Announcement

Collapse
No announcement yet.

Woman

Collapse
X
 
  • Filter
  • Time
  • Show
Clear All
new posts

  • There is an old saying that you can judge a society by the way it treats its women. In the last several decades many world organizations have signed on to that belief — making improvements in the status of women among their highest priorities. The World Bank's Millennium Development Goals put it broadly: "Goal Number 3: Promote gender equality and empower women." UNIFEM, the United Nation's Development Fund for Women lays out the road to progress in greater detail:

    > Women's share of seats in legislative bodies should reach 50%
    > The ratio between girls' and boys' school enrollment rates should be one to one
    > Average female weekly earnings as percentage of male weekly earnings should equal 100%
    > Women's share of paid employment in the non-agricultural sector should be expanded
    > Men and women should spend an equal number of hours on unpaid housework


    Political power, education, type of work — all these factors have an influence on women's economic power.

    A few years ago musician and artist Laurie Anderson sang "You know, for every dollar a man makes a woman makes 63 cents. Now, fifty years ago that was 62 cents. So, with that kind of luck, it'll be the year 3,888 before we make a buck." Of course, she was referring to American women and American wages. The good news is that the AFL-CIO reports that women's wages relative to men's for comparable work now stand at 75 cents for every dollar as of 2002. Of course, wages in much of the developing world have further to go to reach parity. See how men's wages in manufacturing stack up against women's around the world.

    Comment


    • گردهمايي زنان ايران در روز جهاني زن، به خشونت کشيده شد و مامورين نيروي انتظامي، آن جور که خانم محبوبه عباسقلي زاده، مي گويد: "هيچ کس را از باتوم بي نصيب نگذاشتند" حتي خانم سيمين بهبهاني را، که چشمانش ديگر به درستي نمي بيند.

      اما، مي گويد: "تا زنده هستم، کنار اينها هستم. زن هاي ايراني ايستاده اند و تا حق خود را نگيرند، از پا نمي نشينند." و او خود نيز از پاي ننشسته است. هر چند که پاي رفتن ندارد: "بيمارم، اما دلم آرام نگرفت."

      و دلش آرام نگرفت، چرا که مي خواست کنار چند صد زني باشد، که آمده بودند، در اين يک روز از سال، که روزشان است، از حقوق خويش سخن بگويند. شادي صدر، وکيل دادگستري، داستان اين روز را چنين بازگو مي کند: "ساعت چهار مراسم شروع شد. در پارک دانشجو. از همان اول ماموران مرتب از خانم ها خواستند متفرق شوند. هنوز يک ربع هم نگذشته بود؛ داشتند اولين جملات بيانيه را مي خواندند، که نيروهاي انتظامي حمله را شروع کردند. دستور زدن داشتند. فرمانده شان مرتب مي گفت: بزن! بزن!"

      و اين زدن، پير و جوان نمي شناخت: "دو جور باتوم داشتند، هم معمولي، هم برقي. مرتب هم فحش مي دادند. فحش هاي رکيک.....عادي ترين فحش بود. کار که به اينجا رسيد...."

      سرودخوانان

      سيمين بهبهاني ادامه مي دهد: "در پيش چشمم منظره اي ديدم که هرگز فراموش نمي کنم. خانم ها شروع به حرکت کردند، و در همان حال سرود مي خواندند. حق خود را مي خواستند."

      و زير ضربات باتوم مي خواندند:اي زن، اي حضور زندگي/ به سر رسيد زمان بندگي

      و سرباز مي زد: "ماموري به طرف من آمد. دختر جواني به او گفت: اگر به خانم بهبهاني دست بزني، خودم را آتش مي زنم. او هم شجاعت خود را نشان داد. مشت و لگد و باتوم. گفتم: من بيدي نيستم که از اين بادها بلرزم." و جمعيت، سرود را پي مي گرفت:جهان ديگري ممکن است/ تلاش ما سازنده آنست/اين صدا، صداي آزاديست/اين ندا، طغيان آزاديست/ رهايي زنان ممکن است/ اين جنبش زاينده آنست...

      خانم صدر ادامه مي دهد: "بچه ها مي خواندند. ولي پليس ها از چند طرف به ميانه جمعيت نفوذ کردند. بچه ها پخش و پلا شدند . جمعيت به چند پاره تقسيم شد، وقتي حمله شديدتر شد، طبيعتاخواندن سرود قطع شد. هر کس را که مي ايستاد يا مقاومت مي کرد، مي زدند. يا هر کسي را که درگير مي شد."

