می‌کند که وسيعترين توده‌ها را با انواع و اقسام باورها به خود جلب کند. دموکراسی‌خواهی پرورنده استعدادهای دمکراتيک است. عرصه‌ی مبارزه برای آزادی به روی عموم باز است.

                        ۷) در عين حال، بخش قابل توجهی از روحانيت کنونی ايران با اصلاحات فرهنگی اين جنبش نمی‌تواند موافقت و همراهی داشته باشد. روحانيت، به دليل انتفاع غيرقابل انکاری که از عقائد خرافی و نادرست دينی و مذهبی عوام‌الناس و توده‌های مردم می‌برد و نيز به دليل محافظه‌کاری مُفْرطی که دارد و خود باز معلول دليل اول است، با تحول دموکراتيک نمی‌تواند جز مخالفت و ناسازگاری نشان دهد. اما امروزه به دو جهت ديگر مخالفت روحانيت با تحول دموکراتيک تشديد و تقويت شده است: يکی به جهت پيوستگی بخش قابل توجهی از روحانيت به مراکز قدرت رژيم جمهوری اسلامی و ديگری به جهت رشد گرايش‌های بنيادگرايانه در ميان روحانيون. به عبارت ديگر، ظهور روحانيون ايدئولوژيک که با اختلاف مراتب هم به رژيم جمهوری اسلامی نزديک‌تر و هم گرايش‌های بنيادگرايانه دارند ناسازگاری روحانيت با هرگونه جنبش تحول‌طلب آزاديخواه را بيشتر کرده است.

                        ۸) هرگونه گرايش بنيادگرايانه و هرگونه تفسير و قرائت بنيادگرايانه از اسلام (و تشيع) مخالف تحول دموکراتيک است. بنابراين، بايد با آن مبارزه کرد. تفسير و قرائت بنيادگرايانه از اسلام به دلايل زير با تحول دموکراتيک قابل جمع نيست: الف) عقل استدلال‌گر را در مذبح دين و کتب مقدس دينی و مذهبی قربان می‌کند، ب) بر ظواهر ايستای دين تاکيد دارد، نه بر روح پويش‌پذيرآن، ج) ديانت را تقريباً در فقه منحصر می‌کند و احکام فقهی را تغييرناپذير و خدشه‌ناپذير می‌داند، د) برای تأسيس مجدد جامعه‌ای فقهی و شريعت‌زده از خشونت رويگردان نيست و بلکه مؤکّداً انقلابی است، هـ) به تکثرگرايی (Pluralism) دينی قائل نيست، و) به تکثرگرايی سياسی نيز قائل نيست، ز) معتقد به ورود دين و روحانيت در جميع قلمروهای ساحت جمعی زندگی است، ح) مخالفت با حکومت دينی، يعنی فقهی، را به هيچ‌وجه تحمل نمی‌کند، و ط) با فرهنگ غربی يکسره مخالفت دارد و در بسياری از موارد حتی با تمدن غربی نيز سازگاری ندارد. از اين رو، جنبش تحول‌خواه بايد به مبارزه‌ی فرهنگی با بنيادگرايی اهتمام بليغ داشته باشد و فضاحت و رسوايی انديشگی اين گرايش را آفتابی و به مردم تفهيم کند.

                        ۹) پاره‌ای از عناصر و مؤلفه‌های تفسير و قرائت سنت‌گرايانه از اسلام نيز مخالف تحول دموکراتيک است. تحول‌خواهی دموکراتيک نمی‌تواند اين عناصر و مؤلفه‌های اين گرايش را بپذيرد: مخالفت با عقل‌گرايی و آزادانديشی و مخالفت با فرهنگ و حتی تمدن غربی.



                        Comment


                        • محک و ملاک همه‌ی رد و قبول‌ها، تأييد و انکارها، تقويت و تضعيف‌ها، نفی و اثبات‌ها، جرح و تعديل‌ها، و حمله و دفاع‌ها، در عالم رأی و نظر و نيز در عالم فعل و عمل، سه چيز است: عقلِ دارای احکام جهانشمول (Universal)، اخلاق جهانی، و حقوق بشر. درست است که هم در تبيين اين سه پديده و هم در فروع و جزئيات احکام هر سه اختلاف نظرهايی کم يا بيش وجود دارد، ولی در عين حال، جنبش تحول‌خواهی دموکراتيک ايران برای فيصله نزاع‌ها و حل مسائل و رفع مشکلات جامعه‌ی ايرانی به چيزی غير از اين سه مرجع رجوع نمی‌کند و از غير اين سه، داوری نمی‌طلبد. از اين لحاظ، می‌توان گفت که اين جنبش جنبشی مدرن (modern) است، نه پيشامدرن (pre-modern) و نه پَسامدرن (post-modern). پيشامدرن نيست، زيرا حتی سنت گذشتگان خود را نيز بر اين سه محک عرضه می‌کند و آنچه از اين سنت را که با عقل جهانشمول، اخلاق جهانی، و حقوق بشر سازگار باشد می‌پذيرد، و بقيه را رد می‌کند و بنابراين، سنت را حاکم بر اين سه نمی‌داند، بلکه محکوم و تابع اين سه می‌خواهد. پسامدرنيستی نيز نمی‌انديشد، زيرا به نسبيت انگاری (relativism) بی‌پروايی که جميع احکام عقل جهانشمول، اخلاق جهانی، و حقوق بشر را نيز مفروض نسبيت و فاقد اعتبار مطلق می‌داند، باور ندارد.

