Announcement

Collapse
No announcement yet.

Movie & TV News

Collapse
X
 
  • Filter
  • Time
  • Show
Clear All
new posts

  • با رسيدن روزهاي سرد پاييز، نسيمي گرم با فيلم هاي خوب اروپايي و مستقل هاي آمريکايي وزيدن گرفته است که ‏اکران سينماهاي کشورهاي مختلف را رنگين کرده اند. اين هفته نيز با انتخاب هفت فيلم به پيشواز اکران هفته رفته ‏ايم....‏
    ‎‎فيلم هاي روز سينماي جهان‏‎‎


    ‏<‏strong‏>در ساحل زندگي/ در آستانه بهشت ‏Auf der anderen Seite
    </STRONG>
    نويسنده و کارگردان: فاتيح آکين. موسيقي: شانتل. مدير فيلمبرداري: رينر کلاوسمان. تدوين: اندرو برادلي. طراح ‏صحنه: سيرما برادلي، تامو کونز. بازيگران: نورگول يشيل چاي[آيتن ئوزتورک]، باکي داوراک[نژات آکسو]، تونچل ‏کورتيز[علي آکسو]، هانا شيگولا[سوزان اشتاب]، پاتريزيا زيولکوسکي[لوته اشتاب]، نورسل کئوسه[يتر]. 122 دقيقه. ‏محصول 2007 آلمان، ترکيه. نام ديگر: ‏The Edge of Heaven، ‏Yasamin kiyisinda‏. نامزد نخل طلا و برنده ‏جايزه بهترين فيلمنامه از جشنواره کن، برنده جايزه لينو بروکا از جشنواره سينه مانيلا. ‏
    آلمان.علي آکسو، بيوه مردي ترک تبار و بازنشسته پس از آشنايي با فاحشه اي به نام يتر از وي مي خواهد در ازاي ‏مبلغي ماهيانه با وي زندگي کند. علي مي پندارد با اين کار چاره اي براي تنهايي خود خواهد يافت، اما پسرش نژات-‏استاد ادبيات دانشگاه- چندان رضايتي از تصميم وي ندارد. اما زماني که درمي يابد يتر پولي را که از راه کسب مي کند ‏به ترکيه مي فرستد تا دخترش بتواند در دانشگاه به تحصيل ادامه دهد، شروع به خوش رفتاري با وي مي کند. اما مدتي ‏بعد، يتر در پي دعوايي با علي تصادفاً کشته مي شود و اين اتفاق باعث مي شود تا ميان پدر و پسر از نظر روحي و ‏جسمي فاصله بيفتد. نژات براي يافتن آيتن-دختر يتر- به ترکيه مي رود و سپس تصميم به ماندن در آنجا مي گيرد. پس ‏از آشنايي با کتابفروشي آلماني تبار که قصد برگشتن به کشورش را دارد، خانه هاي خود را معاوضه مي کنند. او در ‏جستجوي آيتن که مدتي پيش از بستگان خود جدا شده، اما خبر ندارد که او يک فعال سياسي چپ گراست و براي فرار ‏از چنگ پليس ترکيه به آلمان سفر کرده است. ‏
    آيتن که در آلمان بي پول و بي پناه مانده، با دختري آلماني و دانشجو به نام لوته آشنا مي شود. زيبايي آيتن و تفکر سياسي ‏وي نظر لوته را جلب کرده و پس از درک موقعيت آيتن، او را به خانه خود مي برد. لوته به رغم برخورد سرد مادرش ‏از آيتن مي خواهد تا در نزد وي اقامت کند. آيتن مي پذيرد و تقاضاي پناهندگي سياسي مي کند. در طول اين مدت ‏وابستگي شديدي ميان دو دختر پديد مي آيد. ولي تقاضاي آيتن رد شده و به ترکيه بازگردانده و زنداني مي شود. لوته ‏براي کمک به آيتن، به ترکيه مي رود. همزمان علي نيز از سوي دولت آلمان به پليس ترکيه تسليم مي شود و پس از ‏آزادي به دهکده زادگاه خود بازمي گردد. ولي زماني که درمي يابد رهانيدن آيتن کار چندان ساده اي نيست، براي رهايي ‏از هزينه سنگين هتل با نژات-که به تازگي با او آشنا شده- هم خانه مي شود. اما بعد بر اثر تصادفي وحشتناک کشته مي ‏شود و مادرش سوزان براي اتمام کاري که دخترش آغاز کرده بود، به ترکيه مي رود. در آنجا نزد نژات منزل مي کند و ‏آشنايي با او در نژات تاثيري بزرگ مي گذارد. مدتي بعد، نژات براي يافتن پدرش به دهکده مي رود...‏‏
    ‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ </STRONG>
    سه سال قبل بود که جهان فاتح آکين را با فيلم در برابر ديوار شناخت. فيلمي که او را يک شبه تبديل به اميد سينماي ‏آلمان کرد. جنجال هايي نيز آفريد که ناشي از حضور سي بل ککيللي[بازيگر ترک تبار و مشهور فيلم هاي پورنوي ‏آلماني] در يکي از نقش هاي اصلي فيلم بود. دريافت انبوهي از جوايز بين المللي انتظارها از فيلمساز جوان را بسيار ‏بالا برد و حضورش در پروژه تصاويري از اروپا در همين سال و سپس ساخت مستند چشمگير عبور از پل:صداي ‏استانبول[در همين صفحه معرفي شد] بر بيراه نبودن اين اميد صحه گذاشت. و اينک پس از سه سال تازه ترين فيلم بلند ‏او به نمايش در آمده که گويا قرار است دومين بخش از تريلوژي باشد که با در برابر ديوار آغاز شده بود. خود آکين ‏درباره فيلم که در جشنواره کن به شدت مورد استقبال قرار گرفت و نماينده سينماي آلمان در مراسم اسکار بعدي خواهد ‏بود، چنين مي گويد: "در ساحل زندگي به نظر خود من از نظر فلسفي و سياسي ادامه در برابر ديوار است. وقتي ‏فيلمبرداري در برابر ديوار تمام شد 29 ساله بودم، امروز 32 ساله ام و يک پسر دارم. در جشنواره کن عضو هيئت ‏داوران بودم، با فيلم ام دنيا را گشتم و چيزهايي ديدم و تجربه کردم که بايد در باره آنها فيلم بسازم. در ساحل زندگي ‏متاثر از وقايع سه سال گذشته است. حوادثي هراس انگيزي که در صحنه سياسي دنيا به وقوع پيوسته-11 سپتامبر و پس ‏از آن- و گفت و گوهاي ترکيه براي ورود به اتحاديه اروپا از جمله اينها هستند که در اين فيلم به آن پرداخته ام. ‏
    ديدگاه شخصي من نسبت به ورود ترکيه به اتحاديه اروپا "بله، فوراً" يا "نه خير، اگر عضونشود خيلي بهتر است" در ‏نوسان است. دلايلي هم در مغزم شکل گرفته که با تفکر چپ گرايانه من ربط پيدا مي کند، مثل "اتحاديه اروپا يک ‏ترکيب امپرياليستي است" يا "هدف اتحاديه اروپا کمک به جهاني سازي اقتصادي و فرهنگي است". ‏
    مي دانم که رسيدن ترکيه امروز به يک جامعه صد در صد متمدن، استاندارهاي حقوق بشر، دانش اکولوژيک و سيستمي ‏که فرصت هاي برابر تحصيلي و شغلي را در اختيار مردم بگذارد و رسيدن به استاندارهاي اروپا يک آرزوي دور ‏است. رابطه ميان ترکيه و اروپا به نظر من مثل يک رابطه عاشقانه پر تنش ميان دو انسان است. مثل عشق ميان لوته و ‏آيتن، يا آيتن و سوزان، يا برخورد نژات با رابطه علي و يتر که مي تواند نمونه هاي خوبي باشند. کلمه کليدي عفو و ‏چشم پوشي است. چون بخشش همزمان پذيرش فرد مقابل با تمامي اشتباهات اش است.‏
    شعرگونه بودن فيلم با پيشرفت هاي شخصي من در ارتباط است. سينماي آمريکاي لاتين که به تازگي آن را کشف کرده ‏ام و طرز برخورد و تفکر تهيه کننده هاي امروز تاثير بزرگي در اين اتفاق داشتند. گيلرمو آريه گا، فيلمنامه نويس فيلم ‏هاي بزرگي مثل عشق يک هرجايي است و 21 گرم به من الهام داد. ديدگاه فيلمسازي ام را تغيير داد. مادر تو را هم... ‏و خاطرات موتورسيکلت به من ثابت کرد که سينماي سياسي و آينده نگرانه هنوز در دنيا مورد توجه و ارزشيابي قرار ‏مي گيرد. ‏
    آبستن بودن همسرم و تولد پسرم امکان فکر کردن به زندگي و مرگ را فراهم کرد. قوياً به اين اعتقاد دارم جايي که ‏نوزادان از آنجا مي آيند، همان جايي است که بعد از مرگ خواهيم رفت. از فکر ساختن فيلمي خوش بينانه نسبت به ‏مرگ خيلي خوشم مي آيد. در خواب مرگ دلالت بر تغيير دارد. ورود به زندگي تازه، يک دگرگوني بنيادين، يک ‏استحاله است. بر خلاف فرهنگ هاي زيادي که مرگ را چيزي منفي و بد تصوير مي کنند، به نظر من مرگ نماينده ‏اميد است. ‏
    فيلم من نشان مي دهد که مرگ چگونه درام هايي پيچيده و حل ناشدني خلق مي کند. دوست داشتم درباره اين ايده هاي ‏فلسفي و سياسي يک فيلم خيلي مهيج، مفرح و ارزشمند بسازم.‏
    با توجه به اهميت اين فيلم و کارنامه فاتيح اکين به زودي پرونده ويژه اي در اين باره منتشر خواهيم کرد. تا آن روز ‏شانس تماشاي در ساحل زندگي را برايتان آرزمندم. ‏

    ‎ ‎ژانر: درام. ‏

    Comment



    • ‏<‏strong‏>تبهکار آمريکايي ‏American Gangster</STRONG>
      کارگردان: رايدلي اسکات. فيلمنامه: استيون زيليان بر اساس مقاله ‏The Return of Superfly‏ نوشته مارک جيکابسن. ‏موسيقي: مارک استريتنفيلد. مدير فيلمبرداري: هريس سويدس. تدوين: پيترو اسکاليا. طراح صحنه: آررتور مکس. ‏بازيگران: دنزل واشنگتن[فرانک لوکاس]، راسل کرو[زيچي زابرتز]، چيوتل اجيوفر[هيوي لوکاس]، جاش ‏برولين[کارآگاه تروپو]، ليماري نادال[اوا]، تد لوين[لو توباک]، آرمان آسانته[دومينيک کاتانو]، جان اوريتز[خاوير ‏ريويرا]، جان هاوکز[فردي اسپيرمن]،RZA‏[موزس جونز]، کوبا گودينگ جونيور[نيکي بارنز]، رابي دي[ماما ‏لوکاس]، کامون[ترنر لوکاس]. 157 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نام ديگر: ‏The Return of Superfly، ‏Tru ‎Blu‏. ‏
      دهه 1960، آمريکا. پذيرفتنش براي هر کسي مشکل بود که فرانک لوکاس-راننده و مباشر سر بزير و ساکت يکي از ‏تبهکاران هارلم- تبديل به بزرگ ترين فروشنده مواد مخدر آمريکا شود. اما زماني که رئيس بر اثر سکته قلبي فوت ‏کرد، تصميم گرفت تا امپراطوري خود را بنا کند. از اين رو همه دلالان مواد مخدر را دور زد و به ويتنام رفت. جايي ‏که مي توانست با کمک دوستي ارتشي، از افراد کومين تانگ هروئين خالص و ارزان خريداري کند. با کمک همين ‏دوست و با استفاده از هواپيماهاي ارتشي مواد را به آمريکا حمل و توزيع کرد. در مدت زماني کوتاه با فروش ارزان ‏مواد خالص تر توانست بازار فروش هروئين را قبضه کند، ولي کمتر کسي از وجود وي خبر داشت. هوشمندي لوکاس ‏باعث شد تا چهره يک مرد خانواده مودب را تا لحظه دستگيري حفظ کند. براي اين کار و حمايت از خودش مبالغ ‏هنگفتي به بزرگان مافيا داد، اما دست تقدير پليسي فساد ناپذير به نام ريچي رابرتز را سر راه وي قرار داد. ريچي ‏رابرتز که در پي ماموريتي مبلغ يک ميليون دلار را کشف و به اداره تسليم کرده بود، با وجود شهرت نيک ريچي، ‏همسرش تقاضاي طلاق کرد و از سوي همکاران نزديکش نيز طرد شد. چون مي توانست بدون اين که روح کسي ‏خبردار شود، اين پول ها را تصاحب کند. ولي ريچي که از سوي مافوق هايش مسئول يافتن روساي باند فروشنده مواد ‏مخدر شده بود، دست از دنبال کردن سر نخ هايش برنداشت. او يقين داشت که مافيا در اين کار دست دارد، اما زماني که ‏دريافت سياه پوستي خوش ظاهر و دور از هر نوع سوءظن همه سر نخ ها را در دست دارد، شگفت زده شد. ‏
      در ابتداي دهه 1970، وقتي ارتش آمريکا تصميم به خروج از ويتنام گرفت، لوکاس براي انتقال بزرگ ترين و آخرين ‏محموله مواد به آنجا رفت. ولي ريچي که از طريق خبرچين هايش باخبر شده بود، در آمريکا انتظار بازگشت وي و ‏رسيدن محموله را مي کشيد که درون تابوت هاي سربازان کشته شده جاسازي شده بود. سرانجام ريچي توانست لوکاس ‏را دستگير کند. دادگاه وي را به 70 سال زندان محکوم کرد، ولي همکاري لوکاس با ريچي براي دستگيري بيش از ‏‏100 تبهکار بزرگ باعث شد تا چند سال بعد از زندان آزاد شود. ‏‏
      ‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ </STRONG>
      فرانک لوکاس نمونه کساني است که مي خواهند در زندگي کسي باشند، بنابر اين کاري مي کند که تا آن روز هيچ ‏سياهپوستي نکرده است: قرار گرفتن در نوک هرم تبهکاري... و چون هيچ کس بودن يک سياه پوست را در راس يک ‏تشکيلات بزرگ قاچاق مواد مخدر باور نمي کند، در امنيت خواهد بود. او به روياي آمريکايي باور دارد: "ايجا خونه ‏منه. وطن منه. فرانک لوکاس از هيچ کس فرار نمي کنه. اينجا آمريکاست..." او خيلي زود تبديل به الگوي اعضاي ‏خانواده اش مي شود، چون موفقيت او را به چشم ديده اند: "من نمي خواهم ديگه بيس بال بازي کنم. من مي خواهم کاري ‏را بکتم که شما مي کنيد عمو فرانک، من مي خواهم مثل شما بشم". اين در حالي است که يک نفر در اين شهر باور ‏دارد "فرانک لوکاس خطرناک ترين آدمي است که در خيابان هاي اين شهر راه مي رود"...‏
      فرانک لوکاس متولد 1930 واشنگتن، کاروليناي شمالي امروز اسير صندلي چرخدار است. اما زماني سلطان بي تاج و ‏تخت هارلم بود. نزديک به يک دهه بزرگ ترين تشکيلات سازمان يافته ورود و توزيع مواد مخدر به آمريکا را داشت و ‏به ادعاي خودش روزي فقط 1 ميليون دلار از فروش هروئين در خيابان 116 به دست آورده بود. فرانک در سال ‏‏1975 در نيوجرسي دستگير شد و يک سال بعد به 70 سال زندان محکوم گشت. اما همکاري با پليس، مدت محکوميت ‏وي را به شش سال تقليل داد. در 1981 به شکل مشروط آزاد شد، اما سه سال بعد دوباره به خاطر قاچاق مواد مخدر ‏دستگير و به مدت 7 سال زنداني شد. لوکاس در 1991 دوباره آزاد شد و اکنون زندگي به دور تبهکاري را مي گذراند، ‏اما به ادعاي کارآگاه رابرتز و دادستان وي زماني يکي از بزرگ ترين تشکيلات تبهکاري-حتي بزرگ تر از مافيا، ‏چون حمايت مافيا را نيز با پول خريده بود- را رهبري مي کرد. داستان زندگي چنين مردي دستمايه آخرين فيلم سر ‏رايدلي اسکات است. محصولي 100 ميليون دلاري که ابتدا قرار بود آنتوان فوکوآ آن را بر اساس فيلمنامه تري جورج ‏بسازد، اما فيلمنامه وي رد و کار به زيليان سپرده شد. فرانک لکاس و ريچي رابرتز واقعي به عنوان مشاور پروژه ‏استخدام شدند و اسکات ساخت فيلم را بر عهده گرفت. دنزل واشنگتن نيز به ملاقات لوکاس واقعي رفت تا نقش را با ‏کمک وي بسازد. کمکي موثر که به يکي از بهترين نقش آفريني هاي واشنگتن منتهي شد و پس از اتمام فيلم اتومبيل ‏رولزرويسي جهت تشکر از محل دستمزد 40 ميليون دلاريش براي او خريداري کرد. ‏
      تبهکار آمريکايي در کارنامه اسکات که تا امروز سه بار نامزد اسکار بهترين کارگرداني بوده و ده هاجايزه بين المللي ‏دريافت کرده، فيلم مهمي است. تقريباً به همان اندازه که پدرخوانده در کارنامه کاپولا اهميت دارد. اما بر خلاف ‏پدرخوانده قطب مثبتي نيز در ماجرا حضور دارد که نماينده قانون است[هر چند از نظر اخلاقي و به عنوان يک شوهر ‏يا پدر صلاحيت چنداني ندارد]. هر دو نفر داراي نقاطط قوت و ضعف هايي هستند که مبارزه ميان آنان را جذاب مي ‏کند. هر دو مي خواهند کسي شوند و به اصولي وفادارند. هر دو خانواده خويش را قرباني کار خود مي کند و در نهايت ‏به نوعي کنار هم مي ايستند. اسکات با مهارتي ناشي از چند دهه کار با ارزش توانسته چالش هاي دروني و بيروني هر ‏دو شخصيت اصلي فيلمش را به تصوير بکشد و آن قدر در اين کار موفق بوده که تماشاگر گذشت ساعت ها را فراموش ‏مي کند. طراحي صحنه و لباس فيلم به جز مواردي اندک بسيار دقيق و تماشايي است. اما آن چه بر ارزش فيلم مي ‏افزايد بازي واشنگتن، کارگرداني اسکات و تدوين فوق العاده اسکالياست که در مراسم اسکار بعدي از نامزدهاي اصلي ‏خواهند بود. درباره اين فيلم بيشتر خواهيم نوشت.‏‎ ‎
      ژانر: جنايي، درام، مهيج.