      و کسي درگير مي شد؟ بله. خيلي زياد. خانم صدر مي گويد و ادامه مي دهد: "بخصوص دختران جوان. وقتي نيروي انتظامي شروع به زدن و فحش دادن کرد، بچه ها ايستادند و جواب دادند. بيشترشان هم جوان بودند. پسرهاي جوان هم بودند."

      چمعيت چقدر بود؟ خانم صدر، تعداد نمي دهد زيرا: "شمارش من خوب نيست.هر وقت هم عددي مي گويم بعدا بقيه مي گويند کم گفتي. اما اين را مي دانم که نيروهاي پليس چند برابر بود. شايد سه به يک."

      پليسي که بيش از همه "به خود" توهين کرد. "به لباسش. ماموران نهايت بي عقلي را نشان دادند. پليس بايد محافظ مردم باشد. حافظ قانون باشد. اما اينها؟ چه فحش هايي مي دادند! من خيلي متاسفم، و بيشتر براي خود اينها، چون دليلي نمي بينم که آتش کينه جوانان را چنين برافروزند.اين مامورين به خودشان اهانت کردند."

      اين را خانم سيمين بهبهاني مي گويد. و خانم محبوبه عباسقلي زاده، چنين پي مي گيرد: "اين ماموران وقتي به زن ها مي رسند، فحش هاي رکيک مي دهند. فحش هاي ناموسي. انگار چهارتا مزدور خياباني هستند اين زن ها. اين بينشي است که بين مامورين خود ترويج مي کنند. بعد وقتي به ماموان مي گوييم: چرا مي زني؟ ما مثل خواهر و مادر تو هستيم، بعضي هايشان در همان لحظه تکان مي خورند، ولي خب، آموزشي که به اينها داده اند اينطوريست."

      سخن از حق

      و خانم صدر، از عابراني مي گويد که اين صحنه ها را مي ديدند و "مي پرسيدند: چرا شما را مي زنند؟ مي گفتيم:روز جهاني زن است. حق مان را مي خواهيم. ما يک روز در سال داريم، آن را هم از ما دريغ مي کنند."

      خانم عباسقلي، داستان اين "دريغ" را چنين تعريف مي کند: "ما در دو سه بار قبلي، هر بار تقاضاي مجوز کرديم، ندادند و بعد هم ريختند و متفرق کردند. براي همين اين بار به اين نتيجه رسيديم که مطابق قانون اساسي عمل کنيم که برگزاري نشست آرام احتياج به مجوز ندارد. اين مراسم هم از نظر ما يک نشست مدني بود. هر چند خود اين مجوز نگرفتن هم اعتراضي بود به اينکه چرا هر تجمعي بايد مجوز داشته باشد. تا اينکه دو روز پيش، آقايي از اداره سياسي فرمانداري تهران با من تماس گرفت و گفت مي خواهيم درارتباط با برنامه هشت مارس با شما صحبت کنيم. معمولا هم آدم هاي امنيتي در جاهايي که ظاهر اطلاعاتي ندارد، از آدم بازجويي مي کنند. براي همين در فرمانداري تهران قرار گذاشتند. ديروز رفتم. سه چهار نفر بودند، نمي دانم چه کساني بودند و يا از کجا بودند، ولي ادعا مي کردند که همان جا کار مي کنند. حرف شان اين بود که ما با اين نشست برخورد مي کنيم. نيروي انتظامي مي آيد، اول تذکر مي دهد، بعد متفرق مي کند، و حمله. يعني عين همين سناريويي را که امروز پياده کردند، براي من توضيح دادند. بعد هم گفتند ولي اگر تقاضاي مجوز بکنيد، ما مجوز مي دهيم. رفتار آنها آنقدر به نظر من دموکراتيک آمد که پرسيدم در ورزشگاه شيرودي هم مجوز مي دهيد؟ گفتند: بله، حتي در آنجا. اما بايد همين الان برنامه جلوي پارک دانشجو را لغو کنيد. من البته همان جا به آنها گفتم که دير است، ضمن اينکه کار ما گروهي است، بايد پيغام را به برگزار کنندگان مراسم بدهم. بعد معلوم شد با بقيه هم تماس گرفته و همين حرف ها را گفته اند. به هر حال تصميم گرفتيم بدون مجوز برگزارکنيم. با اين حال بچه ها به آنها گفتند:ما که نمي خواهيم کاري بکنيم. چهارتا پلاکارد داريم و شعارهايمان در چارچوب بحث زنان است و ضد جنگ، که اتفاقا شعارهايي در راستاي منافع ملي است. بگذاريد ما مراسم را با آرامش برگزار کنيم و تجربه مدني داشته باشيم؛ که براي همه ما خوب است. هم ما، هم شما. ظرفيت شما هم بالا مي رود. آن وقت براي دفعه بعد مجوز مي گيريم، ولي بينش اينها اصلا اين طور نيست. از فحش هايي که مي دهند معلوم است. آخر اين چه فرهنگي است؟"