                          ۱۲) حرکتی را می‌توان تحول دانست و تحولی را می‌توان دموکراتيک دانست، که در جهت لغو همه امتيازهای نابه‌حق و همه تبعيضهای ناروا باشد. هدف عمده‌ی تحول‌طلبی با نگاه به نظام مستقر لغو دموکراتيک همه امتيازهايی است که حاکمان فعلی به خود و بستگان و وابستگانشان داده‌اند. خواست جدايی دين و دولت خواستی در جهت رفع تبعيض است. تبعيضی که اساس نظام حاکم است و آن نشاندن فقيه در موضع ولی مطلق و مردم در موضع صغيران و جاهلان و مجنونان است، تبعيض‌های فراوانی را موجب شده و تبعيضهای سنتی را تحکيم کرده است. از ميان اين تبعيضها مقدم بر همه تبعيضی است که در حق زنان روا داشته‌اند. تحول‌خواهی دموکراتيک در ايران فقط در صورتی شايسته چنين عنوانی خواهد بود که در جهت لغو آپارتايد جنسی بکوشد.

                          ۱۳) جامعه‌ی امروز ايران جامعه تضادها و تبعيض‌های حاد است. از دين سکه ساخته‌اند و گروهی سکه‌ی دين را به نام خود ضرب کرده‌اند. آن را می‌اندوزند و با جاه و مال تاخت می‌زنند. پول به معيار مطلق ارزشها تبديل شده و ارزش دينی نيز در خدمت آن قرار گرفته که در نهايت با اين معيار سنجيده شود. مناسبات اجتماعی در ايران هيچگاه مثل دوره‌ی کنونی سرمايه‌دارانه و آلوده به بهره‌کشی و تبعيض و فساد و پول‌پرستی نبوده است. در طول تاريخ هيچگاه دروغ و ستم اين چنين در جامعه‌ی ايرانی انباشته نبوده است. جامعه دير زمانی است تبعيض‌ها و حق‌کشی‌ها را می‌بيند و عدالت می‌خواهد. رفع تبعيض‌هايی چون روحانی–غير روحانی و خودی–غيرخودی هنوز به منزله‌ی برقراری عدالت در ايران نيست. اما رفع تبعيضی که اساس ساختار سياسی ايران است، گام نخست در جهت برقراری عدالت در جامعه است. اينک ديگر نمی‌توان تبعيض‌هايی را که ميان اقشار مختلف مردم، ميان دو جنس، ميان مناطق مختلف، ميان اقوام مختلف، ميان باورهای مختلف در رابطه با دين و گرايشهای فکری متفاوت و ميان کسانی را که به سبکهای مختلف زندگی گرايش دارند، رفع کرد، مگر اين که نخست در جهت رفع تبعيض بنيادی نظام کوشيد. رفع اين تبعيض به معنای سکولار شدن نظام سياسی است. جدايی دين و دولت گام اول و اصلی برای آن است که هر انسانی چونان انسان و هر شهروندی چونان شهروند در نظر گرفته شود. تحقق حقوق بشر و حقوق شهروند در گرو سکولار شدن نظام سياسی است و اين همانا هدف اصلی تحول دموکراتيک در جامعه‌ی ايران است. رفع همه تبعيض‌هايی سياسی‌–اجتماعی‌ای که به نام دين صورت می‌گيرد، مبنا و معنای سکولاريزاسيون ايرانی است. دينداران پايبند به اخلاق و خواهان عدالت نيز هيچ مخالفتی با سکولاريزاسيون در اين معنا ندارند.

                          ۱۴) تحول‌خواهی دموکراتيک در ايران در عرصه‌ی سياست به معنای جمهوری‌خواهی است. حکومت سلطنتی همانند حکومت فقاهتی مبتنی بر تبعيض است. همچنان که ولايت سياسی فقها مبتنی بر حق ويژه‌‌ی قشری از يک صنف است، معنای سلطنت قائل شدن به حقی ويژه برای يک دودمان است. قائل شدن به حقی ويژه برای يک صنف يا دودمان نه با عقل می‌خواند نه با درسهايی که از تجربه‌های تاريخی گرفته‌ايم. هر حق ويژه‌ای در عرصه‌‌ی سياست در ايران به سادگی ممکن است در کوتاه‌ترين زمان به بنياد ديکتاتوری تبديل شود. جمهوری‌خواهی در برابر سلطنت قرار دارد، چه سلطنت شاهانه و چه سلطنت فقيهانه. اساس جمهوری، برابری و علنيت کامل در عرصه‌ی سياست است. شرط تحقق ايده‌ی برابری اين است که هيچ منصبی حق ويژه‌ی کسی يا گروهی نباشد. جمهوری‌خواهی باور به اين است که امر جمهور مردم بايستی بی‌هيچ استثنا و محدوديتی به خود جمهور مردم سپرده شود. نظام جمهوری هيچ راز، فن، شگرد يا افسونی ندارد که تصور شود خانواده‌ای خاص يا صنفی خاص به آنها وقوف دارند. قايل شدن به حق‌ويژه برای کسانی خاص، پيشاپيش سياست را به راز اختصاصی آنان تبديل می‌‌کند و اين سرچشمه‌ی فساد است. تنها راه برای آن که عرصه‌ی سياست بتواند اخلاقی باشد، آن است که در اين عرصه علنيت برقرار شود. جمهوری همگانی، يعنی جمهوری‌ای که هيچ مقام و منصبی در آن حق ويژه خانواده‌ای خاص، جنسی خاص، صنفی خاص، دارنده مذهب يا ايد‌ئولوژی‌اِِِِِی خاص، برآمده از قوم و تباری خاص نباشد، همه‌ی پستها به صورت گردشی عوض شوند و در آن همه چيز بر اساس قانون باشد، تنها نظامی است که در آن اين امکان وجود دارد که در عرصه‌ی سياست علنيت و شفافيت برقرار شود. علنيت و شفافيت شرط صلح است. هر چه حوزه‌ی سياست شفافتر باشد دستيابی به صلح امکان‌پذيرتر می‌شود، چه صلح در داخل و چه در رابطه با همسايگان و جهانيان.