      Comment



      • ‏<‏strong‏>اهريمن مقيم: انهدام ‏Resident Evil: Extinction</STRONG>
        کارگردان: راسل مالکاهي. فيلمنامه: پل دابليو. اس. اندرسون. موسيقي: چارلي کلوزر. مدير فيلمبرداري: ديويد جانسون. ‏تدوين: نيون هاوي. طراح صحنه: يوجينو کابالرو. بازيگران: ميلا يووويچ[آليس]، عوده فهر[کارلوس اليويرا]، الي ‏لارتر[کلر ردفيلد]، ايان گلن[دکتر آيزاکز]، آشانتي[پرستار بتي]، مايک اپس[ال. جي.]، کريستوفر ايگان[ميکي]، ‏اسپنسر لاک[کي-مارت]، جيسون اّمارا[آلبرت وسکر]. 95 و 93 دقيقه. محصول 2007 فرانسه، استراليا، آلمان، ‏انگلستان، آمريکا. نام ديگر: ‏Resident Evil 3‎، ‏Resident Evil: Afterlife‏. ‏
        چند سال بعد از فاجعه شهر راکون، آليس تنها مانده و تبديل به مايه دردسر شده است. او سعي دارد تا زنده مانده و ‏کمپاني آمبرلا را که توسط آلبرت وسکر شرور اداره مي شود، نابود کند. محقق ارشد کمپاني آمبرلا دکتر آيزاکز است ‏که در شرارت دست کمي از رئيس خود ندارد و در آزمايشگاهي زير زميني سرگرم کار است. آليس در گذر از ‏صحراي نوادا و شهر لاس وگاس بار ديگر با کارلوس و گروهش برخورد مي کند که حفاظت از کارواني به رهبري ‏کلر ردفيلد را بر عهده دارند. آليس به آنها براي انهدام انبوه زامبي ها کمک مي کند، اما وجود خود او نيز مي تواند براي ‏آنان خطرناک باشد. چون دکتر آيزاکز از طريق ماهواره موفق به رديابي او مي شود. آليس که محل آزمايشگاه را کشف ‏کرده، به آنجا مي رود تا آيزاکز را نابود کند. در آنجا مي فهمد که خون وي تنها سازنده پادزهر براي مقابله با ويروس ‏مرگبار تي است، که باعث مرگ ميليون ها انسان شده است...‏‏
        ‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ </STRONG>
        اهريمن مقيم يا خطر ميکربي[‏Biohazard‏] يکي از پديده هاي فرهنگي روزگار ماست. يک بازي ويديويي که اولين بار ‏در 1996 منتشر شد و بعدها تبديل به قصه مصور، رمان و سه فيلم هاليوودي[تا امروز] شده است. تاکنون 15 نسخه از ‏اين بازي عرضه شده و فيلم هاي ساخته شده بر اساس اين بازي پول و شهرت براي سازندگان آن به ارمغان آورده است. ‏سهم اصلي اين موفقيت به ميلا يووويچ بازيگر اصلي فيلم تعلق دارد. اولين قسمت اين پروژه سينمايي 5 سال قبل توسط ‏پل اندرسون و دومين قسمت آن دو سه سال قبل به کارگرداني الکساندر ويت توليد شد. هر دو نفر کارگردان هاي شناخته ‏شده اي نبودند، اما راسل مالکاهي پيشينه اي طولاني تر و مثبت از آنها دارد. تبحر او در ساختن فيلم هاي پر حادثه در ‏ژانر علمي تخيلي يا فانتزي[مانند هاي لندر/کوه نشين] سبب انتخا او براي کارگرداني قسمت فعلي است و در مقايسه با ‏دو نفر قبلي حاصل کار به مراتب تماشايي تر است. ‏
        اهريمن مقيم از عناصر گونه ترسناک، پيرنگ بسيار پر پيچ و خم و صحنه هاي اکشن چشمگير بهره مند است که ‏دوستدارن و تحسين کنندگان زيادي دارد. مضمون آخر زماني آن توانسته در ميان منتقدان سينما طرفداراني براي خود ‏دست و پا کند تا آن را متاثر از فضاي ملتهب سياسي دنياي امروزي و خطر قريب اولوقع يک فاجعه زيست محيطي و ‏انساني ارزيابي کنند. وقوع حوادثي چون 11 سپپتامبر نيز مفسران آن را صاحب دلايلي عيني کرده است. درچنين ‏شرايطي نمي توان و نبايد از کنار چنين پديده اي بي اعتنا گذر کرد. محبوبيت بي چون و چرا بازي و فيلم پر از خشونت ‏آن و استقبال جوانان که توليد قسمت هاي بعدي را تضمين مي کند[قسمت بعدي در سال آينده به نمايش در خواهد آمد]، ‏بر اهميت آن مي افزايد. اهريمن مقيم تا اين لحظه اولين سه گانه سينمايي بر اساس يک بازي ويديويي است که ‏تماشاگرانش را به مبارزه اي خشن و قاطع با حملات تروريستي ميکربي فرا مي خواند. چيزي که در زمانه امري ‏محتمل است و مي تواند دنيا را به سوي آخر زمان هدايت کند. اما اهريمن مقيم مي گويد پس از اخر زمان نيز مي تواند ‏انهدامي ديگر در راه باشد. پس فاجعه بزرگ تر از اين حرف هاست. گفتن اين که لشگر زامبي ها يا صاحبان کمپاني ‏آمبرلا سمبل چه کساني هستند، بيهوده است. تشويق به عمل گرايي مدت زمان زيادي است که در فيلم هاي هاليوودي ‏تبليغ مي شود. بنابر اين عرض خود نمي بريم و زحمت شما هم نمي داريم. اگر شما هم از دوستداران اين بازي/فيلم ‏هستيد، براي ديدن ساخته 45 ميليون دلاري مالکاهي بشتابيد. ولي اگر تاکنون با اين پديده آشنا نبوديد، يقيناً قسمت سوم ‏در مقايسه با دو فيلم پيشين نقطه آشنايي بهتري است!‏
        ژانر: اکشن، ترسناک، علمي تخيلي، مهيج.‏


        ‏<‏strong‏>خرد شده ‏Shattered</STRONG>
        کارگردان: مايک بارکر. فيلمنامه: ويليام موريسي. موسيقي: رابرت دانکن. مدير فيلمبرداري: اشلي راو. طراح ‏صحنه:راب گري. بازيگران: پيرس برازنان[تام رايان]، ماريا بلو[ابي رندال]، جرارد باتلر[نيل رندال]، کلودت ‏مينک[جودي]، کريس آستويان[دانيل]، سامانتا فريس[دايان]. 98 دقيقه. محصول 2007 کانادا، انگلستان. نام ديگر: ‏Butterfly on a Wheel‏.‏
        نيل و ابي زندگي زناشويي خوب و موفق دارند. آنها با دختر کوچک شان سوفي زندگي آرامي را مي گذرانند تا اين که ‏يک روز سوفي ربوده مي شود. آنها چاره اي ندارند جز اين که با رباينده وي کنار بيايند. شخصي که خود را تام معرفي ‏مي کند و ظاهر يک روان پريش را دارد. تام ابتدا تمامي موجودي حساب بانکي آنان را مطالبه کرده و آتش مي زند. ‏سپس از ابي مي خواهد تا مدارکي را به يکي از روساي شوهرش رسانده و در نتيجه کارنامه شغلي وي را تباه کند. ‏ساعت هاي سختي بر ابي و نيل سپري مي شود، تام هر لحظه از آنان مي خواهد تا کاري ديگر صورت دهند در حالي ‏که هدف وي از اين اعمال روشن نيست. به نظر مي رسد که تام قصد آزمودن نيل را براي انجام خواسته نهايي خود ‏دارد. آخرين مقصد آنها خانه اي ييلاقي و مجلل است، در آنجا تام از نيل مي خواهد تا زني را که در آنجا سکونت دارد ‏به قتل برساند. چون تنها در اين صورت سوفي به آنها بازگردانده خواهد شد...‏‏
        ‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ </STRONG>

        خرد شده يک فيلم کوچک به معناي هاليوودي آن است. يک محصول 20 ميليون دلاري که تا آخرين سکانس هاي فيلم ‏بيننده را درگير خود مي کند. بزرگ ترين مزيت فيلم نه دليل اصلي تام براي کودک ربايي و نابودي مرحله به مرحله ‏زندگي نيل و ابي، بلکه ديدگاه اخلاقي حاکم بر فيلم است. تام آدم کش نيست، ولي انتقام فريب خوردن خود را به شکلي ‏ماهرانه مي گيرد. ابي نيز در پايان با وجود وقوف به خيانت شوهر، او را مي بخشد. اما اين تريلر اخلاقي سوالي مهم تر ‏براي بيننده و شخصيت هايش طرح مي کند: آيا براي نجات خود يا فرزندتان حاضر به قتل انسان بيگناه يگري هستيد؟
        پاسخ به چنين سوالي راحت نيست. بارکر و فيلمنامه نويس اش عفو را پيشنهاد مي کنند، ولي از لذت انتقام نيز نمي ‏گذرند. در تماشاي اين فيلم که نام دوم خود را از انجيل گرفته و بر مقدس بودن پيمان زناشويي تاکيد دارد، بايد به ‏مکانيسم خلق هيجان آن دقت کنيد و بس! چون مي تواند مشوق خيلي ها براي انتقام فردي باشد. مخصوصاً کساني که ‏آموزه هاي اخلاقي مذهب کورشان کرده است!‏

        نقطه قوت ديگر فيلم بازي برازنان است که در نقشي دور از ابر جاسوس قرن بيستم-جيمز باند- مي درخشد. بازي ماريا ‏بلو نيز قابل اعتناست. مي ماند هنرنمايي باتلر در نقش مردي ضعيف که پس از بازي در 300 مي تواند چالشي براي او ‏بوده باشد. ‏
        ژانر: جنايي، درام، مهيج. ‏

        Comment




        • ‏<‏strong‏>اين جهان آزاد.../جهان آزادي است... ‏It's a Free World..
          </STRONG>
          کارگردان: کن لوچ. فيلمنامه: پل لاورتي. موسيقي: جورج فنتون. مدير فيلمبرداري: نايجل ويلوگبي. تدوين: جاناتان ‏موريس. طراح صحنه: فرگوس کلگ. بازيگران: کايرستون ويرينگ[آنجي]، جوليت اليس[رز]، لسلاو ژورک[کارول]، ‏جو استيفليت[جمي]، کالين کوگلين[جف]، ريموند ميرنز[اندي]، فرانک گيلهولي[درک]، ديويد دويل[توني]، مگي ‏راسل[کتي]، داود راستگو[محمود]، مهين امين نيا[همسر محمود]. 96 دقيقه. محصول 2007 انگلستان، ايتاليا، آلمان، ‏اسپانيا. نام ديگر: ‏These Times‏. برنده سه جايزه و نامزد شير طلايي جشنواره ونيز. ‏
          آنجي، دختر زيباي لندني که در يک آزانس کاريابي کار مي کند به علت رفتار غير مودبانه اش در ملاعام با يکي از ‏روسايش اخراج مي شود. کار وي در اين آژانس مصاحبه افرادي از کشورهاي اروپاي شرقي و انتقال آنان به انگلستان ‏جهت کار است. کاري که چندان هم قانوني نيست. پس از رفتار غير منصفانه صاحبان آزانس با او، آنجي تصميم مي ‏گيرد تا آژانس خود را در ايست اند برپا کرده و با معرفي خارجيان بي پناه به صاحبان حرف در آمدي براي خود فراهم ‏کند. چون بايد هزينه زندگي خود و فرزندش را تامين کند. آنجي با کمک رز شرکت کاريابي کوچکي به راه مي اندازد و ‏در مدت زماني کوتاه موفق مي شود تا سر و صورتي به اوضاع خود بدهد. همزمان با پسري از اهالي اروپاي شرقي ‏نيز رابطه اي عاشقانه برقرار مي کند و به نظر مي رسد که اوضاع رو به بهبود است. اما آشنايي وي با مردي ايراني به ‏نام محمود که پس رد شدن تقاضاي پناهندگي سياسي شان، زندگي مخفيانه اي را مي گذراند همه چيز را عوض مي کند. ‏آنجي بعد از ملاقات با همسر و دو دختر محمود که در بيغوله اي زندگي مي کنند، آنها را به خانه خود مي برد. مدتي بعد ‏نيز مدارک شناسايي جعلي براي وي تهيه کرده و او را سر کار نيز مي فرستد. در حالي که رز از اين تصميم وي ‏راضي نيست. اما به نظر مي رسد که آنجي بر خلاف روساي سابق خود نمي تواند در برابر بدبختي ديگران بي تفاوت ‏باقي بماند....‏‏
          ‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ </STRONG>
          کن لچ صرفاً يک فيلمساز يا کارگرداني صاحب سبک و علاقمند به حوادث سياسي و اجتماعي نيست. او وجدان بيدار و ‏اگاه زمانه ماست. مردي که فارغ از هر مرز و جغرافيايي انسان بودن را مي جويد و تبليغ مي کند. شيفته اردوگاه چپ ‏است و ناقد سر سخت جهان سرمايه داري که آن را باعث بدبختي انسان بسياري مي داند. آخرين فيلم او نيز به رغم ‏ظاهر جمع و جور و کم هزينه اش، فيلم بزرگي است. فيلمي که به معضل کاريابي در جوامع سرمايه داري مي پردازد و ‏انگشت روي نکته حساسي چون کارگردان خارجي، مهاجر يا پناهندگان و افراد فاقد اجازه اقامت مي گذارد. طبيعي است ‏که در چنين پروسه اي آن چه روي مي دهد سوء استفاده کارفرمايان، دلال ها و واسطه ها-همچون شرکت هاي ‏کاريابي- از موقعيت اسف بار چنين انسان هايي است. کساني که به دليل جنگ، سرکوب، موقعيت نابسامان اقتصادي يا ‏سياسي کشور خود تن به گريز يا مهاجرت داده اند. ‏
          اما لوچ از انتقاد به خود نيز روي گردان نيست. شخصيت اصلي فيلم او دختري است که بعد از مزاحمت جنسي روسايش ‏رانده مي شود. اما او نيز در آغاز کار با همان بي رحمي با کارگران مهاجر برخورد مي کند که روساي سابقش مي ‏کردند. تنها يک اتفاق باعث مي شود تا وي انسانيت از دست رفته را بازيابد و آن برخورد با پناهنده اي ايراني و خانواده ‏اوست. کن لوچ از سقوط اخلاقيات دنياي غرب سخن مي گويد، در جايي که دنياي سرمايه داري آن را جهان آزاد مي ‏نامند. اما هيچ کس در اين جهان آزاد نيست. هر کس به نوعي اسير سيستم سرمايه داري است و مي تواند تبديل به ‏کارفرما يا واسطه اي جابر يا قرباني اين سيستم شود. آنجي و رز هر قرباني و در دقايقي جابر هستند. لوچ در اين فيلم ‏کساني را در برابر آنجي قرار مي دهد که در اين هرج و مرج موجود در بازار کار حاضر به انجام هر کاري در ازاي ‏تکه نان هستند. اما آشنايي با محمود تلنگري است که به روح آنان وارد مي شود. آنجي-که خود در زندگي خانوادگي ‏مشکلات فراوان دارد- ابتدا براي او مدارک هويت جعلي و سپس کار تهيه مي کند. او را به خانه خود مي برد و به ‏زودي دوستان محمود نيز تبديل به ارباب رجوع آنجي مي شوند. آنها براي کمک به ديگر انسان ها از اصول اخلاقي و ‏قوانين جامعه سرمايه داري عدول مي کنند و حرف اصلي لوچ نيز همين است. آيا زمان آن نرسيده تا در اين قوانين و ‏قراردادهاي اجتماعي تجديد نظر شود؟ آيا زمان آن نرسيده که همگي براي دست يافتن به انسانيت کم رنگ شده خود، اين ‏قوانين را زير پا بگذاريم؟
          اين جهان آزاد يک درام خوش ساخت از کارگرداني فهيم و متعهد به معناي واقعي کلمه است. واقعاً جاي خوشحال است ‏که هنوز فيلمسازاني چون لوچ با سماجت باورهاي نيک و انساني خود را در فيلم هايشان بازتاب مي دهند. متشکريم ‏آقاي لوچ و خوشحاليم از اين که هنوز هستيد...‏
          ژانر: درام. ‏