      و اين روز بايد سخت گذشته باشد: "بله، ولي حاصلش خوب بود. در جايي که کشور را يک عده نظامي اداره مي کنند، و حکومت ميليتاريستي است، اين کار جور کار کردن، يک موفقيت است."

      و خانم بهبهاني، اين موفقيت را چنين در قالب کلام خود مي ريزد: "از قول من بنويسيد اين زنان به پاخاسته اندو تا حق شان را نگيرند، از پاي نمي نشينند."

      زناني خسته، که خاطره لگد، فحش و باتوم را به خانه مي برند، خاطره اين همه خشونت: "آدم ها افتاده بودند در جوي هاي پر گل. سر تا پاي من گلي شده" اين را شادي صدر مي گويد، اما زناني که با خود بندهاي خوانده نشده يک بيانيه را تکرار مي کنند:

      آن كس كه در خود پيروز شد /خصم را مغلوب خواهد كرد

      زنان و جوانان ايران زمين!

      روز 8 مارس فرا رسيد، روزي كه زنان سراسر دنيا آنرا به عنوان روز كسب آزادي براي زنان جهان، گرامي مي دارند. در اين روز در كشورهاي مختلف، به زنان هديه داده مي شود و به آنان تبريك مي ويند و اين روز را به جشن ملي تبديل مي كنند و زنان را، بخاطر استقامت و فعاليت هر چه بيشتر مي ستايند.

      همانطور كه امسال شاهد بوديد در سراسر جهان زنان در حال به دست گرفتن قدرت سياسي و اجتماعي هستند. زنان به دليل پتانسيل و انرژي هاي متكاثف مي توانند، با صلابت و پايداري، اهرم هاي سياسي و مديريت جامعه را به دست گرفته و راه پيشرفت را براي جوانان و كودكان و همه آحاد مردم در كنار خويش، هموار كنند. و در حال حاضر دنيا به اين حقيقت چشم گشوده است كه زنان، پيام آوران آينده اي روشن براي ملت خويش مي باشند. و در جوامع پيشرفته بكارگيري بهترين مديريتها به وسيله زنان اعمال مي گردد . حال ديگر جهانيان راه و رسم پيشرفت اقتصادي - اجتماعي و سياسي را در بكارگيري پتانسيل زنان جستجو مي كنند.

      درست در نقطه مقابل اين نگرش در دنياي متمدن، كشور اسير ما ايران قرار گرفته است. اكنون حاكمان وقت، زنان را به مثابه اسرا و غنائم جنگي مي نگرند. طوري كه به راحتي نواميس و دختركان معصوم ما را در بازارهاي حاشيه خليج به فروش مي رسانند و يا آنان را در خانه يي كه دستان كارگزاران نظام پشت آن پنهان شده، به بردگي جنسي وا مي دارند.

      در نظام ولايت فقيه قانوني تصويب شده، كه بنا بر آن ، كودكاني كه در رابطه هاي نامشروع و ازدواج موقت بوجود آمده اند، پدر هيچ مسئوليتي در مقابل آنان نخواهد داشت! و اكنون اغلب اين كودكان شناسنامه ندارند. آري در چنين نظامي انسانها و بطور خاص زنان و كودكان، به مثابه ابزاري براي حاكمان وقت محسوب شده و از حداقل حقوق انساني برخورد نيستند! در اينجاست كه مردسالاري آن هم به عريانترين و خشن ترين شكل ممكن خودنمايي مي كند و نظام حاكم آنرا ترويج مي نمايد. و مردان را صاحبان روح و جسم زنان و كودكانشان قلمداد مي كنند. در حالي كه خداوند انسان ها را برابر آفريده و همانطور كه در قرآن نيز آمده: بين زن و مرد فرقي نيست بجز در اراده و ايمان هايشان. پس خون و نفس آنان هم برابر است و تعلق به جنس مخالف ندارد.

      در همين راستا مي توان اين تبعيض جنسي را در تمامي زمينه ها به چشم ديد، از حق حضانت فرزندان ، تا حق آزادي پوشش، و از حق كارمساوي در برابر حقوق مساوي با مردان، تا حق طلاق و .... بنابراين اين دستگاه و نگرش زن ستيزانه را نمي توان تغيير داد الا اينكه نظام حاكم بر آن تغيير كند.