                          ۱۵) وضعيت جهان، الزامات زمان، موقعيت کنونی ايران، مجموعه‌ی درسهايی که از تاريخ می‌گيريم و آنچه از بهترين دستاوردهای تفکر بشری می‌آموزيم، ايجاب می‌کنند که آرمان اساسی تحول دموکراتيک در کشور را صلح قرار دهيم.
                          هدف ما صلح اجتماعی است. مبارزه‌ی فعال در راه صلح، مبارزه با همه‌ی تبعيض‌هايی است که همزيستی مسالمت‌آميز انسانها را در خطر می‌افکنند.
                          خواست ثابت ما صلح جهانی است. ما خواهان دوستی با همه‌ی جهانيان هستيم. هيچ اختلافی وجود ندارد که حل آن از راه مبارزه و با اتکا بر دوستی و پشتيبانی ملتها و حمايت جنبش جهانی صلح ميسر نباشد.
                          وجهی از مبارزه برای صلح مبارزه با "اتمی" شدن کشور و منطقه است. مبارزه با اين خطر در عين حال بخشی از مبارزه‌ی ما برای صلح با طبيعت است. ما آگاهی و اراده‌ی انسانها را مخاطب قرار می‌دهيم و همگان را به مبارزه با هر آن چيزی فرا می‌خوانيم که محيط زيست انسانی را آلوده می‌کند. جنبش حفظ محيط زيست در همبستگی تنگاتنگ با جنبش صلح است.

                          ۱۶) صلح برای تحول دموکراتيک در ايران هم ايده‌ی مبنايی است و هم اصل تعيين روش. جنبش تحول دموکراتيک در ايران، جنبش صلح است و جنبش صلح، جنبشی است برای تحولی دموکراتيک. ايده‌های صلح و آزادی و رفع تبعيض همتافته‌اند. جنبشی موفق و سعادت‌آور است که در همه مراحل رشد و گسترش خود به اين آرمانها وفادار بماند.
                          صلح‌خواهی نه تسليم به وضعيت موجود، بلکه نفی آن از راه نقد بی‌امان ماهيت خشونت‌بار آن است. صلح‌خواهی فعال رد و نفی همه‌ی قانونهايی است که ماهيتی تحميلی دارند و از هيچ پشتوانه‌ای جز خشونت برخوردار نيستند. تفاوت انقلابی‌گری‌ای که آن را به شکلهای مختلف تجربه کرده‌ايم، با صلح‌خواهی فعال به‌عنوانِ ايده و روش در اين است که اولی از استفاده از روش و منش حريف خود ابايی ندارد، وليکن دومی بر آن است که از هر نظر در مقابل نظام و شيوه‌ای قرار گيرد که آن را غيراخلاقی و غيرانسانی می‌داند. ما آرمان خود را با شجاعت مدنی و نافرمانی مدنی پيش می‌بريم. نافرمانی مدنی سرپيچی مسالمت‌آميز از نظامات تحميلی و خشونت‌بار است. تأکيد ما همواره بر آگاهی و اخلاق است. ما با مردم و در برابر چشم جمهور مردم عمل می‌کنيم، به اين اعتبار نيز عميقا جمهوری‌خواه هستيم.

                          ۱۷) بنيادگرايی دينی در شکلهای اسلامی، مسيحی، يهودی، و نيز هندو و جز آن، جهان ما را متشنج کرده و دستاوردهای روشنگری و دموکراسی را تهديد می‌کند. بنيادگرايان يکديگر را تقويت می‌کنند و با توسل به يکديگر افراط‌گری تبهکارانه‌ی خويش را موجه می‌کنند. قدرت‌طلبی و سلطه‌طلبی در قالبهای دينی فرو رفته و به تشنج‌طلبی خود پوشش دينی و فرهنگی داده‌اند. ما معتقد به نقد بی‌امان بنيادگرايی و همه‌ی اشکال افراط‌گری دينی و قومی هستيم، در عين حال بر اين نکته واقفيم که هم جنگ‌طلبی بنيادگرايانه و هم اعلام جنگ عليه بنيادگرايی ممکن است پوششی بر منافع و مطامعی برای سلطه بر منطقه‌ی ما باشد. عالميم بر اين نکته که اين بنيادگرايی اسلامی است که امروزه رابطه‌ی ايران را با جهان متشنج کرده و بعيد نيست که تحريم و فشار همه‌جانبه‌ی جهانی و سرانجام جنگ را به مردم ما تحميل کند. بر اين نکته نيز آگاهيم که قدرتهای بزرگ در پوشش مخالفت با تشنج‌طلبی حکومت ايران چه ظلمها که ممکن است بر مردم ايران روا دارند، چه تصويرهای غلطی از مردم ما به جهانيان می‌دهند و با کوبيدن بر طبل جنگ چه مطامعی را در سر می‌پرورانند. ما آزادی و استقلال را توأمان می‌خواهيم و به خوبی تشخيص می‌دهيم که کجا و چگونه تشنج‌طلبی رژيم ايران صرفاً به بهانه‌ای برای تحميل جنگ به مردم ايران و گسترش تشنج در منطقه برای تحکيم اقتدار قدرتهای جهانی و تضمين منافع درازمدت آنها تبديل می‌شود.
                          وجه اصلی صلحخواهی ما در داخل کشور، جمهوری‌خواهی ماست.تا استبداد برقرار است دو خطر کشور را تهديد می‌کند: درگيری با جهانيان و رفتن زير بار قدرتها و در هر دو حالت پايمال شدن منافع ايران و ايرانيان. ما جمهوری‌خواهانه، خواهان صلحيم. صلح‌خواهی ما در وجه بيرونی آن تأکيد بر اصل مذاکره است. تحول‌خواهی دموکراتيک در ايران به يک سياست خارجی فعال نياز دارد. ما بايستی چهره‌ی صلحدوست و ترقی‌خواه جامعه‌ی ايران را به جهانيان معرفی کنيم و بکوشيم هيچ تلاشی برای تحميل جنگ به ايران کامياب نشود. ما بايستی بگوييم که با جنگ، با مداخله‌جويی و آلترناتيوسازی خارجی و از طرف ديگر هر گونه معامله‌ای با رژيم که به ضرر مردم ايران خاصه مبارزه آن برای دستيابی به آزادی و حقوق انسانی تمام شود، مخالفيم. هرچه مبارزه برای حقوق بشر گسترده‌تر شود، از خطر جنگ کاسته برمی‌گردد. ما با جناح‌هايی از قدرتهای جهانی نيز که تصور می‌کنند با جنگ می‌توانند مسائل خود را با رژيم ايران حل کنند، با اتکا بر آزادی و حقوق انسانی مواجه می‌شويم و در مقابل آنها جبهه‌ی جهانی صلح را فرامی‌خوانيم از حق مردم ايران برای زيستن در صلح پشتيبانی کنند. ما از هر ابتکاری برای مذاکره و گفتگو که از خطر جنگ بکاهد و به نفع صلح‌طلبی جمهوری‌خواهانه‌ی ما باشد پشتيبانی کرده و دست زدن به چنين ابتکارهايی را تشويق می‌کنيم. اين نکته را اما همواره در نظر داريم که ثمربخشی يک سياست خارجی صلحجويانه‌ی فعال، تابع مبارزه‌ی داخلی جمهوری‌خواهانه‌ی ما برای صلح و آزادی است.