          ‏<‏strong‏>فرشتگان نابود کننده ‏Les Anges exterminateurs</STRONG>
          نويسنده و کارگردان: ژان کلود بريسو. موسيقي: ژان موسي. مدير فيلمبرداري: ويلفرد سمپه. تدوين: ماريا لوييزا ‏گارسيا. طراح صحنه: ماريا لوييزا گارسيا. بازيگران: فردريک وان دن دريشه[فرانسوا]، ليز بلينک[ژولي]، ماروسيا ‏دوبري[شارلوت]، ماري آلن[استفاني]، رافائله گودن[شبح اول/ربه کا]، مارگرت زنو[شبح دو]، سوفي بونه[همسر ‏فرانسوا]، ژان سلار[مادربزرگ فرانسوا]، ويرژيني لگي[ويرزيني]. 100 دقيقه. محصول 2006 فرانسه. نام ديگر: ‏The Exterminating Angels‏. ‏
          فرانسوا- کارگرداني در پنجمين دهه زندگي خويش- با ديدن مادربزرگ محبوبش در خواب بيدار مي شود. مادربزرگ ‏متوفي حامل اخطاري براي است، اما دو فرشته رانده شده که در آنجا حضور دارند با دستورات خود فرانسوا را به ‏سوي دردسري بزرگ سوق يم دهند. فرانسوا سرگرم جست جو براي يافتن بازيگراني جهت فيلم تازه خويش است. سه ‏دختر که بايد در برابر دوربين وي با همديگر عشق بازي کرده و به اوج لذت جنسي برسند، اما يافتن سه فرد مناسب کار ‏ساده اي نيست. هدف فرانسوا از ساخت فيلم درک روحيات زنان و طرز تلقي شان نسبت به شور جنسي است. اما پروژه ‏وي بعد از برخورد با ويرژيني که به وي مي گويد براي اولين بار در مقابل دوربين وي انزال را تجربه کرده، اندکي ‏تغيير جهت مي دهد. سپس ژولي موطلايي و شارلوت مو خرمايي وارد پروژه مي شوند. سومين نفر نيز استفاني است و ‏به نظر مي رسد که فرانسوا بازيگران خود را يافته است. پس از تمرين سه دختر در برابر چشمان وي، فرانسوا به خانه ‏بازگشته و با همسرش عشق بازي مي کند. اما همسرش از او مي خواهد تا دير نشده، دست از دنبال کردن پروژه ‏بردارد. اما فرانسوا به رغم مزاحمت هاي دوست پسر يکي از دخترها-که پليس هم هست- تصميم قاطع به ساخت فيلم ‏گرفته است تا اين که يکي از دخترها تلفني به او خبر مي دهد که احساس دلبستگي شديدي به يکي ديگر از دخترها پيدا ‏کرده...‏‏
          ‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ </STRONG>
          ژان کلود بريسو متولد 1944 پاريس، نويسنده، تهيه کننده، تدوينگر، فيلمبردار و کارگردان فرانسوي است. در ‏فميس[ايدک] درس خوانده و از ميانه دهه 1970 شروع به فيلمسازي کرده است. اغلب فيلم هايش به موضوع جنسيت ‏مي پردازند و بازتاب درگيري هاي ذهني خود او هستند. کسي که تا امروز دو بار به خاطر ايجاد مزاحمت جنسي براي ‏بازيگران زن فيلم هايش به زندان تعليقي و جريمه سنگين مادي محکوم شده است. فيلم هايش ساختاري تجربي دارند و ‏همواره کم هزينه و مستقلند. مانند همين آخري که با هزينه اي معادل 600 هزار دلار ساخته شده است. يعني يک دهم ‏هزينه تبليغات يک فيلم هاليوودي!‏
          مهم ترين فيلم هاي کارنامه اش خشم و هياهو[1988] و کارهاي محرمانه[2002] هستند که دو جايزه از جشتواره کن ‏نيز نصيب اش کرده اند و همچنين فيلم سلين [1992]که نامزد دريافت خرس طلايي جشنواره برلين بوده است. فيلم ‏هايش نه پرخاش جويي و غرابت کارهاي کاترين بريا را دارد و نه همچون فيلم هاي پازوليني مشمئز کننده است. نوعي ‏چشم چراني و کنجکاوي شديد فرانسوي توسط کسي که به جاي فيزيولوزيست يا روانکاو شدن، دوربين به دست گرفته و ‏زن ها به نظرش پيچيده ترين و قابل مطالعه ترين موجودات دنيا به شمار مي روند. فرشتگان نابود کننده نيز به نوعي ‏خود زندگي نامه بريسو است که همواره کوشيده لذت جنسي در ميان زنان را درک کند. اما او هم مانند دو فرشته رانده ‏شده اي که با سوق دادن شخصيت هاي به سوي عشق در صدد نابودي شان هستند، به اين عقيده که عشق نجات بخش ‏ايمان دارد. در پايان فيلم نيز مي بييم که دو فرشته مغضوب دستان همديگر را مي گيرند و تو گويي عشقي ميان شان به ‏وجود آمده. چيزي بر خلاف فراميني که از سوي خدا-يا شيطان؟!- به آن دو داده شده بود. فرشتگان نابود کننده مطالعه ‏اي در باب رياکاري درسکس نيز هست و از سويي به اعتماد ميان بازيگر و کارگردان نيز مي پردازد. تابوهاي بسياري ‏را در هم مي شکند[چيزي که حتماً حسادت و تحسين بريا را برخواهد انگيخت] و درد و خشونتي را که در روابط جنسي ‏وجود دارد، آشکار مي کند. فرشتگان نابودکننده يکي از فيلم هاي واقعاً جسورانه و دوست داشتني زمان ماست که سبب ‏مي شود تريلرهايي هاليوودي چون غريزه اصلي بسيار بسيار کمرنگ ديده مي شوند! ‏
          شهامت بريسو در پرداختن به چنين فيلمي ستودني است. او با گرو گذاشتن تمامي اعتبار هنري و موقعيت اجتماعي خود ‏يکي از بهترين حديث نفس هاي يک دهه اخير را ساخته است. يقين دارم کمتر کارگرداني در دنيا يافت مي شود که ‏هموچون او شهامت در ميان گذاشتن روياهاي شريرانه و سکسي اش را با ديگران داشته باشد!‏
          ‏ ژانر: درام، فانتزي، سکسي. ‏

          Comment




          • ‏<‏strong‏>وظيفه شهروندي ‏Civic Duty
            </STRONG>
            کارگردان: جف رنفرو. فيلمنامه: اندرو جوينر. موسيقي: تري هاد، الي کرانتزبرگ. مدير فيلمبرداري: ديلن مک لئود. ‏تدوين: اريک همربرگ، جف رنفرو. طراح صحنه: تيلر جونز. بازيگران: پيتر کراوس[تري آلن]، کاري متچت[مارلا ‏آلن]، ريچارد اسکيف[تام هيلاري مامور ‏FBI‏]، خالد ابوالنقي[گيب حسن]، ايان تريسي[ستوان رندال لويد]. 98 دقيقه. ‏محصول آمريکا، انگلستان، کانادا. نامزد جايزه بهترين تدوين صدا از مراسم لئو. ‏
            تري الن حسابداري خبره پس از اخراج از شرکت محل کارش مجبور به گذراندن ساعت هاي بيشتري در خانه اش مي ‏شود. او سعي دارد تا کار ديگر و بهتري براي خود دست و پا کند تا همسر دوست داشتني اش کاري و خانه اش را از ‏دست ندهد. همزمان گيب حسن جواني خاورميانه اي تبار به آپارتمان همسايگي آنان اثاث کشي مي کند. تري که هر روز ‏اخباري مبني بر حرکت هاي تروريستي و هشدارهاي بوش براي مقابله با آنها را مي شنود، نيمه شبي در اثر بي خوابي ‏متوجه ريختن زباله در ساعت 3 صبح توسط گيب مي شود. اين کار او را مشکوک کرده و خود را موظف مي داند بر ‏حسب وظيفه شهروندي رفتار شبهه انگيز وي را گزارش کند. کاري از اين کار وي چندان رضايتي ندارد، اما تري ‏سرانجام با ‏FBI‏ تماس مي گيرد. ماموري به نام تام هيلاري به ملاقات وي آمده و از توجه او قدرداني مي کند. ولي به ‏وي توصيه مي کند ادامه کار را به او و همکارانش بسپارد. تري که با گذشت هر لحظه از رفت و آمدهاي مشکوک به ‏آپارتمان حسن و کندي کار مامورين ‏FBI‏ ناراضي است، تصميم مي گيرد تا خود دست به اقدام بزند. وقتي به سراغ ‏حسن مي رود با در باز آپارتمان مواجه شده و با اندکي کنجکاوي لوازم آزمايشگاهي را مشاهده مي کند. تري با کنار هم ‏چيدن شواهد به دست آمده، يقين مي کند که حسن در صدد آغاز اقدامي تروريستي است. اما هيلاري به او مي گويد که ‏اطلاعات به دست آمده در مورد حسن خلاف اين را ثابت مي کند و اگر بيش از اين در زندگي شخصي حسن دخالت کند ‏مجبور به بازداشت وي خواهد شد. همزمان کاري نيز که از رفتار عصبي شوهرش به تنگ آمده، وي را ترک مي کند و ‏همين امر باعث مي شود تا تري بيش از بيش دچار دردسر شود.... ‏‏
            ‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ </STRONG>
            جامعه آمريکا بعد از انهدام برج هاي تجارت جهاني و اعلام جنگ بوش به محورهاي شر در زمانه ما، چهره عوض ‏کرد. ديگر از روياي آمريکايي نشان چنداني در فيلم ها ديده نمي شود. آمريکا در خط مقدم مبارزه با تروريسم بنيادگرانه ‏اسلامي قرار دارد و بديهي است که متحمل تلفت سنگيني نيز بشود. اما کساني در آمريکا و ديگر کشورها هستند که ‏رفتار جورج بوش و اعلام جنگ او را کاري نابخردانه و تبليغات او را به حال مردم آمريکا مضر مي دانند!‏
            آنان چنين استدلال مي کنند که بمباران رسانه اي مردم با تصاوير بن لادن و سخنان جورج بوش در مذمت تروريسم ‏بينادگرايانه يا توجيه لشگرکشي به افغانستان و عراق منجر به ايجاد توهمي شديد نزد آنها شده و راه را به سوي يک ‏توهم همه جانبه و فراگير باز خواهد کرد. به اين وسيله مفهوم امنيت فردي و اجتماعي در کشور آمريکا نيز متزلزل و ‏زير سوال خواهد رفت. اين واقعه راه را به سوي پديده ‏Vigilantism‏ باز مي کند که هر کس با برداشتن سلاح تصميم ‏به اجراي قانون خواهد گرفت. وظيفه شهروندي بر اساس چنين تفکري شکل گرفته و بر خلاف ديگر فيلم هاي رايج ضد ‏تروريستي آمريکايي نگاهي منطقي و خوش بينانه تر به شرقي ها را توصيه مي کند. اما به دليل زياده روي و تاکيد بيش ‏از حد روي پريشاني قهرمان فيلمش و آشفتگي ذهني او از پس بيکاري و نا امني اقتصادي پس از آن، از سوي ديگر بام ‏به زمين مي افتد. تنها نتيجه گيري حاصل از تماشاي وظيفه شهروندي اين هماني تري آلن و جورج بوش است و اين که ‏هر دو دچار توهم يا حداقل زياده روي و اغراق در مورد خطر تروريسم هستند!‏
            برادر رنفرو که اولين فيلمش يک مميز صفر نيز قصه اي درباره تروريسم داشت و در جشنواره سندنس نيز خوش ‏درخشيد، با دومين فيلمش نشان مي دهد که سخت دلمشغول اين تم مهم است. و چه بسا که در آينده نيز فيلم ديگري با ‏همين سوژه بسازد. اما چنين طرز تلقي ساده لوحانه اي نسبت به سياست هاي بوش يا خوش بيي مفرطي که به مسلمانان ‏در فيلم دوم او ديده مي شود، وظيفه شهروندي را زير سوال مي برد. وظيفه شهروندي فيلمي خوش ساخت با ارجاعاتي ‏به پنجره عقبي هيچکاک و سقوط جوئل شوماکر است و نشان مي دهد که طبقه متوسط ميان سال آمريکايي هر لحظه مي ‏تواند دچار توهم و پريشاني روحي شده و دست به نابودي کساني بزند که آشفتگي اقتصادي و اجتماعي خود را نتيجه ‏حضور و رفتار آنان مي داند. اگر مايکل داگلاس در سقوط به سراغ سياه ها و اوباش نئونازي مي رفت تا شهرش را ‏پاک سازي کند، اين بار تري آلن به سراغ همسايه مسلمان خود مي رود. داگلاس نتوانست در سقوط از مرگ رهايي پيدا ‏کند و الن نيز در اين فيلم سر از تيمارستان در مي آرود. شايد اين واقعه اي محتمل براي آمريکايي هاست. ‏

            فراموش نکنيد همه ما شهروند يک کره خاکي هستيم، مرزهاي سياسي را فراموش کنيم. چون در صورت بروز جنگي ‏جهانگير هيچ کس در هيچ کجا در امان نخواهد بود!‏
            ژانر: درام، مهيج. ‏

            Comment


            • ‏رفيق بد اولين ساخته عباس احمدي مطلق پس از بازگشت به ميهن است که در تهران به نمايش عمومي در آمده است. ‏نگاهي داريم به اين فيلم.‏

              عباس احمدي مطلق متولد 1337 تهران، فارغ التحصيل بازيگري و كارگرداني از دانشكده هنرهاي دراماتيك است. ‏فعاليت سينمايي را مديريت توليد فيلم "شهر موش ها" [مرضيه برومند و محمدعلي طالبي] آغاز كرد. اولين فيلمش مرغ ‏و همسايه را اواخر 1367 ساخت و چند سال بعد به امريکا رفت. در آنجا مستند سازي پيشه کرد و اخيراً به ايران ‏بازگشته و فيلم رفيق بد را ساخته است.‏
              ‎‎رفيق بد‎‎
              کارگردان:عباس احمدي مطلق. نويسنده:ايرج طهماسب. مديرفيلمبرداري: تورج اصلاني. تهيه کننده: صحرا فيلم. ‏بازيگران: حميد جبلي، ايرج طهماسب، زاله صامتي، ريما رامين فر
              دو دوست که سال هاست با صداقت مامور حمل پول بانک بوده اند در آخرين روز کاري خود پيش از بازنشستگي مورد ‏سرقت قرار مي گيرند. آنها دزد را پيدا مي کنند، اما به نظر مي رسد در انفجاري اتفاقي پول ها نابود شده است. در حالي ‏که يکي از اين دو دوست، پول ها را برداشته و فرار کرده است. ديگري که براي پيدا کردنش رفته، در نيمه راه به ‏دوست خود حقه زده و با پول از مرز خارج مي شود. حالا چند سال گذشته و دوستي که در ايران مانده ديوانه شده است. ‏آن ديگري به ايران باز مي گردد و پول را به بانک تحويل مي دهد.‏
              ‎‎جدي و شوخي‎‎
              فيلم رفيق بد را عباس احمدي مطلق کارگرداني کرده و زوج کمدي ايرج طهماسب و حميد جبلي تنها در نوشتن فيلمنامه ‏و بازيگري همراه او بوده اند. اما هر تماشاگري که با کارهاي اين زوج آشناست پس از تماشاي فيلم از خود مي پرسد،آيا ‏واقعا سهم آنها در ساخت اين فيلم نويسندگي و بازيگري بوده ؟ ‏
              نه تنها طهماسب و جبلي که برادران مدرسي هم در شکل گيري چنين اثري بي تاثير نبوده اند. محصولات صحرا فيلم ‏عموما برپايه ديدگاه هاي جمعي شکل مي گيرد. طهماسب و جبلي در اين سال ها توانسته اند تماشاگراني بالقوه را براي ‏خود دست و پا کنند. اين تماشاگران را عموما خانواده ها تشکيل مي دهند که به فيلم هاي اين زوج اعتماد دارند. آنها مي ‏دانند که فيلم هاي طهماسب و جبلي-فارغ از ديدگاه هاي تئوريک- براي اعضاي خانواده آنها مضر نخواهند بود. اين ‏مسئله در شکل گيري سينماي خانواده يا همان چيزي که در غرب به ‏family movie ‎‏ ناميده مي شود، نقشي اساسي ‏دارد اما نمي توان در اين ميان ناديده گرفته شدن ارزش هاي سينمايي را از نظر دور داشت.‏

              فيلم رفيق بد از التقاط چند ژانر مجزا و حتي شيوه هاي مختلف کمدي نشات مي گيرد. فيلم در جاهايي کميک است و در ‏جاهايي ديگر به شدت ملودرام. در صحنه هاي اول فيلم مي بينيم که طهماسب براي ديدن دوست خود به تيمارستان مي ‏آيد. در اين فصل ما با نگره هاي ملودرام رو به رو هستيم و تماشاگري که عادت کرده جبلي را در نقش هاي کميک ببيند ‏او را در نقش يک روانپريش باور نمي کند. طهماسب هم کمي از ظاهر هميشگي خود خارج مي شود و تقريبا در هيات ‏يک لمپن ظاهر مي شود. اين التقاط در جنس کمدي فيلم هم به چشم مي آيد. فيلم در جايي کمدي کارتوني است مانند ‏فصلي که در بيمارستان به جبلي شوک الکتريکي مي دهند و در جاهاي ديگر مثل فصل دعواهاي جبلي و طهماسب بر ‏سر پول کمدي کلام و گاهي موقعيت. طهماسب و جبلي در برخي لحظات کوشيده اند متفاوت با ديگر فيلم هايشان باشند و ‏از طرفي ديگر مي ترسند تماشاگر را هم از دست بدهند. همين سردرگمي کار را خراب کرده است. البته در اين ميان ‏صحنه هاي کميک موفقي وجود داردکه از آنها مي توان به ايده شوخي در ماشين هنگام کر شدن جبلي اشاره کرد. اما ‏همين تک ايده ها نيز در ميان سردرگمي کلي فيلم از دست رفته است.‏
              فيلم در انتها نيز بيش از آنچه ظرفيت فيلمنامه اجازه مي دهد کش دار شده است[همچون فصلي که طهماسب و جبلي ‏براي آوردن پول ها با هم همسفر مي شوند]. گاهي شتابزدگي در فيلم آنقدر شدت مي گيرد که حتي مسائل ساده و ‏جزئيات ساده هم به فراموشي سپرده مي شوند. در صحنه اي جبلي، طهماسب را با تير مي زند و در سکانس بعد آنها ‏راحت بدون هيچ اثر گلوله اي به راه خود ادامه مي دهند. خانواده آنها هم که از ميانه داستان به قصه اضافه شده اند به ‏يکباره رها مي شود و هيچ دليل منطقي براي عدم حضور آنها در فيلم نيز ذکر نمي شود.‏
              طهماسب و جبلي سال هاي سال کار کرده اند. براي کودکان فيلم ساخته اند و براي بزرگسالان کمدي هاي مفرحي را ‏مقابل دوربين برده اند،اما هيچگاه نتوانسته اند به سينماگراني موفق حتي در نوع نگرش خود تبديل شوند. دليل هم ساده ‏است.آنها همواره خود را در سطح توقع تماشاگر نگاه داشته اند که اين از آفت هاي فيلمسازي است. ‏
              پيش بيني هاي صحرا فيلم و گروه سازندگان فيلم درست از آب در آمده است. فيلم خوب مي فروشد. مردم بي توجه به ‏آنچه آگفته شد به سينما مي روند و مي خندند. اما چه سود خنده ارزان فروختن؟ نمي خواهم بگويم که خود من اصلا ‏نخنديدم اما در طول فيلم آرزو مي کردم که اي کاش اين زوج هنرمند لااقل در اندازه هاي واقعي خود [حد اقل همان کلاه ‏قرمزي و پسرخاله] ظاهر مي شدند!‏