      ما در اينجا اعلام مي داريم كه :

      1. ما زنان ايران زمين خواستار برقراري حكومتي منبعث از آرا آزاد مردم ايران هستيم با حكومتي دمكراتيك و سكولار.

      2. ما خواستار حقوق مساوي در همه پهنه هاي سياسي ، اجتماعي و اقتصادي با مردان هستيم.

      3. ما خواستار لغو كليه مجازاته اي وحشيانه عليه زنان ايراني ، از جمله سنگسار ، اعدام و شلاق هستيم.

      4. ما خواستار به رسميت شناخته شدن حق انتخاب كردن و انتخاب شدن ، حق انتخاب آزادي پوشش ، حق انتخاب آزاد شغل و حق طلاق و ... هستيم.

      5. ما خواستار جامعه اي صلح جو و عاري از سلاح اتمي مي باشيم.

      آزادي جامعه = آزادي زنان

      در جامه شيخ گشت پنهان شيطان

      تا بلکه بگيرد انتقام از انسان

      درجامه هرشيخ ببين شيطاني

      هشدار ! که بس گرگ شود چوپاني

      چون چشم ببندي به حقايق بيني

      درآتش مکر سوخته، خلقاني

      Comment


      • عيدي ها و هديه هاي بهاري تان را به شماره حساب جاري ۳۹۸۸ بانك ملي شعبه خجسته - كد شعبه ۷۹۹ به نام مؤسسه فرهنگي - مطبوعاتي ايران، به بيماران بي بضاعت، كودكان بي پناه و زنان تنها ببخشيد.



        سميرا در اتاق انتظار به سر مي برد. او اگر كسي را داشت، شايد روي مرز مرگ و زندگي نبود. شايد حالا نگاه نگرانش را پشتيباني بود و گل اميد را مي شد هرچند كمرنگ در نگاهش يافت.



        سميرا آنقدر بي كس و تنهاست كه اين روزها نه ملاقات كننده اي داشته، نه چشمي منتظر كه از پشت شيشه نگاهش كند و برايش قطره اشكي بريزد.سميرا كسي را ندارد كه برايش دارو بخرد. كسي را ندارد كه به فكر نجاتش باشد. سميرا خيلي بي پناه است، آنقدر كه دل آدم از غصه اش مي ميرد.



        دلم نمي خواهد اين روزها كه همه در تاب و تب زندگي اند، اين روزها كه مي آيد، چشم هاي سميرا بميرد.سميرا به جاي انتظار فرا رسيدن بهار، در انتظار مرگ است. پزشكش مي گويد: سميرا هيچ كس را در تمام اين روزها نداشته است.اصرارم را كه مي بيند، مي گويد: دير آمدي دخترم. دير آمده اي. چرا زودتر نيامدي؟ دلم مي گيرد.



        چه بگويم؟ چه بگويم كه دكتر بداند من هيچ كس سميرا و همه كس سميرا هستم، چه بگويم كه بفهمد نمي خواهم مرگ ديگري را ثبت كند...دكتر مي گويد: سميرا ۶۶ درصد سوخته است.



        سوختگي اش بيشتر از نوع درجه ۳ است. قيمت داروهايش خيلي است. لااقل بايد ۶۰ _ ۷۰ روزي درمان شود. براي برداشتن نسوج مرده بايد حداقل ۱۰ بار به اتاق عمل برود. در كنار جراحي ها بايد فيزيوتراپي شود، بايد حركت كند تا مشكلات ريوي و كليوي پيدا نكند، ولي پاهاي سميرا بشدت سوخته است.



        او قادر به حركت نيست. او مقداري از شانس خود را به خاطر حادثه از دست داده است.دكتر مي گويد: وقتي اين كارها شد، دوره دوم درمان بايد آغاز شود. اگر بخواهيم پيوند بگيرد، بايد بيمار عاري از ميكروب باشد. اگر بيمار رژيم غذايي اش حتي قبل از سوختگي خوب نبوده باشد، پيوند نخواهد گرفت.



        دكتر مي گويد: عمري جان و روح و مالم را براي بيماران سوخته تخفيف داده ام، مال كمتر از جان ارزش دارد، من هر كمكي كه لازم باشد براي سميرا مي كنم. اگر شما باشيد و مردم كمك مالي كنند تا داروهايش باشد، از خدا مي خواهم كمكم كند تا سميرا از مرگ نجات يابد.