                          Comment


                          • انقلاب کرديم که نظم سرمايه داری وابسته رژيم شاه را براندازيم، که هم استقلال! و هم عدالت اقتصادی و اجتماعی داشته باشيم و حالا بالاخره چهره واقعی را از پس شعار مشهور "مرگ برآمريکا" ، نشان داديم.
                            مفهوم آن شعار و آنچه که قرار بود تا شايد محقق شود طرد سيستم و و نوع نظام حکومتی آمريکا، نظامی که برپايه سرمايه داری انحصاری بنا شده و اينک با چنگ اندازی و دخالت نظامی در کشور های مختلف می رود که به يک امپراتوری کامل سرمايه تبديل شود بود. اما حالا چه؟!
                            حال، آقای محسن رضايی دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام بعد از ۲۸ سال که از انقلاب ۵۷ گذشته خبر از يک انقلاب «اقتصادی – اجتماعی و فرهنگی» ديگر در واقع "انقلاب سفيد" می دهد! انقلابی که رسما با تخطی و نقض قانون اساسی، مهم ترين و اساسی ترين و با ارزش ترين و ملی ترين بند اصل ۴۴ قانون اساسی که تاکيد بر عدم خصوصی سازی اموال عمومی و يا صنايع مادر دارد را کاملا باژگونه و در واقع حذف می کند.
                            در اينکه اقتصاد کشور ما سال هاست که ناهنجار، نا هماهنگ، رانتير و در تار مافياهای مختلف اقتصادی در حال فروپاشی است و بايد چاره ای برای آن انديشيد، اختلاف نظری وجود ندارد. ولی چاره اين درد که فجايع اجتماعی و فرهنگی متعددی را موجب شده است، در حالی که می دانيم يکی از ويژگی های ذاتی سرمايه داری کسب سود هر چه بيشتر و سوداگری است، واگذاری صنايع مادرمان ، حتی آب مردم به نام مردم در اختيار سرمايه داران کشور است؟
                            يکی از دلايل در واقع حذف بند «ج» اصل «۴۴» قانون اساسی مثلا ايجاد اشتغال (درد بزرگ مردم ايران) عنوان می شود، ولی لازمه خصوصی سازی انجام حرکت هايی است که فقر و فاصله طبقاتی را هر چه بيشتر تعميق خواهدکرد. مثلا تغيير قانون کار نيم بند کنونی که به نفع سرمايه داران است و آن ها با اصلاح و يا حذف ماده ۲۷ قانون کار که درباره اخراج کارگر توسط کارفرما است، همچنين اصلاح ماده ۱۹۱ درباره خروج کارگاه های زير ۱۰ نفر از شمول قانون کار، دست سرمايه دار را باز می گذارند تا با حداکثر بهره کشی از نيروی کار، حداقل دستمزد را به آنان پرداخت کنند و در صورت اعتراض، به عنوان کم کاری و يا هر دليل واهی ديگری کارگران را به ميل خود اخراج کنند.
                            در همين ۳ ماهه اول سال ۸۵ ، در نتيجه حمايت دولت از خواست سرمايه داران به بهانه افزايش دستمزد کارگران و عدم امکان پرداخت اين اضافه دستمزدها (که در صورت مراجعه به آمار کارگران مشمول اين اضافه دستمزد رقم قابل توجهی نبود)، ۲۰۰ هزار نفر از کارگران اخراج و به خيل کارگران بيکار شده سال های گذشته و خيل ديگر نيروهای بيکار افزوده شده است.
                            حال با تغيير قانون کار و باز گذاشتن دست سرمايه داران و خصوصی سازی صنايع عمومی و مادر و سپردن اين صنايع به علت رانتی بودن کل سيستم ما به همان نهادهای انحصاری، بنياد ها ، سپاه و ... بايد در انتظار فاجعه ای بيش از اين در عرصه معيشت مردم ، فساد و فروپاشی جامعه باشيم.
                            در برخی از نظام های سرمايه داری نهاد تامين اجتماعی را در مقابل اين مشکلات قرا می دهند و عنوان می کنند که اين نهاد با انجام وظايف خود که تامين حقوق بيکاری و غيره است قادر خواهد بود که منافع جامعه را در مقابل هزينه های بار شده بر مردم از سوی سرمايه ، حفظ کند و يا نهاد های مدنی غير دولتی و صنفی به عنوان افزاری در دست مردم کار خواهد کرد.
                            ولی آخر دوستان، کشور ما يک کشور حتی سرمايه داری که در آن ضوابط و استاندار های معينی ناگزير اعمال می شود هم، نيست. بر همگان روشن است که در يک کشور سرمايه داری، دمکراسی هر چند محدود و در سطح معينی، اعمال می شود، به هر حال ليبراليسم سياسی هم وجود دارد. در آنجا سنديکاها و تشکل های صنفی برای همه زحمتکشان اعم از يدی و فکری، هر چند با کاستی ها و برخی زد و بند های حکومتی هم همراه باشد،وجود دارد ، در آنجا رکن چهارم جمهوری و دمکراسی يعنی مطبوعات و رسانه های آزاد (هر چند با کاستی ها و... ) وجود دارد.
                            مردم در اين کشور ها از استاندارد های بالای انسانی نسبت به مردم کشور های در حال توسعه برخوردارند و اجازه نمی دهند که حاکميت ها به حداقل های حقوق اساسی بشری آن ها تجاوز کنند.
                            ما چی؟ سنديکای کارگران شرکت واحد را به جرم تقاضای دستمزد بيش از ۱۵۰ هزار تومان! (در جايی که خط فقر درحدود ۲۵۰ هزار تومان از طرف خود مسوولين تعيين شده است، حال خط فقر واقعی بماند) و حق برپايی دوباره سنديکايشان زندانی می کنند و ده ها نفر را اخراج و خانواده هايشان را به روز سياه می نشانند.
                            پرستارهايمان در پايين ترين حد استاندارد و کم ترين امکانات و ابزار کار و با کار ناگزير در ۲ حتی ۳ شيفت کار به بيماران "رسيدگی"؟! می کنند.
                            معلمينمان همينطور!
                            زنان آنچه را هم که طی يکصدسال گذشته، هر چند اندک و ناچيز، به دست آورده بودند، از دست داده اند!
                            آمار کودکان کارمان بيش ترين رقم را طی سال ها ی گذشته تا به امروز نشان می دهد!
                            افزايش آمار اعتياد، تن فروشی ، نزول اخلاق اجتماعی و الی آخر را هم همه می دانيم!
                            و باز هم ما چی؟ ما با يک ليوان به قول شيرين عبادی شير کاکائو در خيابان های شهرمان شعار می دهيم «مرگ بر آمريکا» و از طرفی هل هله و شادی می کنيم که ؛ به به بند ج حذف شد و دارد بستری آماده می شود که ما را هم به چرخه دلارهای آمريکا راه بدهند!
                            نه. روشن است که هيچ عقل سليمی مخالف« جهانی شدن» نيست. جهانی شدن!، اين رويای ديرباز بشری، رويای تحقق نايافته نيروهای مختلف دمکراتيک و آزاديخواه و لازمه تکامل جوامع انسانی. خب؟ ولی آيا ما از کيفيت، کميت و پيامدهای اين گونه جهانی کردن با اقتصادی تک محصولی و سيطره مافيای اقتصاد، آگاهيم؟ اگر آگاه بوديم قطعا ثروت هايمان را اينگونه ارزان به قيمت يک ليوان شير کاکائو نمی فروختيم.
                            با اين تغيير در بند «ج» اصل «۴۴» قانون اساسی در حالی که به لحاظ سياسی و اجتماعی از حقوق کم بضاعت ترين مردمان قرن ها پيش نيز بی بهره ايم، با زبان و دست بسته، و چشم هايی از حدقه در آمده خود را تقديم امپراتوری سرمايه يعنی آمريکا و شرکايش کرديم. زنده باد ما!