              Comment



              • ‏<‏strong‏>معرفي فيلم هاي روز<‏‎/strong‏>‏


                ‏<‏strong‏>قلمرو ‏The Kingdom
                ‎</STRONG>

                کارگردان:‏‎ ‎‏ پيتر برگ. فيلمنامه: ماتيو مايکل کارناهان. موسيقي: دني الفمن. مدير فيلمبرداري: مائورو فيوره. تدوين: ‏کولبي پارکر جونيو، کوين استيت. طراح صحنه: تام دافيلد. بازيگران: جمي فاکس[رونالد فلوري]، کريس کوپر[گرانت ‏سايکس]، جنيفر گارنر[جنت ميز]، جاناتان بيتمن[آدام ليويت]، اشرف برهوم[سرهنگ فارس القاضي]، علي ‏سليمان[گروهبان هيثم]، جرمي پايون[ديمن اشميت]، ريچارد جنکينز[جيمز گريس مدير ‏FBI‏]، کايل چندلر[فرانسيس ‏منر]، دني هيوستون[گيديون يانگ وزير دادگستري]. 110 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. ‏
                عربستان سعودي، زمان حال. تروريست ها به مجتمع مسکوني کارمندان يک شرکت نفتي آمريکايي در رياض حمله ‏کرده و بيش از صد نفر را به قتل مي رسانند. در واشنگتن، مامور ويژه رونالد فلوري گروهي از مامورين زبده ‏FBI‏ ‏را گرد آورده و قصد دارد براي تحقيقات به آنجا برود. اما وزارت امورخارجه و وزير دادگستري نگران خدشه وارد ‏شدن به روابط دو کشور هستند. فلوري که دوستش را در انفجار از دست داده، با استفاده از روابط خود، قرار ملاقاتي با ‏سفير عربستان گذاشته و او را تهديد مي کند اگر در اين زمينه با وي همکاري نکند اسرار فساد مالي او را افشا خواهد ‏کرد. سفير با وليعهد عربستان صحبت کرده و اجازه مي گيد تا فلوري به همراه تيم خود، يک هفته در رياض به تحقيقات ‏بپردازد. اين در حالي است که گارد ملي به رياست ژنرال العبدالمالک مسئوليت تحقيقات را بر عهده دارد و ميان وي و ‏تشکيلات پليس رقابتي در اين زمينه در جريان است. سرهنگ فارس القاضي از تشکيلات پليس ماموريت مي يابد تا ي ‏با فلوري و گروه اش همراهي کند. ديمن اشميت وابسته وزارت امور خارجه آمريکا، از مامورين ‏FBI‏ مي خواهد تا ‏عربستان را ترک کنند. همزمان القاضي و فلوري اعتماد يکديگر را به دست مي آورند و در يک شام تشريفاتي با ‏شاهزاده سعودي اجازه مي يابند تا کنترل تحقيقات را به دست بگيرند. همزمان تروريست هاي حمله ديگر تدارک مي ‏بينند. گروه فلوري به سرعت رد آنان را يافته و قصد دارد تا بمب ساز اصلي مشهور به ابوحمزه را دستگير کند. اما در ‏تيراندازي افراد پليس همه تروريست ها کشته مي شوند. فلوري که يقين پيدا کرده، ديگر به هسته و فرد اصلي گروه ‏تروريستي دست نخواهد يافت، با اصرار اشميت راهي فرودگاه مي شوند. اما در ميان راه تروريست به کاروان شان ‏حمله کرده و لويت-يکي از اعضاي تيم فلوري- را مي ربايند. فلوري و القاضي به همراه باقيمانده تيم، اتومبيل تروريست ‏ها را تعقيب و به مخفيگاه آنان دست مي يابند. تروريست ها قصد دارند تا لويت را در برابر دوربين سر ببرند، ولي در ‏آخرين لحظه تيم فلوري به هرماه القاضي موفق به نجات وي مي شوند. القاضي که متوجه حضور ابوحمزه در آن مکان ‏شده، موفق به يافتن وي مي شود. اما تيراندازي در گرفته و هر دو کشته مي شوند. فلوري و تيمش نيز به آمريکا بازمي ‏گردند.‏
                ‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
                پيتر وينکلر برگ متولد 1964 بازيگر آشناي نقش هاي فرعي و کارگرداني کمتر شناخته شده[لااقل تا امروز] است. ‏سينما دوستان پيگير بازي او در آخرين اغوا[جان دال] و کاپ لند[جيمز منگولد] را به ياد دارند و اين اواخر حضورش ‏در آس هاي سوخته[جو کارناهان، برادر فيلمنامه نويش قلمرو] و وثيقه[مايکل مان] که بخت آشنايي با مان در حال ‏عوض کردن مسير کارنامه اوست. برگ از 1994 با ساختن قسمت هايي از سريال ‏‎"Chicago Hope"‎‏ شروع به ‏کارگرداني نيز کرده و بعدها نويسندگي و تهيه کنندگي را نيز آزمود. اولين فيلم بلندش اعمال بسيار وحشيانه را در ‏‏1998 کارگرداني کرد که در چند جشنواره مورد توجه قرار گرفت. دو فيلم بعدي اش در همين حد نيز موفق نبود و به ‏نظر مي رسيد که ترجيح داده تا به شغل اصلي خود-بازيگري- بپردازد. اما آشنايي با مايکل مان و جمي فاکس در فيلم ‏وثيقه او را وارد مسيري تازه و متفاوت کرد. حاصل اين تغيير فيلم 80 ميليون دلاري قلمرو است که در زمان درست ‏توليد شده و با توجه به موضوع حساس خود در بسياري از کشورها مورد توجه قرار خواهد گرفت. چکيده مطلب و جان ‏کلام فيلم در تيتراژ آغازين فيلم که با استفاده از تصاوير مستند هفت دهه پيش و افکت هاي رايانه هاي ساخته شده، به ‏تماشاگر عرضه مي شود: نفت با امنيت ملي آمريکا ارتباط دارد. ‏
                بقيه زمان فيلم صرف تصوير کردن سبعيت بنيادگرايان مسلمان[القاعده و حزب الله] و حضور گروهي آمريکايي براي ‏بازگرداندن امنيت به رياض و صد البته سکونت گاه کارمندان شرکت هايي آمريکايي نفتي است. تاثير مايکل مان به ‏عنوان تهيه کننده در همه جاي فيلم پيداست. از فيلمبرداري تا نحوه هدايت بازيگران و روابط ميان شخصيت ها[آشنايي و ‏همراهي سرهنگ فارس و فلوري] يا رفتار اين دو با ابوحمزه در سکانس پاياني و تدوين پر ضرباهنگ آن که تماشاگر ‏را به ديدن تريلري واقعي با پس زمينه سياسي پر رنگ دعوت مي کند. آن چه که اهميت دارد تلاش آمريکا و ‏شاهزادگان عرب براي درک يکديگر و رسيدن به تفاهم است. هر دو طرف به عنوان کشورهاي درگير بزرگ ترين ‏معاملات تجاري با توجه پيشينه فرهنگي خود، از اعتماد به طرف مقابل پرهيز دارند. دوستي پر فراز و نشيب شان با ‏پديده تروريسم تهديد مي شود و عربستان به عنوان زادگاه اسلام و طبيعتاً بنيادگرايي اسلامي شهرتي سو دارد. البته ‏داستان فيلم حقيقي نيست، اما وقايع مشابه رخ داده و در آينده نيز محتمل است. بنابر اين فيلم جنبه اي پيشگويانه نيز به ‏خود مي گيرد و طرفين را به درک و اعتماد متقابل فرا مي خواند. شوخي فارس و فلوري در سکانس پاياني و پيش از ‏حمله به مقر ابوحمزه درباره وجود خدا نشان از تابوشکني در کشوري دارد که در سکانس هاي پيشين انگشت نگاري ‏جسد يک مرده مذکر توسط عضو مونث گروه فلوري با ممانعت روبرو شده بود. ‏
                فيلم برخي ارجاعات تاريخي خود را از کتاب مامور سابق ‏FBI‏ لويس فري گرفته و تنشي که در خاورميانه ترسيم مي ‏کند بسيار واقع گرايانه است. دقتي که در ترسيم فضا اعمال شده، نقطه عطفي براي کارنامه برگ را رقم زده و از قراين ‏پيداست که نويسنده و تهيه کننده قلمرو نيز از حاصل کار خشنود هستند. چون توليد سه فيلم مشترک ديگر را اعلام کرده ‏اند. البته برگ از خصلت هاي اگزوتيک لوکيشن عربستان نيز در فيلم استقاده کرده و با چشم پوشي از پيرنگ سياسي ‏فيلم مي شود آن را به عنوان يک تريلر خوش ساخت جنايي به راحتي دنبال کرد و لذت برد. شخصاً به عنوان يک ‏دوستدار تريلرهاي سياسي از فيلم لذت بردم و به آينده کارنامه کارگرداني برگ اميدوارم. صلح طلب ها و مخالفان ‏خشونت نيز دلايل خود را براي بيزاري از قلمرو خواهند يافت!‏‎ ‎
                ژانر: اکشن، درام، مهيج. ‏

                Comment




                • ‏<‏strong‏>روز شب روز شب ‏Day Night Day Night
                  </STRONG>

                  دختري 19 ساله وارد نيويورک شده و با هدايت راننده اي آسيايي تبار به آپارتماني وارد مي شود. به وي گفته مي شود ‏تا از نزديک شدن به پنجره ها و خروج از آن محل خودداري کند. مدتي بعد چند نفر که نقاب بر چهره دارند، به ديدار ‏وي مي آيند. با ورود آنان مشخص مي شود که اعضاي گروهي تروريستي بوده و قرار است دختر را براي يک بمب ‏گذاري انتحاري در ميدان تايمز آماده کنند. در طول چند روز، دخترک براي اجراي عمليات آماده مي شود. در روز ‏موعود با کوله پشتي حاوي بمب به ميدان تايمز مي رود تا در اوج شلوغي آن را منفجر کند. اما بر خلاف انتظارش بمب ‏عمل نمي کند و دخترک در خيابان سرگردان مي شود....‏
                  ‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
                  نقطه اوج تلاقي ميني مالسيم در سينما با جنجالي ترين موضوع روز دنيا، يعني بمب گذران انتحاري که چند فيلم شاخص ‏نيز مانند تروريست[1999، سانتوش سيوان] در اين زمينه قبلاً ساخته شده است. چوليا لاکتو کارگردان فيلم که 9 سال ‏قبل با اولين فيلم لحظه برخورد شناخته شد، به رغم جوايزي که نثار آن شد تا امروز فيلم ديگري نساخته است. اما با ‏روز شب روز شب نشان مي دهد که در طول چند سال گذشته تغييرات بزرگي در نحوه نگاهش به سينما ايجاد نشده ‏است. فيلم دوم لاکتو همچون ساخته پيشين با وجود داستاني بودنش به دليل پرهيز از هر گونه ترفندهاي داستاني معمول ‏ساختاري مستندگونه دارد. از دلايل انتخاب دختر چيزي به ما عرضه نمي شود. هيچ کس نامي ندارد و از همه بدتر اين ‏که گروه تروريستي نيز هويت روشني ندارد. مهم انتخاب و عملکرد دختر جوان است و سرگشتگي اش در نيويورک ‏زماني که در مي يابد بمب منفجر نخواهد شد. لاکتو به شکلي ميکروسکوپي بر اعمال دخترک در طول مدت اقامتش در ‏آپارتمان نظارت مي کند. هر حرکت کوچک او را به تصوير مي کشد و از وي چهره اي ژان دارک گونه تصوير مي ‏نمايد. چهره دخترک را غمي غريب فرا گرفته و ايمانش خلل ناپذير به نظر مي رسد. لاکتو شوخي سرنوشت را با چنين ‏دختري ترسيم مي کند، از صداي پس زمينه شهر و نورهاي رنگارنگ ميدان تايمز استفاده مي کند تا بيهودگي مرگ او ‏و اين که بازيچه اي بيش نيست را به ما بفهماند. فيلم شرح رويارويي ايمان با سرنوشت است و اين که امکان شکست را ‏بايد هميشه در نظر گرفت. دوستداران سينماي ميني ماليستي با ديدن فيم به وجد خواهند آمد، اما توصيه مي کنم کساني ‏که به دنبال حادثه و هيجان هستند از سينمايهاي نمايش دهنده فيلم دوري کنند!‏
                  اين هم يک عنوان سينمايي براي اين که چرا بايد اين فيلم را ديد:چگونه ياد گرفتم دست از هراس بردارم و با يک بمب ‏گذار انتحاري همدلي کنم؟‏‎ ‎
                  ژانر: جنايي، درام، مهيج. ‏



                  ‏<‏strong‏>رمانتيک ‏Romantik
                  </STRONG>
                  نويسنده و کارگردان: سينان چتين. موسيقي: انتخابي. مدير فيلمبرداري: ربه کا هاس، کاميل چتين. تدوين: باريش دنگه. ‏طراح صحنه: آيدا ئوزتوپراک، عصمت ارگون. بازيگران: اوکان باي ئولگن[عمر]، تئومان[گوکهان]، ياسمين کوزان ‏اوغلو[ياسمين]، نايل کيرمزي گول[چيوي]، سميح سرگن[مظهر]، ديويد همينگز[دکتر سعدون]، اسين مورال ‏اوغلو[اسين]، ربه کا هاس[آسوده]، رئيس پليس[صلاح الدين دومان]، صحرا تس چتين[کودکي ياسمين]، رافائل جمو ‏چتين[کودکي گوکهان]، نولان همينگز[جواني دکتر سعدون]، توپراک سرگن[جواني مظهر]. 100 دقيقه. محصول ‏‏2007 ترکيه. ‏
                  عمر و گوکهان دو دست صميمي هستند. يک روز عمر با دختري زيبا در ايستگاه اتوبوس آشنا مي شود. اين دختر ‏ياسمين نام دارد و فرزند مظهر يکي از افراد متمول و با‏‎ ‎نفوذ ترکيه است. اما مدت هاست قدرت تکلم خود را از دست ‏داده است. با اين حال عمر که عاشق او شده، به توصيه هاي گوکهان مبني بر دوري از ياسمين وقعي نمي گذارد. تا اين ‏که ياسمين بعد از سال ها با احساس عشقي که در وي نسبت به عمر ايجاد شده، زبان به سخن گفتن باز مي کند. پدر ‏ياسمين که از اين واقعه بسيار خوشحال شده، عمر را با آغوش باز مي پذيرد. اما مدتي بعد، عمر به دنبال يک شيطنت و ‏به قصد به دست آوردن دل ياسمين، تلاش مي کند تا اتومبيل محبوب وي را بدزدد. ولي در حين سرقت پليسي سر رسيده ‏و عمر با استفاده از سلاحي که گوکهان به او داده، مامور را به قتل مي رساند. عمر به تشويق و کمک گوکهان از ترکيه ‏گريخته و در آلمان ساکن مي شود. چند سالي مي گذرد و نامه هايي که به ياسمين نوشته، بي جواب مي ماند. پس از ‏پرس و جو مي فهممد که پليس در تعقيب وي نيست، از اين رو به ترکيه بازگشته و به خاطر احساس گناهي که داشته ‏خود را وقف خدمت در اداره پليس مي کند. در اين فاصله گوکهان نيز به ياسمين و پدرش نزديک شده و اعتماد آن دو را ‏به دست مي آورد. اما دست تصادف بار ديگر عمر را بر سر راه مظهر-‏‎ ‎پدر ياسمين- مي گذارد که فعاليت هاي ‏مشکوک وي توجه رئيس پليس را جلب کرده است...‏
                  ‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
                  لطفاً با خواندن خلاصه داستان بالا درباره فيلم و پيرنگ فيلمفارسي گونه آن تصميم نگيريد. چون واقعيت آن طور که به ‏نظر مي رسد نيست. اين جمله چکيده کلام سينان چتين و فيلم رمانتيک نيز هست: پرده باورها هر چقدر ضخيم تر باشد، ‏آفتاب عقل به همان اندازه ديرتر طلوع خواهد کرد!‏
                  به همين خاطر خلاصه داستاني که در بالا خوانديد با فيلم تفاوت هاي زيادي-لااقل از نيمه دوم به بعد- دارد. تا ميانه فيلم ‏همه چيز گرما و لطافت يکي فيلمفارسي[يا فيلم ترکي] را دارد. يک دختر و دو پسر که يکي بدمن از آب درآمده و براي ‏رسيدن به دخترک، قهرمان قصه را با دسيسه از ميدان بيرون مي کند. اما همان گونه که در نيمه دوم فيلم عمر و ما مي ‏فهميم قهرمان اصلي قصه گوکهان است. اين عمر است که ناخواسته وارد نقشه او شده و عمر براي برداشتن وي از سر ‏راه اجراي نقشه اش-يعني انتقام از پدر ياسمين که با مادر متوفاي وي ارتباط داشته- کم خطر ترين راه [قتل ساختگي] ‏را ترتيب مي دهد. سينان چتين داستان دو قهرمان را در فيلم روايت مي کند. قصه دو انتقام و شايد بيشتر و اين که هرگز ‏حتي به چشمان خود اطمينان نکنيد. چون حادثه اي را که مي بينيد از زاويه ديد شخصي ديگر، معنايي متفاوت دارد. ‏هرگز همه حقيقت در نزد يک نفر نيست. و اگر کسي با باورهايي غلط تصميم به چشم پوشي کردن از ديگر زواياي ديد ‏گرفته باشد، فرجام خوشي نخواهد داشت. ‏
                  سينان چتين متولد 1953 وان، ترکيه از دهه 1970 با کار در زمينه گرافيک و عکاسي وارد دنياي هنر شد. در 1975 ‏با دستياري زکي ئوکتن شروع به فعاليت سينمايي کرد و بعدها با کارگردان هاي مشهوري چون عاطيف يلماز و شريف ‏گورن همکاري نمود. پس از فارغ التحصيل شدن از دانشگاه حاجت تپه آنکارا در رشته تاريخ هنر با ساختن فيلم هاي ‏مستند کارگرداني را آغاز و در 1980 اولين فيلم بلندش قصه يک روز را ساخت. همزمان فيلم هاي تبليغاتي نيز ساخت ‏و شرکت توليد فيلم خودش-پلاتو- را تاسيس کرد. مشاور تانسو چيللر[رئيس جمهور وقت] شد. . با فيلم برلين در ‏برلين[با شرکت هوليا افشار] جايزه وزارت فرهنگ و انجمن منتقدان سينمايي ترکيه را گرفت، ولي بعد از ساخت ‏فانتزي هاي شخصي مانند آقاي ‏A‏ به سوي ساختن فيلم هاي مردم پسند روي آورد. دو فيلم کميسر شکسپير و ‏پروپاگاندا[آخرين فيلم کمدين مشهور ترکيه کمال سونال] او رکوردشکن شدند. چتين به واسطه شرکت پلاتو و استعدادش ‏در تهيه کنندگي و ساخت فيلم هاي تبليغاتي يکي از ثروتمندترين مردان ترکيه است و سال گذشته مجله فوربس روي جلد ‏خود را به او اختصاص داده بود. رمانتيک آخرين فيلم اوست که توليد آن از 2002 آغاز و با وقفه هاي طولاني همراه ‏بود. سرانجام رمانتيک با تکرار چندين و چند باره فيلمبرداري و افزودن نماهايي تازه آماده شد و امسال به نمايش در ‏آمد. شايد حاصل کار چتين براي کساني که زياد فيلم مي بينيد و همه شگردهاي روايي کلاسيک را مي شناسند، لقمه ‏گلوگيري نباشد. اما براي تماشاگر خو کرده به قراردادهاي چنين فيلمي بي ترديد تازه خواهد بود. چتين تعمداً در ريخت ‏شناسي قهرمان دست مي برد و در پايان ميزان همدلي تماشاگر با گوکهان بيش از عمر خواهد بود که عملاً به حاشيه ‏رانده شده است. هر دو قطب ماجرا و حتي بهتر است گفت که همه افراد درگير به اين نتيجه مي رسند که چيزي که به ‏حقيقت بودن آن باور داشتند، عاري از حقيقت بوده است. زاويه نگاه شان تنها جزئي از حقيقت را به آنها ارزاني داشته و ‏اين پازل بايد به شکل جمعي سر هم شود. نمي خواهم با اشاره به راشومون ارج و قرب رمانتيک را بالا ببرم، ولي ‏ورود چنين پيرنگي به بدنه سينماي تجاري ترکيه بدون شک اتفاق فرخنده اي است. سينمايي که از يک دهه و نيم قبل تا ‏امروز دوره نوزايي شگرفي را طي مي کند و در آينده محصولات بسيار با ارزي به تاريخ سينما خواهد افزود. رمانيتک ‏به عنوان پيروزي سينماي عامه پسند در حال ارتقاء کيفي شايسته توجه است. براي دوستداران تئومان آوازخوان[که نام ‏فيلم نيز از ترانه او گرفته شده] و طرفداران خانم ياسمين کوزان اوغلو سوپر مدل[فرزند آهو توغباي مانکن و بازيگر] ‏تماشاي اين فيلم خالي از تفريح نخواهد بود. اما خواهش مي کنيم آن را با ژول و ژيم مقايسه نفرماييد!‏
                  رمانتيک آخرين فيلم ديويد همينگز[بازيگر آگرانديسمان آنتونيوني] است که پسرش نقش جواني وي را ايفا کرده است. ‏همينگز قبل از نمايش رمانيتک از دنيا رفت. فيلم به او تقديم شده است. ‏‎ ‎
                  ژانر: درام. ‏