                            Comment


                            • آقای مسعود بهنود در برنامه راديو تلويزيوني صداي امريكا «میزگردی با شما» که هفته اول بهمن ماه 84 از صدای آمریکا پخش شد، بیاناتی ایراد داشتند که از دو منظر قابل تامل است: اول، واژگان، لحن، حرکات سر و صورت و میمیک ایشان است.دوم مضمون این بیانات است که با تحریف تعمدی و دانسته تاریخ این مردم، در صدد تبرئه قدرت های امپریالیستی، استعمار گر و استبداد برآمده اند.
                              این نوشتار با خطاب به آقای مسعود بهنود، روبه جوانان وطنم دارد که مرعوب واژه «استاد» نشوند:
                              آقای مسعود بهنود :«... ملت نجیب ایران هر 25 سال یک بار، یعنی هر نسلی یک بار، یک عمل تندی انجام می دهد... قبل از انقلاب هم، 25 سال قبلش با ماجرایی که مشهور شده است به کودتای 28 مرداد روبرو بودیم...شوخی بود، شوخی بود (انقلاب بهمن 57 ) .. »
                              1-‌ واژه "نجیب" به معنای بی احترامی به مردم ایران تعمدا به کار رفته است.
                              2‌- استفاده از «یک عمل تند» به جای انقلاب نفی حقوق اساسی مردم ایران و به مسخره گرفتن انقلاب های ( هر چند ناكام و مصادره شده) ملت ایران در طول 100 سال گذشته است.
                              3‌- «ماجرایی که مشهور شده است به کودتای 28 مرداد»این بیان بازهم نشان از به زیر ضرب بردن حقوق اساسی مردم ایران دارد. آقای بهنود، چرا دانسته و تعمدا انجام کودتایی را که خود دست اندرکارانشان یعنی امپریالیزم آمریکا و انگلیس انجام آن را در جهت نابودی دولت ملی دکتر مصدق پذیرفته اند و همین چند سال پیش آمریکا بابت آن از مردم ایران عذر خواهی کرد را نفی می کنند؟ تجاوزی که اسناد و مدارک آن بارها منتشر شده است.آیا این طرز تفکر در خدمت استعمار واستبداد نیست؟
                              4- آقای بهنود، انقلاب بهمن شوخی نبود، هرچند این انقلاب هم سقط شد و نشد که به بار بنشیند، ولی همین اشاره بس که از پذیرش واژه "جمهوری" ناگزیر شدند. خواهید گفت که با واژه "جمهوری" ، جمهوریت برقرار نمی شود، کما اینکه نشد، ولی اولا این یک آغاز است و در ثانی نشان از قدرت انقلاب و مطالبات 100 ساله این ملت دارد.
                              ‌آقای بهنود در پاسخ دیگری می گویند:«... در این 25 ساله گذشته هزینه اعمالمان را داریم پس می دهیم... در این یکصد سال وضعیت خاص ایران یک جوری بود که همیشه یا خارجی ها یا رجال ایران آمدند و قبل از اینکه ما کار دست خودمان بدهیم... آمدند و به یک شکلی يا كودتاي سوم اسفند،يا كودتاي 28 مرداد، ... به هر حال قبل از اینکه کار ما به بن بست بکشد دخالت کردند... حالا در این 27 سال هزینه عملی را که در سال 57 انجام دادیم پس می دهیم...»
                              1‌- آقای بهنود، پس قبول دارید که در مقاطع مختلف در طول 100 سال گذشته یا خارجی ها، یا رجال ایران، انقلاب و خواست های آزادی خواهی و عدالت خواهی ملت ایران را سرکوب کردند.
                              2‌- چرا وضعیت خاص ایران را باز نمی کنید و از روی آن دانسته می گذرید؟چرا نمی گویید که ایران به لحاظ جغرافیای سیاسی برای امپریالیست ها و استعمارگران خاص است؟چرا نمی گویید که چاه های نفت ما برای بقول شما خارجی ها و رجال خود فروخته ایران خاص است؟ منابع زیر زمینی ، کار ارزان و الی آخر، چرا نمی گویید؟
                              3‌- آقای بهنود، از آنچه که در کشور ما می گذرد تا این حد سوء استفاده و عوامفریبی نکنید و کودتای رضا خانی و 28 مرداد را به منزله نجات ما از بن بست و کار دست خودمان دادن وانمود نکنید.نه آقای بهنود، ما وقتی به بن بست می رسیم که حرکت هایمان بوسیله همین خارجی ها و رجال خود فروخته، یا ساقط و یا مصادره می شود .
                              4‌- آنچه پس می دهیم هزینه عمل ملت ایران در بهمن 57 نیست!
                              5‌- و باز هم آقای مسعود بهنود :«... 27 سال است سر این می جنگیم ، یک عده ای می گویند BBC کرد، یک عده ای می گویند در گوادالوپ این تصمیم گرفته شد... انگار ما می خواهیم بگوییم که همه کردند غیر از ملت ایران... که گاهی تیر می اندازند و یا می روند پاسگاه خالی می کنند (انقلابیون)...»
                              1‌- آقای بهنود، همین الان گفتید که «خارجی ها آمدند و... »، بله که BBC و کنفرانس گوادالوپ و ...جلوی قوام گرفتن و رسیدن انقلاب را گرفتند . ملت ایران انقلاب کرد ولی در نیمه راه باقی ماند!
                              2- توجه کنید به جملات «گاهی تیر می اندازند» و یا «می روند پاسگاه خالی می کند» که تخفیف مبارزات مردم ايران است.
                              در ادامه :«... در هر جای دنیا طبقه متوسط انقلاب ایجاد می کند...»
                              1‌- انقلاب را کسی ایجاد نمی کند، انقلاب از بطن و ضرورت های مناسبات اجتماعی بر می آید و طبقات در آن نقش های متفاوت ایفا می کنند.
                              2‌- بسته به تضاد عمده جامعه است که ممکن است طبقه متوسط نقش عمده بازی کند و یا نکند. در انقلاب بهمن 57 ضربه تعیین کننده را به رژیم شاهنشاهی ، کارگران با بستن شیر های نفت وارد کردند (والبته الان می بینیم که حتی حق در خواست های صنفی خود و تشکیل سندیکا راهم ندارند!)