                  Comment




                  • ‏<‏strong‏>شهر کابوس 2035 ‏Nightmare City 2035
                    </STRONG>
                    کارگردان: ترنس اچ. وينکلس. فيلمنامه: رالي رادولوف، ترنس اچ. وينکلس. موسيقي: استانيسلاو اسلانف-استنلي، ‏کراسي تئودورف. مدير فيلمبرداري: ديميتري گاچف. طراح صحنه: کنستانتين ديوردوف. بازيگران: مکسول ‏کالفيلد[الکس مک داول]، الکسيس تورپ[کايلا برادلي]، تاد جنسن[رئيس پليس والنتين]، استفان ايوانف[استيونسون]، ‏مايک مک کوي[کيرکلند]، وليزار بينف[دکتر جاناتان د مئو]، دسي مورالس[نوئل]. محصول 2007 آمريکا، بلغارستان. ‏نام ديگر: ‏Dreamcity‏. ‏
                    مک داول و استيونسون، دو مامور پليس همکار پس از دريافت نجات زني از چنگال يک متجاوز به پايگاه بازمي ‏گردند. اما شب هنگام، مک داول هنگام بازگشت مورد حمله گروهي ناشناس قرار مي گيرد که دختري به نام کايلا ‏رهبري آنان را بر عهده دارد. قصد آنها رببودن ميکروچيپ مخصوص افراد پليس است که در بدن مک داول وجود ‏دارد. ولي مک داول موفق به نجات خود مي شود. کايلا نيز که مشخص مي شود به اعضاي گروهي زير زميني تعلق ‏دارد، حمله به يک مرکز اطلاعات کامپيوتري و ويروسي کردن آن طراحي و اجرا مي کند. اما در ميانه کار بار ديگر ‏خود را با مک داول روبرو مي بيند. در پي درگيري به وجود آمده، اين دو نفر با همراه مي شوند. گروه کايلا مورد ‏حمله قرار گرفته و اکثريت اعضاي آن کشته مي شود. مک داول که با هدف هاي کايلا آشنا شده، وي را نجات داده و به ‏او کمک مي کند تا به مرکز اطلاعات کامپيوتري نفوذ کند. چون يقين پيدا کرده با نابود کردن سيستم، زندگي ساکنين ‏شهر تغيير خواهد کرد...‏
                    ‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
                    اگر موج فيلم هاي علمي تخيلي يا اکشن هاي ارزان قيمت دهه 1980 آمريکا را به ياد داريد، با ديدن فيلم شهر کابوس ‏‏2035 خاطرات آن زمان برايتان زنده خواهد شد. اگر با بازي هاي ويديويي حال مي کنيد، يقيناً آن را شبيه يکي ديگر ‏از بازي هاي رايج خواهيد يافت. اما براي کسي که قرار است با سينماي امروز بلغارستان از وراي محصولي مشترک ‏اشنا شود، نمونه بسيار بدي است. قصه دو پليس وظيفه شناس که يکي در ميانه راه با درک وضعيت حاکم بر شهر و ‏زندگي اش تصميم مي گيرد به گروه شورشيان بپيوندد. اگر چنين پيرنگي در اختيار فيلمساز باهوش تر و تواناتري بود ‏مي توانست همچون يک گزارش اقليت از آب در آيد. تصور کنيد که خراب آبادي آخر زماني با استفاده از ميکروچيپي ‏که در مغزتان کاشته شده، به عنوان شهري رويايي به شما قبولانده شده است. هدف شورشيان نابودي اينن سيستم ‏روياساز و حافظان آن است. اما فيلمنامه ضعيف و بازي هاي تصنعي تماشاگر را به ياد محصولات دوزاري امثال ‏ادوارد دي وود جونيور مي اندازد که چند دهه بعد از مرگش فيلم هاي او به عنوان پدر ‏Trash‏ سازي کشف شد. ‏
                    البته وينکلس کوشيده تا فيلم خود را پيرنگي بعد از 11 سپتامبري داده و آن را قابل انطباق با زمانه جلوه دهد. اما سقوط ‏جامعه به دست مشتي اقليت بي رحم نمي توان ترجمان درستي از زمانه ما باشد. ژانر فيلم هاي علمي خيالي پيشگويانه ‏با تم هراس از تکنولوژي و تبديل انسان به ماشين يا کنترل رفتار وافکار او نمونه هاي خوبي چون 1984 يا 2001 : ‏يک اديسه فضايي را عرضه کرده و شهر کابوس 2035 چرک نويسي يک شاگرد بسيار ناشي بيش نيست. ‏
                    اين شاگرد ناشي- ترنس اچ. وينکلس- که از ابتداي دهه 1980 به عنوان بازيگر، تهيه کننده، نويسنده و کارگردان وارد ‏سينما شده بيش از ده فيلم و چند سريال تلويزيوني ساخته و اندک اسم و رسمي که به هم زده بابت فيلم هاي گرگ هاي ‏سفيد 2: افسانه وحش[1995] و ‏Westing Game‏]1997] بوده است. کسي دلش مي خواهد اين فيلم را ببيند؟
                    ژانر: اکشن، علمي تخيلي. ‏



                    ‏<‏strong‏>حکم اعدام ‏Death Sentence
                    </STRONG>
                    کارگردان: جيمز وان. فيلمنامه: ايان جفرز بر اساس داستاني از برايان گارفيلد. موسيقي: چارلي کلوزر. مدير ‏فيلمبرداري: جان آر. لئونتي. تدوين: مايکل ان. کنو. طراح صحنه: جولي برگهوف. بازيگران: کوين بيکن[نيک هيوم]، ‏گرت هدلوند[بيلي درلي]، کلي پرستون[هلن هيوم]، جوردن گرت[لوکاس هيوم]، استوارت لافرتي[برند نهيم]، عايشه ‏تيلر[کارآگاه واليس]، جان گودمن[بونس درلي]، مت اوليري[جو درلي]. 110 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. ‏
                    آمريکا، زمان حال. نيک هيوم، هنگام بازگشت از تماشاي مسابقه هاکي پسرش براي سوخت گيري در پمپ بنزيني ‏توقف مي کند. پسرش برندان نيز براي خريد وارد فروشگاه پمپ بنزين مي شود، اما ناگهان گروهي جوان مسلح سر ‏رسيده و برندان را در مقابل چشمان پدرش به قتل مي رسانند. نيک که با تبهکاران درگير شده، موفق به ديدن چهره ‏قاتل-‏‎ ‎جو درلي، جوان ترين عضو گروه-‏‎ ‎مي شود. مدتي بعد جو دستگير و نيک او را شناسايي مي کند. اما وقتي درمي ‏يابد که جو بعد از گذراندن محکوميتي کوتاه آزاد خواهد شد، حرف خود را پس مي گيرد. جو آزاد مي شود و مورد ‏استقبال اعضاي گروهش قرار مي گيرد. شب هنگام نيک پس از تعقيب جو موفق به کشتن وي و گرفتن انتقام خون ‏پسرش مي شود. اما بيلي- برادر بزرگ جو- که رهبري گروه را بر عهده دارد، پس از فهميدن ماجرا تصميم به کشتن ‏نيک مي گيرد. تبهکاران نيک را تعقيب مي کنند، اما نيک موفق مي شود پس از کشتن يکي ديگر از آنان بگريزد. اين ‏واقعه خشم اراذل را برانگيخته و او را در محل کارش مورد تهديد قرار مي دهند. هدف آنان اينک نه فقط از ميان بردن ‏نيک، که همسر و لوکاس دومين پسر اوست. همزمان کارآگاه واليس که مسئول پرونده شده، به دست داشتن نيک در اين ‏دو قتل مظنون مي شود. اما برگه اي دال بر تاييد سوءظن خود ندارد. ولي تهديد تبهکاران موثر واقع شده و نيک براي ‏محافظت از خانواده اش دست کمک به سوي وي دراز مي کند. واليس با وجود عدم همکاري نيک، چند مامور براي ‏محافظت از خانه وي مي گمارد. شب هنگام بيلي و دارو دسته اش سر رسيده و بعد از کشتن پليس ها خانواده نيک و ‏سپس خود او را هدف تيرهاي خود قرار مي دهند. نيک نجات مي يابد و در بيمارستان چشم باز مي کند. همسرش مرده ‏و پسر دومش در کما فرو رفته است. نيک از بيمارستان مي گريزد و به سراغ يک فروشنده اسلحه مي رود. در آنجا مي ‏فهمد که فروشنده بونس درلي، پدر جو و بيلي است. اما با اين وجود بونس به او اسلحه مي فروشد. نيک همه اعضاي تيم ‏بيلي را يافته و آنها را مي کشد. سپس به خانه بازگشته و در انتظار افراد پليس به تماشاي فيلم خانوادگي خود مي نشيند. ‏واليس که براي دستگير کردن وي آمده، خبر به هوش آمدن لوکاس را به او مي دهد. ‏
                    ‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
                    موج تازه اي از فيلم هاي خشن و انتقام جويانه در سينماي آمريکا در حال شکل گرفتن است. موج فيلم هايي که پنداشته ‏مي شد در اواسط دهه 1980 به پايان دوره سروري خود رسيده اند. فيلم هايي که آرزوي مرگ[با شرکت چارلز ‏برانسون] آغازگر آن بود و مبلغ ‏Vigilantism‏ که شما را به اجراي فردي قانون تشويق مي کرد. فيلم هايي که هجو ‏سيستم کند پليس يا دادگستري و ناکارآمدي آنها بود و از وجوه منتقدانه فاصله زيادي داشت. فيلم هايي که نظام قضايي و ‏نارسايي هاي آن را آماج تيرهاي زهرآگين انتقاد خود کرده اند، در سينماي آمريکا کم نيست. جدي ترين سرآغاز اين ‏حرکت من يک فراري از دسته زندانيان زنجيري هستم[1932] بود که باعث تغييراتي در سيستم قضايي آمريکا شد. اما ‏فيلم هاي دنباله رو آرزوي مرگ به تاسي از هري کثيف ها اعمال خشن و فردي قانون را تجويز مي کردند. اين رفتار ‏در ايالت هايي که حکم اعدام در آنها وجود نداشت، بيشتر مورد استقبال قرار گرفت. چون وابستگان مقتولين از مشاهده ‏آزادي قاتل يا قاتلن پس از گذراندن حبسي کوتاه خشنود نبودند. هري خبيث به عنوان پليسي که يک تنه عدالت را با ‏مگنوم خود اجرا مي کرد تبديل به آجان مقدس شد و چارلز برانسون نيز با بازي در چند دنباله ديگر از آرزوي مرگ به ‏شکار ازادل و اوباش شهري رفت تا مرهمي بر زخم هاي از دست دادن نزديکان خود بگذارد. اما چرا بعد از گذشت دو ‏دهه بر ديگر اين موج سر برآورده و شهروندان را به چنين رفتارهايي تشويق مي کند؟‏
                    گسترش خشونت هاي خياباني، رواج استفاده از انواع مواد مخدر در ميان جوانان که براي فرار از روزمرگي ناشي از ‏زندگي در جوامع مرفه به آن پناه مي برند، لذت قانون شکني و جذابيت ياغيگري در کنار تروريسم تبديل به معضل ‏اساسي دنياي غرب و حتي شرق شده است. پديده خونخواهي، انتقام فردي و نارسايي قانون در برخورد با تبهکاران گاهاً ‏نابغه نضج گرفته و فيلمسازاني که به ساخت فيلم هيا خونبار علاقمند هستند را نيز جذب خود کرده است. جيمز وان ‏متولد 1977 نويسنده و کارگردان مالزيايي تبار سه گانه ارّه اولين آنها نيست و آخرين شان نيز نخواهد بود. کسي با ‏ساختن ارّه ها نشان داد که از نمايش خشونت و خون خشنود مي شود و راه هاي بديع قصابي را مي داند. حکم اعدام ‏ادامه چنين نگرشي است که از يک مرد خانواده در نهايت اغراق يک انتقامجوي زبده مي سازد. همچون فيلم هاي ‏استيون سيگال يا ژان کلود وندام نه جان به او مي بخشد تا آرنولد وار تبهکاران بي پرد و مادر را از ميان بردارد. خنده ‏دار ترين گره هاي داستان وجود پدر سودجوي برادران درلي و انگيزه انتقم جويي برادر بزرگ تر است. ظاهراً ‏حضرت شان فراموش کرده که خون اول را برادر کوچک ايشان براي اثبات جربزه اش ريخت!‏
                    ژانر: اکشن، درام، مهيج. ‏

                    Comment



                    • ‏<‏strong‏>قرارداد ‏The Contract</STRONG>
                      کارگردان: بروس برسفورد. فيلمنامه: استفان کتز، جان داروزت. موسيقي: نورمند کوربيل. مدير فيلمبرداري: دانته ‏اسپينوتي. تدوين: مارک وارنر. طراح صحنه: هربرت پينتر. بازيگران: جان کيوزاک[ري کين]، مورگان فريمن[فرانک ‏کاردين]، جمي اندرسون[کريس کين]، آليس کريگ[مايلز]، مگان دادز[ساندرا]، کوري جانسون[ديويس]، جاناتان ‏هايد[ترنر]، بيل سميترويچ[وينرايت]، آنتوني وارن[رايکو]، ند بلامي[اوانز]. 96 دقيقه. محصول 2006 آلمان، آمريکا. ‏
                      ري کين، معلم و مربي ورزش دو سال قبل همسرش را بر اثر سرطان از دست داده و با تنها پسرش کريس زندگي مي ‏کند. بعد از اين که کريس به مدت سه روز از مدرسه اخراج مي شود، ري از وي مي خواهد تا به جنگل بروند. همزمان ‏فرانک کاردين آدمکش مزدور در حين اجراي نقشه قتل فردي مهم، بر اثر سانحه رانندگي تصادفاً دستگير و به ‏FBI‏ مي ‏شود. افراد ‏FBI‏ قصد دارند تا او را از بيمارستان به اداره خود منتقل کنند، اما اعضاي تيم فرانک نيز در صدد نجات ‏او هستند. چون وي تنها کسي است که به از محل نگهداري پول گروه اطلاع دارد. نقشه تيم فرانک براي نجات وي اجرا ‏مي شود، اما فرانک به همراه يکي از مامورين ‏FBI‏ داخل اتومبيل به درون رودخانه سقوط مي کند. فرانک و مامور ‏FBI‏ موفق مي شوند خود را به ساحل برسانند و در آنجا با ري و کريس برخورد مي کنند. مامور ‏FBI‏ قبل از مرگ از ‏ري مي خواهد تا سلاح او را برداشته و مانع از فرار فرانک شود. فرانک او را از عواقب اين کار برحذر کرده و از ‏ري و کريس مي خواهد تا قبل از رسيدن اعضاي گروهش آنجا را ترک کنند. ولي ري نمي پذيرد و قصد دارد تا او را ‏تحويل پليس دهد. مامورين پليس محلي نيز که از واقعه آگاه شده اند، شروع به جست و جو براي يافتن فرانک مي کنند. ‏با رسيدن گروهي از مامورين امنيتي از واشنگتن مشخص مي شود که يافتن فرانک از اهميت بسيار بالايي برخوردار ‏است. همزمان يکي از اعضاي تيم فرانک نيز دستور قتل فرانک را در ازاري نيم ميليون دلار دريافت مي کند....‏