                              در ادامه :«... طبقه متوسط ما اصولا خیلی منافع خودش را نمی داند...»
                              در این مورد، آقای بهنود، کاملا با شما موافقم . اگر می دانستند و یا می شناختند، که انجمن صنفي روزنامه نگارانشان، «اکبر گنجی» ها را در کنار من و شما قرار نمی داد!
                              در ادامه:«... در حالی که طبقات دیگر کشور منافع خود را می دانند ... شما می دیدید که گروه های خیلی تندرو، توی سخنرانی هایشان کسانی با کفش پاشنه بلند وخیلی آراسته حضور داشتند، چرا نمی شد تصور بکنند که به هر حال این گروه با این تمایلی که دارد، اگر قدرت بگیرد... با کفش های او چه خواهد کرد؟...آقای احمدی نژاد نماینده آن طبقات دیگر است... طبقه متوسط ... داشت شکل می گرفت... در این 16 سال ... این طبقه محروم، آقای احمدی نژاد و دوستانش آن را شناختند...بنابر این شعار هایشان را مثل او دادند...»
                              1‌- آقای مسعود بهنود، چرا خودتان را به آن راه می زنید؟ یعنی شما نمی دانید که مشکل ما اقتصاد در حال احتضار، فقر، تورم، گرانی، اعتیاد، فحشا، قاچاق، اقتصاد نفتی، مافیاهای مختلف اقتصادی و... و عدم آزادی های اساسی، عدم آزادی تشکل های صنفی، مدنی، احزاب و... است؟یعنی شما نمی دانید جامعه ما آنچنان قطبی شده که دیگر طبقه متوسط هم در خط فقر و یا در زیر خط فقر نسبی است؟آقای بهنود، مشکل ما پاشنه های کفشمان نیست!
                              2‌- آقای احمدی نژاد نماینده آن طبقات دیگر (بورژوازی- طبقه کارگر- طبقه کشاورز) است، یعنی ایشان نماینده همه این طبقات هستند؟
                              3 - آقای بهنود، باز هم برای اینکه دو پهلو حرف بزنید خود را به آن راه زدید، مگر طبقه ای بنام طبقه محروم هم در ادبیات اقتصاد سیاسی وجود دارد؟طبقه محرو م یعنی چه؟
                              4‌- محوری ترین شعار آقای احمدی نژاد که بیش ترین رای را به کمک بسیج وسپاه یا بدون کمک آنان برای ایشان به ثبت رساند، شعار«عدالت اجتماعی» بود. بگذریم که با این ساختار و بدون یک دگرگونی بنیادی ، اگر هم ایشان بخواهند، قادر به تحقق «عدالت اجتماعی» نخواهند بود، ولی به هر صورت این شعار را دادند و حتما آقای بهنود شما می دانید که این شعار، شعار زحمتکشان جامعه، اعم از کارگران، کارمندان ، کشاورزان، پرستاران ، معلمان و... است و نه شعار طبقه متوسط که دیگر اندک شمار هستند. و اتفاقا طبقه متوسط، عمدتا به کاندیدای موردعلاقه شما یعنی آقای هاشمی رفسنجانی رای دادند و بخش "اصلاح طلب" آنها نشان دادند که در نتیجه عملکردشان که ویژگی اصلی این عملکرد ترس از زحمتکشان و عدم سازماندهی توده های مردم بود، در انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری فقط 4 میلیون هوادار دارند!
                              در ادامه:«بنابر این، این انتخابات(نهمین دوره ریاست جمهوری) فرصتی بود برای اینکه دوباره یک انقلابی شود . انقلاب بود در حقیقت ...»
                              1‌- انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری اسلامی «در حقیقت انقلاب بود» ولی فروپاشی و برچیده شدن نظام دیر پای «شاهنشاهی» (هر چند نا تمام) و تغییر آن به «جمهوری» (هر چند اسلامی ) ، انقلاب نبود؟
                              در ادامه: «... در ماجرای 17 شهریور ما شنیده بودیم صدها هزار نفر کشته شدند... ولی بعد معلوم شد که این طور نبوده است ... 17 شهریور ... خونبارترین کل یک ساله انقلاب بود. اصولا انقلاب ایران انقلاب بسیار کم هزینه ای بود، به دلیل اینکه هم آن کسی که باید مقاومت می کرد، آدم دلرحمی بود... اهل اینکه مردم را به کشتن بدهد نبود... مقصودم شاه سابق ایران است...آن پیکره ای هم که رژیم شاهنشاهی برش گذاشته شده بود... در عمل که معلوم شد که آنها هم آدم های متسامحی مثل بقیه بودند... تیمسارهایی که ویلون میزدند، سه تار می زدند و... آقای ازهاری که دیگر تیر اندازی نمی توانست بکند طفلک و بنابر این آدم های دلرحم و مهربانی قرار گرفتند در آن ور... ما اهل این کارها که مثل انقلاب اندونزی (مثلا) 300 هزار کشته بدهیم نیستیم... انقلاب ایران... شوخی بودش دیگر...»
                              1‌- این تصور و تعریف از انقلاب که هر چه خونین تر پس قبول والا این انقلاب نیست یک تصور مکانیکی از درگرگونی های بنیادین اجتماعی است، البته در عمل هیچ طبقه ای که حاکمیت را در کشوری در دست دارد بدون مقاومت و خونریزی جای خود رابه طبقه بالنده، که حال ناگزیر باید جایگزین شود نمی دهد، ولی مطلق کردن خون چکان بودن این تحول صحیح نیست واین بسته به وضعیت نیروها در درون و جهان است، که انقلابات چه اشکالی به خود بگیرند. ولی آقای بهنود، انقلاب ایران شوخی نبود، مگر صدها هزار کشته شده در جنگ ایران و عراق ، کشته انقلاب 57 محسوب نمی شود؟مگر خیل کشته شدگان از هر دو طرف در کردستان، در ارومیه، در ترکمن صحرا، در خوزستان و.... کشته انقلاب محسوب نمی شود؟مگر خیل اعدام های بدون دادگاه ، کشته انقلاب محسوب نمی شود؟مگر امحای فیزیکی و کشتار هزاران تن از شریف ترین فرزندان وطن در سالهاي 60 و 61 و تابستان 67 در زندان ها، کشته انقلاب محسوب نمی شود؟
                              شما که آنقدر خشن و یا آنقدر بی اطلاع نیستید ، پس چرا می فرمایید: «اصولا انقلاب ایران، انقلاب بسیار کم هزینه ای بود»؟