                      ‏<‏strong‏> چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
                      اگر بروس برسفورد استراليايي تبار را مي شناسيد شايد با ديدن قرارداد سرخورده بشويد. يک تريلر تقريباً معمولي که ‏براي کارگردان اسکاري فيلم هايي چون رانندگي براي خانم ديزي، آخرين رقص، خرقه سياه، جاده بهشت و حتي تريلر ‏خوش ساختي چون عدم مجازات مضاعف نشانه اي از درجا زدن محسوب مي شود. البته اگر با کمي اغماض به فيلم ‏نگريسته شود که در غير اين صورت مي تواند سقوط و پس رفت نيز معنا شود!‏
                      اما بياببد با کمي خوش بيني و فيلم را جدا از کارنامه برسفورد ببينيم و فراموش کنيم که سازنده اش پنج بار نامزد ‏دريافت خرس طلاي برلين، چهار نامزد نخل طلاي کن و نامزد گولدن گلاب بوده. يک تريلر 25 ميليون دلاري کم ‏هنرپيشه که مورگان فريمن و جان کيوزاک را دارد. دو هنرپيشه خوب که زوج چندان مناسبي را تشکيل نمي دهند. اما ‏قرار است کيوزاک قانون مداري-بر خلاف موج رايج سينماي آمريکا- را تبليغ کند و فريمن آزادگي را!!!![عجب وصله ‏ناجوري براي يک مزدور] و نتيجه فيلمي است که مستقيماً مي تواند روي دي وي دي پخش شود يا سر از تلويزيون در ‏آورد. پر از پيام هاي اخلاقي فرعي مثل اعتماد و احترام متقابل ميان پدران و فرزندان، شرافت ميان آدمکش ها و الي ‏آخر...‏
                      از قدرت بازيگري فريمن خبري نيست. راحت و بي دغدغه ديالوگ هايش را مي گويد و به راه خود مي رود. کيوزاک ‏هم نمي تواند خاطره قهرماني کلاسيک را زنده کند. اما ضعف اصلي در فيلمنامه است که کهنه و نخ نماست و توانايي ‏هاي برسفورد کهنه کار نيز نمي تواند چيز قابلي[مثل تعليقي نفس گير] از دل آن بيرون بکشد. فيلمبردار زبده و خلاقي ‏چون اسپينوتي هم کاري معمولي در بيرون از فضاي شهري از خود به نمايش مي گذارد. برسفورد فيلمساز احمقي ‏نيست و توصيه ميکنم نگذاريد تماشاي قرارداد چنين احساسي به شما تلقين کند! ‏
                      ژانر: درام، مهيج، جنايي. ‏


                      ‏<‏strong‏>بوسه ها و بازي هاي بيليارد ‏Kisses and Caroms</STRONG>
                      کارگردان: وينسنت روکا. فيلمنامه: مايکل هاچينسون، وينسنت روکا. موسيقي: تيم دائوست. مدير فيلمبرداري: آلفونسو ‏آگويلار. تدوين: وينسنت روکا، تامس دي. تامپسون. طراح صحنه: آلفونسو آگويلار. بازيگران:درو ويکز[زاک]، نيکول ‏ريبورن[تارا]، نيکي استانزيونه[جنيفر]، رايان پارکز[ديويد]، جينجر لين آلن[خانم ويتمن]، کيت الکساندر[ادي]، بارت ‏شاتوک[دکتر باب جانسون]. 81 دقيقه. محصول 2006 آمريکا. نام ديگر: بيليارد آمريکايي/‏American Pool‏. ‏
                      کاليفرنيا. زاک صاحب فروشگاه فروش لوازم بيليارد به نام ‏‎"Breakingtime Billiards"‎‏ است. او مغازه را با کمک ‏دوست دخترش جنيفر، فروشنده اي سکسي به نام تارا، وولف ديويد نصب کننده ميز بيليارد و دستيار ابله شادي اداره مي ‏کند. پس از به وجود آمدن رابطه جنسي سه گانه ميان جنيفر، زاک و تارا که جنيفر ترتيب آن را داده بود، زاک ارتباط ‏خود با جنيفر را به خاطر اذيت هاي گاه و بيگاه وي قطع مي کند. او تجارب جنسي خود را با ديويد در ميان مي گذارد و ‏همزمان جنيفر نيز از دکتر باب جانسون روانشناسي که برنامه اي راديويي دارد، مشاوره مي خواهد. ولي زاک در طول ‏روز و پس از ملاقات با افرادي مختلف به اين نتيجه مي رسد که جنيفر دختر روياهاي اوست. اما براي رسيدن به چنين ‏نتيجه اي دير نشده؟
                      ‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
                      کمدي هاي سکسي هميشه در ميان مردها طرفداران زيادي داشته و پول ساز هم بوده است. طنز بزرگسالان همواره با ‏ريشخند تابوها همراه بوده و معيارهاي اخلاقي را به چالش طلبيده است. اما گاه پايان چنين فيلم هايي به دلايلي مشخص- ‏از جمله سانسور در مقاطعي- و گاه خواست سازندگانش توصيه هاي اخلاقي در مذمت دستمايه خود و يا منش هاي ‏انساني تر همچون عشق در برابر سکس بوده است. خوشبختانه روکا با دستمايه خود به رغم انتخاب راه دوم، برخوردي ‏معقول تر و سرشار از حس طنزي دوست داشتني است که ذوق بازيگرانش نيز باعث ديدني تر شدن آن گشته است. ‏
                      همين دو سال قبل بود که وينسنت روکا متولد 1973 نورث هاليوود با تهيه، بازي، تدوين و ساختن موسيقي فيلم کمدي ‏کوتاه هليم/‏‎ Helium‎‏ به جرگه فيلمسازان پيوست و بوسه ها و بازي هاي بيليارد اولين فيلم بلند او محسوب مي شود. او ‏در اولين فيلم بلند خود کوشيده تا به هنجارها و باورهاي جنسي رايج در زندگي افراد طبقه متوسط آمريکايي با نگاهي ‏واقع بينانه نزديک شود. تجارب جنسي شان را در برابر چشمان خودشان و ما عريان کند و باعث شود تا به اين نتيجه ‏برسيم کساني چون کوين اسميت نوابغ کوچک و بي نام و نشاني بيشتر نيستند. اگر دوگما/اصول جزمي را ديده باشيد، ‏متوجه شباهت هاي اين دو فيلم خواهيد شد. اما بر خلاف دوگما اصولي که زير سوال مي رود، زميني تر و قابل قبول تر ‏است. انتخاب مکان و نوع شغل شخصيت ها از هوشمندانه ترين بخش هاي فيلمنامه هستند که با ديالوگ هايي به ياد ‏ماندني زينت يافته اند. اين انتخاب از پس زمينه شغلي روکا و اداره چنين مغازه اي ريشه دارد و مي تواند به عنوان ‏فيلمي اتوبيوگرافيک نيز ديده شود. اگر کمدي هاي سبک سکسي آمريکايي را دوست داريد، بوسه ها و بازي هاي بيليارد ‏مي تواند همچون نسيمي فرح بخش پاييزتان را دلپذيرتر کند!‏
                      از پوستر هاي فيلم غافل نشويد که به اندازه خود فيلم با نمک هستند! ‏
                      ژانر: کمدي. ‏

                      Comment


                      • ‏‏با وجود از راه رسيدن بادهاي سرد زمستاني در بسياري از کشورها، نسيم گرمي در سينماهاي نمايش دهنده فيلم اروپايي ‏وزيدن گرفته است. فيلم هاي مستقل و کم هزينه آمريکايي نيز در غياب محصولات پر خرج هاليوودي موفق شده اند تا ‏سينماهايي براي عرض وجود بيابند، که مايه مسرت دوستداران فيلم هاي جدي را فراهم کرده است. در اين هفته به فيلم ‏هايي از اين دست پرداخته ايم...‏
                        ‎فيلم هاي روز سينماي جهان‏‎
                        سرکا رخانم رياست زيبائي بعلت درخواست مکرر خوانندگان عکس فيلم ها را هم به پوسترها اضافه کرده ايم. اميدوارم ‏فقر امکانات سبب حذف انها نشود

                        ‎تستوسترون ‏Testosteron
                        کارگردان: توماش کونجکي، آندري سارامونوويچ. فيلمنامه: آندري سارامونوويچ. موسيقي: استانيسلاس سيروويچ. مدير ‏فيلمبرداري: توماش ماديسکي. تدوين: ياروسلاو بارژين. طراح صحنه: پرژميسلاو کوالسکي. بازيگران: پيوتر ‏آدامچک[کورنل]، ماگدالنا بوشارسکا[آليسيا]، آنا درژوسکا[دکتر اسلاسکا]، يوآنا فيدلر[بيتکا]، ماريا گلادکووسکا[مادر ‏تيتوس]، توماش کارولاک[فيستاک]، الکساندرا کيسيو[پاتريسيا]، سزاري کوزينسکي[يانيس]، توماش کوت[روبال]، ‏کاترينيا کوريولونسکا[همسر ترتين]، وويچک مچوالدوسکي[يارک دپچاک]، الکساندرا پوپولاوسکا[همسر يانيس]، ‏کريشتف استلاماچکي[استاوروس]، ماچيه اشتوهر[سباستين تريتن]، بوريس چيک[تيتوس]. 119 دقيقه. محصول 2007 ‏لهستان. ‏
                        روز عروسي کورنل، چهره شناخته شده تلويزيون، با آليسيا خواننده مشهور است. در ميهمان خانه اي در حومه شهر ‏تيتوس پيشخدمت سرگرم آماده سازي مقدمات پذيرايي از ميهمانان عروسي است. اما ظاهراً قرار است هيچ چيز مطابق ‏برنامه پيش نرود. چون آشپز بعد از خوردن مشروب فراوان قادر به پختن غذا نيست و تنها زني که در اطراف حضور ‏دارد نيز سر رشته چنداني از غذا پختن ندارد. اين وضعيت با سر رسيدن اتومبيل استاوروس پدر داماد و همراهان وي ‏پيچيده تر مي شود. چون عروس مراسم را ترک کرده و يکي از سرنشين هاي اتومبيل به ظن داشتن رابطه با عروس به ‏اين محل آورده شده تا تنبيه شود. وقتي داماد با سر و کله باندپيچي شده به همراه برادرش يانيس سر مي رسد، تيتوس مي ‏فهمد که مراسم به هم خورده ولي بايد از همين چند نفر پذيرايي کند. اما اين کار چندان هم راحت نيست. چون به زودي ‏آتش اختلاف هاي قديمي ميان پدر و پسرها نيز شعله ور شده و پاي ديگر همراهان گروه از جمله فيستاک-‏‎ ‎گيتاريست ‏گروه آليسيا- و روبال-نزديک ترين دوست داماد و ساقدوش- هم به ميان کشيده مي شود. به نظر مي رسد همه آتش ها از ‏گور سباستين تريتن-کارمند يک بنگاه تبليغاتي- برمي خيزد که توسط استاوروس و ديگران ربوده و به ميهمان خانه ‏آورده شده است. اما به زودي دلايل ديگري نيز مطرح مي شود که بر زندگي آينده همه آنها اثر خواهد گذاشت...‏‏
                        ‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
                        تستوسترون[نوعي هورمون مردانه] نامي غريب براي بهترين و پر فروش ترين فيلم لهستاني امسال است. يک کمدي ‏موقعيت و کلام فوق العاده از سينمايي که با درام هاي کوبنده امثال وايدا، زانوسي و کيسلوفسکي و... شناخته مي شود. ‏ماجرا با نه گفتن عروس خانم در مراسم عقد آغاز مي شود و همه سباستين تريتن را شخصي مي پندارند که آلسيا به او ‏علاقه دارد و او را بوسيده است. تريتن قسم مي خورد که اولين بار بوده که او را ملاقات کرده، اما استاوروس و ‏ديگران قصد تنيه شديد وي را دارند. يعني يک کار مردانه در ميان مردهاي اروپاي شرقي...‏
                        اين ماجرا سرآغاز بر ملا شدن يک سري حقايق درباره همه مردهاي فيلم است. کساني که هر کدام به نوعي اسير ‏هورمون هاي جنسي خود هستند و شخصيت هاي يک کمدي شلوغ و پر سر و صدا از نوع شيريني آمريکايي، البته با ‏حال و هواي لهستاني و البته دور از سبکسري، چون شخصيت هاي آن همگي مردان ميان سال يا جا افتاده هستند و ‏فارغ از رفتار نوجواناني که تازه لذت جنسي را کشف کرده اند. ‏
                        تستوسترون با هزينه يک و نيم ميليون دلار ساخته شده و هم اکنون اکران موفقي را در انگلستان ايرلند نيز پشت سر ‏گذاشته است. فيلمي که با توجه به نام آن حدس زدن مضمون کم و بيش ضد مردانه اش دشوار نيست. هر چند کارگردان ‏هايش طرف خانم ها را هم نمي گيرند! چون موضوع بحث آقايان نيز اين است: چقدر زنها را مي شناسيم؟
                        از نظر مردها فيلم زن ها اسرار آميز و سرچشمه همه مصيبت ها هستند. وفاداري و خيانت نيز مضاميني ساخته و ‏پرداخته ذهن آنهاست که هميشه فقط در مورد مردها يا ديگر زن هاي رقيب صدق مي کند. ‏
                        توماش کونجکي متولد 1962 و آندري سارامونوويچ‎ ‎متولد 1965 هستند. هر دو متولد ورشو و تستوسترون دومين فيلم ‏کارنامه آنها و اولين کار مشترک شان است. ويژگي تستوسترون فقط به کار گروهي از کمدين هاي محبوب لهستاني ‏نيست، چون چهره و نام بسياري از آنها براي ما ناشناخته است. آنچه در کار مشترک اين دو نفر جلب توجه مي کند، ‏نوع روايت فيلم است. روايتي که در آغاز همه تماشاگر را به تصور روبرو شدن با فيلمي جدي و گنگستري دچار اشتباه ‏مي کند. تستوسترون يک کمدي اشتباهات در مضمون و اجراست. يک کمدي سکسي خوش ساخت در هجو مردانگي و ‏عقدهاي مردانه، زندگي زناشويي و همچنين جدال ابدي بين زن ها و مردها که هرگز تازگي خود را از دست نمي دهد. ‏ديالوگ هاي جذاب و با دقت نوشته شده از ويژگي ها اصلي فيلم است. تماشاي تستوسترون تجربه اي لذت بخش و مفرح ‏است که شانس آشنايي با فيلم هاي کمدي اروپاي شرقي نيز فراهم مي کند. بي صبرانه منتظر فيلم بعدي اين زوج هستم!‏
                        ژانر: کمدي. ‏

                        Comment



                        • ‏<‏strong‏>مرگ در مراسم تدفين ‏Death at a Funeral</STRONG>‎

                          دانيل جواني موقر و محترم که با جين ازدواج کرده، هنوز در خانه پدري زندگي مي کند. زماني که پدرش فوت مي کند، ‏همه کارهاي مربوط به مراسم تدفين به گردن او مي افتد. ظاهراً در آن صبح غم انگيز همه چيز آماده است و دانيل مهيا ‏شده تا تابوت حامل پدرش توسط موسسه کفن و دفن براي آخرين وداع به خانه آورده شود. پسر ديگر خانواده که ‏نويسنده اي مشهور و خودخواه است از نيويورک به راه افتاده و اقوام نيز در راهند تا هر چه زودتر مراسم آغاز شود. ‏اما اولين اتفاق با آوردن جسد اشتباه توسط مامورين موسسه رخ مي دهد. يکي از پسر عموها نيز اشتباهاً قرص هاي ‏روان گردان را در قوطي واليوم گذاشته و در نتيجه نامزد خواهرش مارتا که دچار استرس شده، يکي از آنها را مي ‏خورد. با رسيدن آنها به ميهماني نامزد جوان از خود رفتاري سبک مغزانه به نمايش مي گذارد و مراسم را به هم مي ‏ريزد. همزمان مارتا نيز از مزاحمت هاي دست دوست پسر سابق خود که به مراسم تدفين آمده، در عذاب است. اما ‏فاجعه بزرگ در راه است که منشاء آن مردي کوتوله و مرموز به اسم پيتر است که اصرار دارد با دانيل تنها صحبت ‏کند. فرجام گفت و گوي اين دو نفر در خلوت نيز چيزي نيست جز اين که مرحوم قبل از فوت تمايلات همجنسگرايانه ‏پيدا کرده و با جناب ايشان روي هم ريخته بودند. و حالا پيتر براي گرفتن سهم خود از ارثيه در آنجا حاضر و اگر دانيل ‏و برادرش 50 هزار پوند به وي ندهند عکس هاي روسايي برانگيزي را که در اختيار دارد به همه حاضران نشان ‏خواهد داد...‏‏
                          ‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
                          فرانک اُز متولد 1944 انگلستان با بازيگري و صحبت کردن به جاي عروسک هاي مشهور نمايش جيم ‏هنسون[‏Muppets Show‏] وارد دنياي نمايش شد. قريحه کمدي او سبب شد تا بعدها در اين ژانر صاحب کارنامه قدر ‏شود و از ابتداي دهه 1980 به کارگرداني نيز بپردازد. همکاري با بسياري از افراد سرشناس هاليوود مانند جان لنديس ‏يا استيو مارتين نيز برايش موفقيت به دنبال داشت. هر چند فيلم اولش کريستال سياه نيز موفق به دريافت جايزه بزرگ ‏جشنواره فيلم هاي فانتزي شد، اما کار در دنياي نمايش هاي عروسکي تلويزيوني از جمله ‏Sesame Street‏ و ‏Muppets Show‏ بود که جوايز معتبري چون امي برايش فراهم کرد. با فيلم حقه بازان پست کثيف[1988] توانست ‏جايگاهي معتبر براي خود در سينماي آمريکا فراهم کند و تا امروز پاي کمدي هاي تماشايي و مفرحي چون بوفينگر ‏امضاء انداخته است، ولي بي گمان دوازدهمين فيلم بلند او مرگ در مراسم تدفين-تا اين لحظه- شاه اثر کارنامه هنري ‏اوست. ‏
                          مرگ در مراسم تدفين يک کمدي موقعيت ناب انگليسي است که با هزينه 9 ميليون دلار توليد و فقط در آمريکا موفق به ‏کسب همين مبلغ شده است. سنت شوخي با مراسم در تدفين خاص انگليسي هاست. نمونه هاي بسياري از اين دست در ‏ميان توليدانت شبکه ‏HBO‏ نيز يافت مي شود[مثل ‏Six Feet Under‏]. اما مرگ در مراسم تدفين با شروع غافلگير ‏کننده اش نويد فيلمي متفاوت و تاثيرگذار تر را مي دهد. فيلمي که بسياري از تابوهاي جامعه انگلستان را به چالش مي ‏طلبد[برخي از اين تابوها جهاني است] و در واقع مرگ يک پدرسالار بهانه اي براي همه نوع تسويه حساب هاي ‏خانوادگي را فراهم مي کند. موقعيت هاي کميکي که کارگردان و نويسنده فيلمنامه فراهم کرده اند، شايد در مقايسه با ‏کمدي هاي شلوغ آمريکايي که خنده اي مقطعي و گذرا مي آفرينند، فيلم کم جاني به نظر بيايد. اما در پس از ظاهر، ‏کمدي سياه و با وقاري جريان دارد که بعدها چون شرابي کهنه روي بيننده اثر خواهد گذاشت. مراسم تدفين که در همه ‏جا دنيا کم و بيش آييني مقدس و جدي شمرده مي شود، در اين فيلم به مثابه محل کاليدشکافي رفتاري زندگان به کار ‏گرفته شده و تمامي روابط اجتماعي جوامع مدرن را به سخره مي گيرد. شخصيت هايي که هر کدام به نوعي ناهنجار ‏محسوب مي شوند، داراي ويژگي هاي رفتاري نه چندان خوشايند-مانند خودخواهي و برتري جويي- هستند و مي شود ‏گفت که رابطه جنسي نامتعارف پدر مرده کمتر از رفتار آنان شرم آور است. در پايان فيلم همه ياد مي گيرند که با ‏صداقت و چشم پوشي از عيوب يکديگر در کنار هم زندگي کنند. پدر مرده نيز بالاخره در گور آرام مي گيرد و قبل از ‏اين که جنايت و مرگي ديگر[مرگ ظاهراً تصادفي پيتر] فرصت تشيع جنازه تازه اي را فراهم کند، همگي به خانه هاي ‏خود مي روند. به اين طريق يک کمدي فجايع! تمام مي شود، اما باور کنيد که خنده هاي شما به اين زودي ها تمام ‏نخواهد شد... ‏
                          ژانر: کمدي، درام. ‏


                          ‏<‏strong‏>دام ‏Klopka</STRONG>‎
                          کارگردان: سرديان گولوبوويچ. فيلمنامه: ملينا پوتا کوليه ويچ، سرديان کوليه ويچ بر اساس داستاني از نناد تئوفيلوويچ. ‏موسيقي: ماريو اشنايدر. مدير فيلمبرداري: الکساندر ايليچ. تدوين: مارکو گلوساک، دژان ئوروسوويچ. طراح صحنه: ‏گوران يوکسيموويچ. بازيگران: نبويسا گلوگوويچ[ملادن]، ناتاشا نيکونوويچ[ماريا]، آنيسا دوبرا[يلنا]، ميکي ‏مانويلوويچ[کوستا آنتيچ]، بوگدان ديکيليچ[دکتر لوکيچ]، ووک کوستيچ[برادر پيتر]، دژان چوکيچ[پيتر]، مارکو ‏ديوروويچ[نمانيا]. 106 دقيقه. محصول 2007 صربستان، آلمان، مجارستان. نام ديگر: ‏The Trap، ‏Klopka - Die ‎Falle‏. برنده جايزه بزرگ جشنواره صوفيه. ‏
                          ملادن مهندس ساختمان و همسرش ماريا معلم است. آنها با تنها فرزندشان نمانيا زندگي جمع و جور و معمولي را مي ‏گذرانند. تا اين که يک روز نمانيا بدحال شده و در بيمارستان مشخص مي شود که دچار بيماري قلبي است. دکتر لوکيج ‏به آنها مي گويد که تنها راه نجات نمانيا عمل جراحي در خارج از صربستان است و اين کار حدود 30 هزار يورو خرج ‏در بر خواهد داشت. اگر اين جراحي انجام نشود، نمانيا امکان دارد از حمله بعدي جان سالم به در نبرد. ملادن و ماريا ‏استطاعت تهيه اين مبلغ را ندارند. تقاضاي کمک از کارفرمايان، دوستان و فاميل دردي دوا نمي کند، لاعلاج ماريا در ‏روزنامه آگهي درخواست کمک مي دهد. فرداي آن روز شخصي به منزل آنان تلفن زده و از ملادن مي خواهد او را در ‏لابي هتلي گران قيمت ملاقات کند. ملادن در آنجا با کوستا برخورد مي کند، اما هدف کوستا دادن بلاعوض اين پول ‏گزاف نيست. بلکه از ملادن مي خواهد تا در برابر آن مردي به نام پيتر را از سر راه وي بردارد. ملادن ابتدا نمي ‏پذيرد، ولي دو روز در اوج استصال ناچار پيشنهاد کوستا را قبول مي کند. سپس اسلحه اي به همراه عکسي از پيتر و ‏مقداري پيش پرداخت دريافت مي کند. ملادن که اين کار را تنها راه نجات پسرش مي داند، به سراغ پيتر رفته و او را به ‏قتل مي رساند. همزمان ماريا نيز که از رفتار مشکوک ملادن آزرده شده و سکوت وي را بد تعبير مي کند، با وي ‏درگير شده و خانه را ترک مي کند. ملادن که کار را تمام شده مي پندارد، منتظر باقيمانده پول است تا پسرش را راهي ‏سفر کند. اما کوستا ناپديد شده و به نظر مي رسد که قصد پرداخت ندارد....‏‏
                          ‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
                          سينماي صربستان در سال هاي اخير به دليل ساخت فيلم هايي درباره کشتارهاي قومي و فجايعي که در يوگسلاوي ‏متلاشي شده در ميان تماشاگران ديگر کشورها و منتقدان شناخته شده است. به همين خاطر تجربه ديدار يک فيلم نوآر ‏مدرن با داستاني کم و بيش آشنا از اين سينما به خودي خود تازه است. اما چرا فيلمي چنين ساده، با داستاني تقريباً کليشه ‏اي نماينده کشورش در مراسم اسکار 2008 مي شود؟‏
                          پاسخ اينجاست که دام يا تله فقط يک نوآر مدرن نيست. بلکه بازتاب چهره جامعه امروز صربستان است. جامعه اي در ‏حال گذار که وقوع چنين حوادثي در آن به دليل نابساماني ها اقتصادي نه فقط متحمل بلکه بي ترديد امکان پذير است. ‏داستان تبديل يک مرد معمولي به يک آدمکش کرايه اي و اجبار وي در انتخاب ميان زندگي فرزندش و مرگ مردي ‏ناشناس!‏
                          اين يک دو راهي اخلاقي صرف نيست. بلکه نمايي ميکروسکوپي از جامعه پس از ميلوشوويچ است. درامي موقر ‏درباره جامعه اي که ظاهراً جنگ و درگيري هاي قومي از آن رخت بربسته، اما پريشاني هاي پس از آن راه را به سوي ‏خشونت طلبي و قانون گريزي باز کرده است. جايي که زندگي آدمي ارزشي ندارد و زندگي عادي در صلح و آرامش ‏چيزي دست نيافتني به نظر مي رسد. دام روي ملادن و خانواده او زوم مي کند و حالت هاي رواني او را مي کاود تا به ‏نگاهي انتقادي اجتماعي و قابل تعميم به کل صربستان برسد. پايان تکان دهنه، اما قابل حدس فيلم نيز چيزي از مهابت ‏داستان آن نمي کاهد. کوستا نيز به نوعي قرباني شرايط است. او جربزه آدم کشي و برداشتن پيتر-مسبب بدبختي هايش- ‏را از سر راه خود ندارد و با حيله شخص ديگري را گرفتار مي کند. او حتي پول مورد توافق را نيز ندارد تا به ملادن ‏بدهد و به نظر مي رسد که 30 هزار يوروي اهدايي از سوي همسر مقتول که تصادفاً با ملادن آشنا شده، نوعي کفاره ‏گناهان پيتر مرحوم باشد. ‏
                          فيلم که بر اساس نمايشنامه اي از سردان کوليه وويچ به نام ‏Sky Hook‏ ساخته شده، بهترين فرصت براي آشنايي با ‏کارگردان جوانش سرديان گلوبوويچ متولد 1972 بلگراد است. فرزند پردراگ گلوبوويچ کارگردان که در سال 1993 ‏با ساختن فيلم در آن سوي نا آرامي شروع به کارگرداني کرد. گلوبوويچ با سومين فيلم خود صد مطلق توانست جوايزي ‏از جشنواره هاي معتبر جهاين دريافت و به شهرتي معقول دست يابد. اما حضور تله در مراسم اسکار مي تواند راه وي ‏را براي ساخت فيلم هاي جدي تر و شخصي تر هموار کند. به اين استعداد تازه کشف شده از سينماي اروپاي شرقي بايد ‏اميد بست!‏
                          ژانر: جنايي، درام، مهيج. ‏

                          Comment



                          • ‏<‏strong‏>انگليسي شکسته بسته ‏Broken English</STRONG>‎
                            نويسنده و کارگردان: زوئي آر. کاساوتس. موسيقي: ‏Scratch Massive‏. مدير فيلمبرداري: جان پيروزي. تدوين: ‏اندرو وايزبلوم. طراح صحنه: هپي مسي. بازيگران: پارکر پوزي[نورا وايلدر]، ملويل پوپو[ژولين]، درئا د ‏ماتئو[اودري اندروز]، جاستين تروکس[نيک گيبل]، پيتر باگدانوويچ[ايروينگ مان]، تيم گيني[مارک اندروز]، جيمز ‏مک کافري[پري]، جاش هميلتن[چارلي راس]، برنادت لافون[مادام گرني]، مايکل پانس[گلن]، جينا رولندز[ويوين ‏وايلدر-مان]. 97 و 93 دقيقه. محصول 2007 آمريکا، فرانسه، ژاپن. نامزد جايزه سنت جورج طلايي از جشنواره ‏مسکو، نامزد جايزه هيئت داوران از جشنواره سندنس. ‏
                            نورا وايلدر دختري مجرد در سومين دهه عمر خويش است. هر کسي در اطراف او به نوعي صاحب رابطه با جنس ‏مخالف شده يا ازدواج کرده و بچه دارد، و يا دوست پسري يافته که با وي سر مي کند. اما نورا تاکنون نتوانسته رابطه ‏اي طولاني مدت با هيچ مردي برقرار کند. نورا خود را با کارش در يک هتل سرگرم کرده، اما تنهايي خودش و نگراني ‏هاي مادرش کم کم او را به اين فکر وامي دارد که بايد دست به کار شود. اولين کسي که سر راهش قرار مي گيرد ‏بازيگري به نام نيک گيبل است. راه ها خيلي زود به رختخواب منتهي مي شود و نورا که تحت تاثير رفتار نيک قرار ‏گرفته، تصور مي کند بالاخره مرد محبوب خود را پيدا کرده است. اما در يک گزارش تلويزيوني آشکار مي شود که ‏نيک نامزد دارد و رابطه آنها سکسي اتفاقي بيش نبوده. اين واقعه او را بيشتر سر خورده مي کند. دوست نزديکش ‏اودري که ازدواجي موفق را تجربه کرده، توصيه هايي درباره يافتن زوج به وي مي کند. مادرش نيز پسري را سر راه ‏وي قرار مي دهد، اما آن پسر نيز در همان اولين برخورد زمينه دلسردي نورا را فراهم مي کند. تا اين که شبي در يک ‏مهماني جواني فرانسوي به نام ژولين آشنا مي شود. ژولين بر خلاف تمامي مردهاي آمريکايي احساساتي لطيف دارد و ‏به زودي نورا را تحت تاثير قرار مي دهد. عشق ميان اين دو جوانه مي زند. اما ژولين بايد به فرانسه بازگردد. مدتي بعد ‏که نورا دريافته بدون ژولين قادر به ادامه زندگي نيست، همراه اودري به پاريس مي رود. اما بد اقبالي از وي دست ‏بردار نيست. چون آدرس ژولين را گم کرده است و يافتن او همچون پيدا کردن سوزني در انبار کاه به نظر مي آيد....‏‏
                            ‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
                            يک کمدي عاشقانه مستقل و کم خرج[2 ميليون دلار بودجه] که بازيگر محبوب هال هارتلي را در مرکز حوادث خود ‏دارد. فيلمي متعلق به پارکر پوزي که دغدغه هاي دختري در آستانه ميان سالي و همچنان تنها را در يافتن زوج دنبال ‏مي کند. دومين فيلم زويي رولندز کاساوتيس متولد 1970 که مي کوشد جا پاي پدر مرحومش بگذارد و فيلمي نيويورکي ‏بسازد. اولين فيلم او ‏Men Make Women Crazy Theory‏ بخت نمايش گسترده را نداشت و منابع نوشتاري موجود ‏نيز اطلاعات زيادي درباره آن به دست نمي دهد. از اين رو انگليسي شکسته بسته را مي شود اولين تجربه جدي او ‏قلمداد کرد. فيلم مضمون و ظاهري ساده دارد، اما از مشکلي ازلي و ابدي سخن مي گويد: يافتن آن نيمه ديگر....‏
                            کاساوتيس کوشيده تا در فيلم پاسخي براي دغدغه هاي نورا بيابد که مهم ترين آنها کسب اعتماد و از دست دادن آن است. ‏موضوعي که مي تواند به خودي خود باعث پريشاني شود. کاساوتيس براي رسيدن به عمق اين پريشاني مردهاي ‏متعددي سر راه نورا قرار مي دهد، به نظر مي رسد که نگاه مرد آمريکايي و حتي زن آمريکايي به مقوله ازدواج[مثلاً ‏اودري] و زندگي مشترک فارغ از هر نوع عواطف انساني شده و به قراردادي صرفاً اجتماعي تبديل شده است. ‏قراردادي که سکس هاي اتفاقي مجاز بوده و نمي تواند و نبايد خللي در آن به وجود آورد. به همين خاطر عشق از اروپا ‏و جايي که به نظر مي رسد هنوز احساسات بشري به شکلي نيالوده تر وجود دارد، به سراغ نورا مي آيد. فيلم به نوعي ‏تبليغ همزيستي و درک متقابل است. درک و همزيستي نه فقط ميان نورا و هر مرد ديگر بلکه، آمريکاو اروپا که به نظر ‏مي رسد از هم دور افتاده اند. ولي مي شود با همين انگليسي شکسته بسته هم به تفاهم رسيد. اتفاقي که براي دو شخصيت ‏اصلي فيلم مي افتد و مي تواند در عالم واقعيت نيز به همزيستي مسالمت آميز دو قاره[شايد هم فرانسه و آمريکا فقط!] ‏بيانجامد. انگليسي شکسته بسته به عنوان اولين فيلم يک کارگردان، اثري تماشايي و انديشمندانه است. فيلمي که مي شود ‏با خيال راحت به تماشاي آن نشست و از ديدن بزرگاني چون باگدانوويچ و جينا رولندز[هر چند در نقش هايي کوچک] ‏لذت برد. چون يک قصه بيش نيست غم عشق و اين عجب...‏
                            ژانر: کمدي، درام، عاشقانه. ‏


                            ‏<‏strong‏>پنجه هاي فولادي ‏Steel Toes</STRONG>‎
                            کارگردان: مارک آدام، ديويد گو. فيلمنامه: ديويد گو. موسيقي: بنوآ گرولو. مدير فيلمبرداري: مارک آدام. تدوين: مار ‏آدام، سوزان شنکس. طراح صحنه: پري گورارا. بازيگران: ديويد استراتيرن[دني دانکلمن]، اندرو دبليو. واکر[مايک]، ‏آرون گرونفلد[دني-جوان]، ران ليا[مصاحبه گر]، جوئل ميلر[پدر دني]، مارينا اورسيني]آنا دانکلمن]، مايکل ‏رادر[سام]، ايوانا شين[جيل]، ايوان اسميت[ويکرام]، ليندا اسميت[باربارا]، دانيل تيرادو[بازيگر]، . 90 دقيقه. محصول ‏‏2006 کانادا. برنده جايزه هيئت داوران جشنواره بورلي هيلز، برنده جايزه بهترين فيلمنامه از متد فست، برنده جايزه ‏فيليپ بورسوس براي بهترين بازيگر/اندرو دبليو. واکر از جشنواره ويستلر، برنده جايزه ويژه داوران جشنواره ورلد ‏فست هيوستون، برنده جايزه بهترين فيلم از جشنواره فيلم هاي يهودي مرويل و...‏
                            مونترال. مايک داوني جواني بيست ساله داراي تمايلات شديد برتري جويانه و نژادپرستانه هنگام ملاقات با دوست ‏دخترش، به دنبال اتفاقي بي اهميت کارگري هندي را زير ضربات پوتين هاي خود که پنجه هايي فولادين دارد به قتل ‏مي رساند. مايک دستگير شده و بايد به اتهام قتل محاکمه شود. اولين احتمال درباره وي دريافت حکم 25 سال زندان ‏انفرادي براي اين قتل نژادپرستانه است. دني دانکلمن وکيلي ليبرال و يهودي ماموريت پيدا مي کند تا دني را براي ‏حضور در دادگاه آماده و در جهت دفاع به وي کمک کند. اما مايک و دني داراي عقايدي کاملاً متضاد هستند و اولين ‏ملاقات ها خوب پيش نمي رود. مايک مي کوشد تا عقايد فاشيستي خود را به دني حقنه کند و دني نيز مي کوشد تا باطل ‏بودن اين نظريه را ثابت کند. ظاهراً هيچ کدام از اين که مجبور به کار با طرف مقابل شده اند، راضي نيستند. مايک از ‏اين که وکيلي يهودي به او داده اند، خشنود نيست و او را دشمن خود مي پندارد. دني هم از اين که بايد به جوان خشک ‏مغز و کور باطني چون مايک کمک کند که همفکران وي مسبب يهودي کشي بزرگ قرن بيستم بوده اند، ناراحت است. ‏ولي پس از چند ماه، مايک که از دورنماي 25 سال زندان به هراس افتاده، کمک دني را مي پذيرد. اما اين فقط آغاز ‏است...‏‏
                            ‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
                            درام تماشايي دو مرد با تفکراتي متفاوت و متضاد که سرانجام راهي براي درک يکديگر پيدا مي کنند. البته مرد مسن تر ‏و با تجربه تر سهم بيشتري در تعالي مرد جوان تر دارد و موفق مي شود اصول اعتقادي آزادمنشانه و انساني خود را به ‏وي بقبولاند. جان کلام فيلم پنجه هاي فولادي و سازنندگان آن در زمان ما بسيار راحت دريافت مي شود، اما به راحتي ‏براي بسياري همچون مايک قابل درک و پذيرش نيست. فيلم تقابل دو دنيا، دو ايدئولوژي و دو جهان بيني است. تفاوت ‏ميان شرق و غرب است، چون نازي ها و اصولاً غربيان جماعت يهود[فرقي نمي کند سفارادي باشد يا اشکنازي] تحفه ‏شرق مي خوانند و با ديگر مکاتب شرقي در يک گروه جا مي دهند. شايد سخن بي ربطي نباشد، چون درک وصيت نامه ‏مقتول بودايي نيز براي دني وکيل يهودي نيز از همين رو سهل تر است تا نئونازيست سفيد پوستي چون مايکل داوني...‏
                            پنجه هاي فولادي اولين کار مشترک آدام و گو با ‏‎ ‎بودجه اي معادل 1 ميليون و 300 هزار دلار کانادا و در طول هفده ‏روز فيلمبرداري شده است. فيلمي که بر اساس نمايشنامه موفق ساخته شده، اما با وجود اندک بودن شخصيت ها و ‏محدود و بسته بودن مکان ها از يک تئاتر کنسرو شده دور است. قسمت عمده اين موفقيت نه فقط در دکوپاز کارگردان ‏هاي فيلم[از فيلمبرداري روي دست و اضطراب برانگيز برخوردهاي اوليه مايکل و دني تا نماهاي ساکن برخوردهاي ‏پاياني] بازي دو بازيگر اصلي فيلم است که يکي حرفه اي به تمام معنا و دومي تازه کاري بسيار با استعداد است. پنجه ‏هاي فولادي در نگاهي کلي تر ستايش انسانيت و آرمانگرايي است. تلاش براي ساختن دنيايي بهتر از راه درک آن، از ‏راه فهم رفتارهاي آدمي و گريز از عذرخواهي هاي بيهوده است. دني به مايکل ياد مي دهد به جاي پوزش خواهي از ‏دادگاه يا تظاهر به ندامت، انگيزه و طبيعت واقعي عمل خشونت بار خود را دريابد. نحوه نگاه قرباني اش به دنيا که او ‏را قبل از مرگ مي بخشد، درک کند و بکوشد بعد از رهايي از زندان سه ساله اش ايده آل هايي واقعي تر و انساني را ‏جايگزين افکار منحط قبلي خود کند. او مطمئناً در پايان دوره محکوميت خود جوان سابق نخواهد بود، دني نيز که ‏زندگي خانوادگي اش را به خاطر آرمان گرايي مفرط از دست داده، به اعتدال خواهد انديشد. چيزهايي که زمانه ما به ‏شدت نيازمند آن است. به کساني که فيلم را نديده اند و شايد با خواندن خلاصه داستان آن، فيلم را تبليغي براي آموزه هاي ‏يهودي و حتي ديني بيابند، توصيه مي کنم دچار پيشداوري نشوند. فيلم از اين گونه تفکر خالي نيست، اما نگاه انساني ‏قدرتمندي که در پس اين نگاه وجود دارد موفق مي شود باورهاي مذهبي را کم رنگ جلوه بدهد. اگر دنبال حادثه و ‏هيجان هستيد، اين فيلم را نبينيد!‏
                            ژانر: درام. ‏