                              2‌- باز هم تناقض! بالاخره انقلاب بود یا نبود؟
                              3‌- این همه مغازله با تیمسارهای ویلون زن و سه تار زن عمق عاطفه طبقاتی شما را به این آقایان تیمسارهای شاهنشاهی می رساند. این آقای ازهاري نیست که طفلک است، طفلک آنهایی هستند که از تیمسار های شاهنشاهی محرومشان کردند!
                              در ادامه :«در این ور هم که ... همه سران حکومت مشغول مغازله شدند با انقلابیون... همه در آن زیر مشغول رفت و آمد شدند... انقلاب ایران... شوخی بود... 3 روز بعد از انقلاب فرودگاه های ایران باز شد... یک هفته بعد از انقلاب دستور رهبر انقلاب صادر شد که اسلحه ها را بدهند به مسجد، مردم رفتند صف کشیدند، اسلحه هایشان را دادند به مسجد... خب این ها با تعاریف انقلاب در دنیا خیلی نمی خواند...»
                              1‌- آقای بهنود، انقلاب ایران شوخی نبود، ولی خوب اشاره کردید ،همین مغازله سران حکومت با به «اصطلاح انقلابیون» بود که انقلاب را سقط کرد ، شوخی، بعد از آن مغازله ها آغاز شد و چه شوخی خونباری و چه شوخی دردناکی، مثل شوخی که در انقلاب مشروطه اتفاق افتاد، مثل شوخی که در کودتای شاه "دلرحم" و تیمسارهای طفلکی سه تارزن ایشان با کمک آمریکا در 28 مرداد اتفاق افتاد! وچه قدر خندیدیم و چقدر هنوز خواهیم خندید!
                              2 - آقای بهنود، آنها که انقلاب 57 را بکلی نفی می کنند، در کنار کسانی قرار می گیرند که شوخی شوخی، انقلاب بهمن مردم ایران را به نام خود می خوانند و این هر دو شوخی حسابی ما مردم ایران را می خنداند!


                              Comment


                              • در ادامه :«... اگر قرار بر شک باشد(درباره انقلاب) بیش از این موضوع وجود دارد... حکایت های عجیب و غریبی است...خیلی چیزهای عجیب و غریب دیده ایم که بر اساس آن می شود رفت روی این پایه که سناریو بوده است انقلاب ایران... ولی بهتر است این نشانه ها را ندیده بگیریم، سهم و نقش آن را بگذاریم چند درصد...البته نشانه هایی هم وجوددارد، چون بقیه مردم دنیا هم که نمی خوابند که شما آنجا بالا سر نفت نشسته اید، چاه نفت را به چه سرنوشتی دچار می کنید، به هر حال برایتان نقشه می کشند آن ها هم طرح دارند و این ها... بله غرب هم نخوابیده بود. منافعش وجود داشت در آنجا، کشوری بود ایران متحد غرب، منافع داشت و مهم تر از همه چاه های نفت بود... بنابر این نمی توانست بسپارد دست شما که 30-20 سال بروید سرش فوتبال بازی کنید، آتشش بزنید، نمی کند دنیا آن کار را با خودش ، یک همچین بلایی را سرخودش نمی آورد.»
                                1‌- بازهم تبرئه استعمار و در کنار استبداد قرار گرفتن؟ پس بهتر است این نشانه ها را ندیده بگیریم؟
                                2‌- بقیه مردم دنیا که نه ، استعمارگران، امپریالیزم آمریکا و دوستانش، بقیه مردم دنیا به ما چکار دارند؟
                                3‌- اینکه ما بالا سر نفت نشسته ایم، به بقیه دنیا چه ربطی دارد؟ مگر نفت مال ما نیست که شما تا این حد حق به جانب «بقیه دنیا»، با ما دعوا می کنید؟
                                4‌- "آن ها هم طرح دارند" یعنی چه؟ چرا به طرح های تجاوز کارانه حق می دهید؟
                                آن ها را به شما چه، آنها را به ما چه؟
                                5‌- آقای بهنود، شما هم با پرزيدنت بوش و دیگر و دوستانش هم صدا هستید که غرب در کشور ما منافع دارد؟
                                6‌- آقای بهنود، کشور ما با دارایی های خودش هر چه می خواهد می تواند بکند. و این جا مردم ایران هستند که باید «فوتبالیست های» سرچاه نفت را مواخذه کنند، نه آمریکا و دوستانش . ضمنا لطفا رويتان بشود و واضح و مشخص بگویید "آمریکا"، پشت واژه «دنیا» پنهان نشوید.
                                7‌- پس به نظر شما حق با«دنیا» بخوانید امپریالیزم است که «یک همچین بلایی» سر خودش نمی آورد و با هزاران ترفند خونین، انقلاب های ما را ساقط می کند؟
                                در ادامه:«... اینکه ... دولت آمریکا فرضش را بر این بگذارد که در ایران یک حکومتی وجود دارد که 20-10 هزار تا روحانی هستند و بقیه همه مردم ایران با آن مخالفند ، ]و[ شوخی هایی شبیه این،... اینکه مردم ایران گاهی اوقات دچار این توهم بشوند که آمریکا هیچ کار دیگری ندارد، غیر از اینکه نشسته است و برای ما توطئه می کند، خب این ها تصورات بدی است و غلطی است که بعدا می تواند موجب حرکت بشود و درد سر برای دنیا درست کند...»
                                1‌- بالاخره آقای بهنود، حرف دلتان و انگیزه اتان را از این همه حرف ها که تفصیلش رفت به زبان آوردید: نگرانید که نکند از مردم صدایی در بیاید واین موجب دردسر برای دنیا یعنی همان امپریالیزم یا آمریکا و دوستانش شود، که نتوانند ثروت های ما را غارت کنند!
                                2‌- آقای بهنود، نگرانی شما از حرکت مردم ایران کاملا واقعی است! نگرانی هم دارد، ولی با حرف که نمی شود مردم را از طلب حداقل عدالت اجتماعی و حداقل حقوق اساسی شان هم منصرف کرد، این همانطور که گفتم در ذات مناسبات اجتماعی است، و تامطالبات حداقلی آزادی خواهی و عدالت خواهی مردم ایران برآورده نشود، باز هم و باز هم مثل 100 سال گذشته، منجر به حرکت مردم خواهد شد. دست من و شما نیست. شما و هر شخص دیگری به عنوان فرد، این میانه، کاره ای نیستید!

                                Comment

                                Working...
                                X