                            Comment



                            • ‏<‏strong‏>افتضاح ‏Botched</STRONG>‎
                              کارگردان: کيت رايان. فيلمنامه: درک بويل، ايمون فريل، ريموند فريل. موسيقي: تام گرين. مدير فيلمبرداري: برايان ‏لوفتوس. تدوين: جرمي گيبز. طراح صحنه: جان بانکر. بازيگران: استيون دورف[ريچي]، شون پرتوي[آقاي گروزني]، ‏جمي فورمن[پيتر]، ديويد هيپ[حراج گر]، آلن اسمايت[هوگو]، راسل اسميت[يوري]، برونا گالاگر[سونيا]، نورما ‏شيهان[هلنا]، جمي موري[آنا]، هيو اوکانر[ديميتري]، جين روني[کاترينا]، جف بيل[بوريس]، زاک مگواير[الکس]، ‏ادوارد بيکر دولي[قاتل]. 100 دقيقه. محصول 2007 آلمان، ايرلند، انگلستان، آمريکا. نام ديگر: ‏‎13‎‏. ‏
                              ريچي داناوان يک سارق حرفه اي است، اما اين اواخر بدشانسي به او رو کرده و پشت سر هم افتضاح به بار مي آورد. ‏آخرين نمونه اين افتضاح ها از دست دادن الماس هاي سرقت شده به شکلي تصادفي پس از ربودن موفقيت آميز آنها بود. ‏اين واقعه باعث خشم رئيس اش آقاي گروزني شده و او را تهديد مي کند اگر اين بار نيز ماموريت محوله را درست به ‏پايان نرساند، کشته خواهد شد. ريچي مي پذيرد، اما محل ماموريت تازه بسيار دور از محيط مانوس او و در مسکو ‏است. او بايد صليبي عتيقه و گران قيمت را از طبقه آخر ساختماني مرتفع ربوده و به آقاي گروزني برساند. دو همکار ‏محلي معرفي شده به او چندان باهوش به نظر نمي رسند. اما سرقت با وجود قتل زني توسط يکي از همين همکاران ‏ناشي با موفقيت انجام مي شود و گروه بايد هر چه زودتر ساختمان را ترک کنند. اما در ميانه راه و در طبقه سيزدهم، ‏آسانسور متوقف مي شود و کليه سرنشينان آن مجبور به پياده شدن مي گردند. سه دزد به همراه يک مامور امنيتي، يک ‏خبرنگار ترسو، جواني ساده لوح و سه زن در طبقه سيزدهم سرگردان مي شوند. چون هيچ راه خروجي غير از ‏آسانسور وجود ندارد و راه پله ها مسدود شده است. همکار عصبي ريچي ديگر سرنشينان آسانسور را گروگان مي ‏گيرد. اما زماني که سر اولين گروگان توسط فردي ناشناس از تن اش جدا مي شود، همگي در مي يابند که توقف ‏آسانسور در اين طبقه کار قاتلي روان پريش بوده که قصد دارد تمامي آنها را سلاخي کند...‏‏
                              ‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ </STRONG>‎

                              جديتي که فيلمنامه نويس نيز مي کوشد تا با ارتباط دادن دو قاتل مرموز فيلم با آقاي گروزني[نوادگان ايوان گروزني يا ‏همان ايوان مخوف!] به قصه فيلم بدهد. اما فرمول مورد استفاده او و کارگردان چندان ضامن موفقيت نمي تواند باشد، ‏چون: نبود خنده واقعي+ فقدان تعليق درست+ با نوادگان ايوان مخوف-چسبي که اينها را به هم وصل کند= با يک فاجعه ‏روبرو خواهيد شد!‏
                              اشاره به انگليسي صحبت کردن همه شخصيت هاي فيلم با لهجه روسي که يکي از احمقانه ترين راهکارهاي سازندگان ‏اين زباله است[شايد به قصد بيرون کشيدن خنده!] و انتخاب بد بازيگران مخصوصاً دورف نمي تواند ميزان بلاهت ‏موجود در اين فيلم را برساند. فقط بايد آن را به عنوان يک کمدي اشتباهات تماشا کرد. در مقايسه با افتضاح سري فيلم ‏ترسناک[‏Scary Movie‏] شاهکار جلوه مي کند!‏
                              ژانر: کمدي، جنايي، ترسناک، مهيج. ‏


                              ‏<‏strong‏>فري من ‏The Ferryman</STRONG>‎
                              کارگردان: کريس گراهام. فيلمنامه: نيک وارد بر اساس داستاني از خودش و ماتيو متکالف. موسيقي: حييم فرانک ‏ايلفمن. مدير فيلمبرداري: آرون مورتون. تدوين: نايجل گالت. طراح صحنه: رابرت باوين. بازيگران: کري ‏فاکس[سوزي]، جان ريس ديويس[يوناني]، سالي استاکول[تيت]، امبر سينسبوري[کتي]، تامر حسن[بيگ ديو]، کريگ ‏هال[کريس هميلتن]، جولين آراهانگا[زين]، لارنس مکوئر[اسنيک]، ايموجين کسين[ايموجين]، بن فرانشام[فري من]. ‏‏100 دقيقه. محصول 2007 نيوزيلند، انگلستان. ‏
                              نيوزيلند. قايق تفريحي سوزي و بيگ ديو از سوي دو زوج[کريس آمريکايي خوش هيکل و دوست دخترش پر توقع اش ‏تيت، زين مائوري و دوستش کتي پرستار سابق که خود را به خاطر مرگ بيماري در گذشته سرزنش مي کند] براي ‏سفري پنج روزه کرايه مي شود. روز اول به خوشي و شادي مي گذرد، اما هواي بد و رسيدن پيغام کمک از قايقي ديگر ‏اوضاع را عوض مي کند. سوزي و بيگ ديو از آنها مي خواهند تا اجازه بدهند به کمک سرنشينان قايق مذکور بروند. ‏تيت چندان راضي نيست، اما مردها تصميم به رفتن مي گيرند. زماني که به قايق مورد نظر مي رسند، تنها يک نفر را ‏مي يابند که خود را يوناني معرفي مي کند. آنها يوناني را به قايق مي برند و به تيمارش مي پردازند. اما اين مرد ناشناس ‏خيلي زود تبديل به تهيديد عليه جان سرنشينان قايق مي شود. چون يوناني حامل روح اسطوره اي محلي به نام فري من ‏است که قابليت انتقال از بدني به بدن ديگر را دارد....‏‏
                              ‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
                              يک فيلم ترسناک نيوزيلندي که با بودجه اي معادل 5 ميليون دلار ساخته شده و چهارمين فيلم کريس گراهام به شمار مي ‏رود. کسي که سال گذشته با کمدي عاشقانه ‏Sione's Wedding‏ توانست شهرت و اعتباري براي خود فراهم آورد، اما ‏وسوسه ساختن فيلمي ترسناک با مايه هاي اسطوره محلي مي رود که کارنامه در حال شکل گيري وي را صاحب ‏امتيازي منفي کند. انتقال يک اسطوره محلي يوناني به دل فيلمي نيوزيلندي و تقريباً کم هزينه با تمامي کليشه هاي آشناي ‏اين گونه حاصلي جز اتلاف وقت براي سازندگان و تماشاگران نمي تواند به دنبال داشته باشد. اگر به نمونه هاي بهتري ‏ان نوع مانند سکوت مرگبار[فيليپ نويس] مراجعه کنيم، با درک دلايل موفقيت آنها مي شود به کم ارزش بودن ‏دستاوردهاي فري من سازان پي برد. فري من به موج فيلم هايي چون کندي من[البته دو و سه آن] تعلق دارد. روحي ‏شيطاني در صدد شکار انسان هايي است که روح شان کم و بيش اسير آلودگي است و به نوعي درحال گرفتن انتقامي ‏اسطوره اي که بايد مايه هراس امروزيان را فراهم کند. برخوردهاي اسطوره شناسي و يا روانشناختي موجود در چنين ‏قصه هايي از فرط تکرار تازگي و جذابيت خود را از دست داده اند، مي ماند جلوه هاي ويژه يا بازيگران که ‏حضورشان ضامن موفقيت چنين فيلم هايي است. متاسفانه فري من از هر دو اين ويژگي ها نيز تهي است، بازيگرانش ‏غير از جان ريس ديويس[استعدادي تلف شده در اين فيلم] ناشناس هستند و از جلوه هاي ويژه گران قيمت هم خبري ‏نيست. تنها صحنه تماشايي فيلم جنگ مين زن ها و گيس و گيس کشي است که براي برخي از تماشاگران مذکر خالي از ‏تفريح نيست. و گمان هم نمي کنم کسي وقت و پول خود را صرفاً براي ديدن اين صحنه تلف کند. شما چطور؟
                              ژانر: ترسناک، مهيج. ‏

                              Comment


                              • ‏اتوبوس شب آخرين فيلم کيومرث پور احمد ناگهان در تهران اکران شد. اين فيلم نگاه متفاوتي به جنگ دارد و خسرو ‏شکيبائي يکي از بهترين نقشهاي سينمائيش را در اين فيلم ايفاکرده است.‏

                                ‎اتوبوس شب‎
                                کارگردان:کيومرث پوراحمد. نويسنده: پوراحمد، حبيب احمد زاده و حسن شکاري. مدير تصويربرداري: مهدي جعفري. ‏تهيه کننده:مهدي همايونفر. بازيگران: خسرو شکيبايي، محمدرضا فروتن، مهرداد صديقيان، الناز شاکردوست.‏
                                پسرک جواني در بحبوحه جنگ بايد با کمک يک جوان ديگر و راننده اي پير تعدادي اسير را به پشت جبهه منتقل کنند. ‏پسر دوم در طول راه مجروح مي شود. پسرک و راننده تنها هستند که در جاده گم مي شوند. اسرا شورش مي کنند و ‏زندان بانان خود را به اسارت مي گيرند. ولي ناگهان يکي از ميان آنان به ايران علاقمند شده و جنگ دوباره مغلوبه مي ‏شود. پسر دوم در راه مي ميرد و گروه به پشت جبهه مي رسند و با زن باردار پسر مواجه مي شوند که منتظر اوست.‏
                                ‎شب و جنگ‎
                                کيومرث پوراحمد در اين سال هايي که فيلم ساخته توانسته سبکي قابل تامل را از خود در سينما برجاي بگذارد. فيلم هاي ‏او آنقدر صميمي و روان هستند که حتي در آنهايي که اقبالي ميان مخاطبان نداشت- مثل گل يخ و نوک برج- اين مسئله ‏به خوبي قابل نمود است.‏
                                اتوبوس شب در کارنامه پوراحمد نقطه عطفي محسوب مي شود. اول به اين دليل که توانست به مدد آن دوباره به سينماي ‏مورد علاقه اش بازگردد و دوم اينکه توانست شيوه هاي جدي فيلمسازي را در اين فيلم تجربه کند. فيلم اتوبوس شب ‏يکسره در فضايي بسته و محدود شکل مي گيرد. کل فيلم در يک اتوبوس مي گذرد که امکان مانور هاي دوربين را ‏براي فيلمساز سخت مي کند و حتي امکان نورپردازي چندان دقيقي را هم ندارد. بنابراين پوراحمد سراغ استفاده از ‏دوربين هاي ديجيتال رفته است و تصويربرداري کار خود را نيز به يکي از بچه هاي مطرح سينماگر فيلم کوتاه يعني ‏مهدي جعفري سپرده است. ‏
                                در اتوبوس شب با نوجواني رو به رو هستيم که در طول فيلم به واسطه مسئوليتي که بر دوشش قرار گرفته به بلوغ ‏رسيده و کامل مي شود. در اين بين حتي فاروق عراقي و راننده اتوبوس هم به نگاهي جديد از زندگي دست مي يابند. ‏پوراحمد بسيار سعي داشته با وجود تنگناهايي که لوکيشن برايش ايجاد مي کرده به نگاهي گزارشي در تصويربرداري ‏متوسل شود. بنابراين در بسياري از فصول دوربين روي دست است و دائم هيجان و تعليق هاي فيلم را از همين طريق ‏به بيننده منتقل مي کند. جنس تصاوير هم سياه و سفيد است و فيلمساز توانسته از اين امکان هم به خوبي استفاده کند. ‏فضاي سياه و سفيد فيلم ذهنيت تماشاگر را به گذشته هاي دور مي برد و ياد تصاوير آرشيوي جنگ را در ذهنش زنده ‏مي کند. ‏

                                فيلم در جاهايي خط اصلي داستان خود را متوقف مي کند و داستانک هايي را مورد پرداخت قرارمي دهد که جنبه هاي ‏مختلفي را در بر مي گيرد. به طور مثال داستان فرعي شورش زندانيان در راستاي ايجاد تعليق در داستان گنجانده شده ‏است. اما قصه رو يا رويي جوان زخمي و دکتر عراقي که روزگاران گذشته با هم دوست بوده اند در راستاي ديگري از ‏مضمون فيلم قرار مي گيرد. داستان هاي اين چنين بسيار در فيلم پراکنده شده اند که سبب مي شود رنگ ثابت فيلم و ‏داستان محيط بسته آن تماشاگر را مورد آزار قرار ندهد. اگرچه در اين ميان داستان شخصيتي همانند فاروق مي توانست ‏مورد پرداخت بيشتري قرار گيرد.‏
                                بازيگران نيز همانند ديگر فيلم هاي پور احمد بازي هايي به يادماندني دارد. خسرو شکيبايي در نقش راننده پس از مدت ‏ها بازگشتي موفقيت آميز دارد. راننده اي خسته و عصبي که در برخي لحظات هم مي ترسد. او از يک سو ناراحت ‏است که گوش به فرمان يک نوجوان بسپرد و از سويي ديگر نيز مجبور به اين فرمانبرداري است. مهرداد صديقيان نيز ‏که شخصيت اصلي پوراحمد در فيلم محسوب مي شود به خوبي بلوغ را در رفتار خود بروز مي دهد. حرکات و گويش ‏او کاملا در ابتداي فيلم کودکانه است. اما در ادامه که با حوادث مختلفي رو به رو مي شود به جبر تقدير به پختگي ‏ميرسد. حرکات و رفتارش سنگين تر مي شود و در پايان به زاويه نگاهي دست مي يابد که شايد در ابتدا فاقد آن بود. ‏محمدرضا فروتن چندان در اين بين نمي تواند خود را آنگونه که لازم است به نمايش بگذارد. نقش او زير بار دو نقش ‏پسر و راننده گم شده است. اما در هر حال فصولي که نوبت به بازي اش مي رسد بارقه هايي از توان خود را به نمايش ‏مي گذارد.‏
                                سال گذشته دو نفر از فيلمسازان مهم سينماي ايران يعني رخشان بني اعتماد و پوراحمد به استفاده از دوربين ديجيتال ‏روي آوردند که در نوع خود حرکت جالبي است و به نظر مي رسد سينماي ايران قصد دارد اين شکل تصويري را قبول ‏کند. در هرحال سينما نياز به جرقه هايي دارد تا آن را از سکون خارج کند و پور احمد توانست مسبب يکي از اين ‏حرکت ها در اتوبوس شب باشد. ‏

                                Comment

                                Working...
                                X