        سميرا ۲۲ سال بيشتر ندارد، او دختر سه ساله اي دارد كه دلش مي خواهد مادرش را وقتي سال تحويل مي شود، در آغوش بگيرد. نگذاريم فاطمه ۳ ساله به جاي زدن گل هاي بهاري به گيسوانش، لباس مشكي بپوشد و گوشه اي به سنگ قبري نگاه كند و مادرش را صدا كند.



        سميرا نگاهم مي كند و آرزو مي كند:



        آرزويم اين است كه بهتر شوم و پيش خانواده ام برگردم. باور كنيد هيچ چيز بهتر از سلامتي نيست. سميرا هميشه دعايش سلامتي ديگران بوده است، اما حالا نياز به دعا دارد. درد بسيار جانكاهي او را آزار مي دهد. درد تا قلبش هم نفوذ كرده است.



        ضعف او را از پاي درمي آورد.به سميرا مي گويم مي داني انساني خير ۵ ميليون تومان براي درمان خواهرت كمك كرده است؟ در يك لحظه چشمانش به اشك خيس مي شود و مي گويد: نمي دانيد كه آدم وقتي مي فهمد زنده بودنش براي ديگران اهميت دارد، اميد پيدا مي كند و با درد مي جنگد و مبارزه مي كند. اي كاش يكي از اين آدم ها هم به سراغ من مي آمد.

        Comment


        • kheili long hastan.......

          Comment


          • نعره‌اي خسته خونين، بشريت را

            به كمك مي‌طلبد:

            آي آدمها

            آي آدمها

            ما شنيديم و به ياري نشتابيديم!

            به خيالي كه قضا

            به گماني كه قدر، بر سر آن خسته، گذاري بكند

            دستي از غيب برون آيد و كاري بكند

            هيچ يك حتي از جاي نجنبيديم

            آستين‌ها را بالا نزديم

            دست آن غرقه در امواج بلا را نگرفتيم

            تا از آن مهلكه شايد برهانيمش

            به كناري برسانيمش

            آه اگر با دل و جان گوش كنيم

            آه اگر وسوسه نان را يك لحظه فراموش كنيم

            "آي آدمها" را

            در همه جا مي‌شنويم

            اين كه با مرگ درافتاده‌ست

            اين هزاران و هزاران كه فرو افتادند

            اين منم

            اين تو

            آن همسايه

            آن انسان

            اين ماييم

            وقتي تنها افتخارشون زندگي تو بزرگترين آسايشگاه بيماران رواني خاورميانه است، ديگه چي مي‌شه نوشت؟

            براي رسيدن به بيمارستان روانپزشكي رازي يا همون امين آباد معروف بايد از خيلي جاها رد شي، از مركز تهران به منتهي اليه جنوبي شهر، جاده ورامين و در نهايت به بيمارستاني مي‌رسي كه تنها چيزي كه به ذهن متبادر نمي‌كنه محل نگهداري بيماران رواني است چون آرامش عجيبي داره

            به گفته رييس بيمارستان هيچ محدوديتي براي ورود عموم به بيمارستان براي عيادت بيماران وجود ندارد اما جز چند كارگر و نقاش كه مشغول تعمير بخش نگهباني هستند و يك دستگاه آمبولانس بهشت زهرا(س) چيز بيشتري در محوطه بيمارستان ديده نمي‌شه

            با ورود به حياط بيمارستان وارد دنياي ديگه‌اي مي‌شي. دنياي ساده‌اي كه تنها دغدغه بيشتر ساكنان اون كشيدن يك نخ سيگار بدون چشم غره پرستار همراه است. چند تا پيرزن تو محوطه پشت سر هم قدم مي‌زنند و سيگار مي‌كشند و نفر آخر به پيرزني كه ناتوان‌تر از بقيه به نظر مي‌رسه، كمك مي‌كنه. توي دنياي ساده اين بيماران هنوز محبت و دوستي جريان داره

            ساعت نه صبح بيماران به كارگاههاي آموزشي مي‌روند و يكي يكي ميان و هر كس به كارگاه مورد نظر خودش مي‌ره

            كارگاهها مختلف و متنوع است جوراب‌بافي، حصيربافي، دوخت پلاستيك، قاب‌سازي، نقاشي، شمع‌سازي، موسيقي، قالي‌بافي

            عباس‌نژاد، معاون كارگاههاي توان‌بخشي بيمارستان مي‌گويد كه بسياري از مايحتاج بيماران در اين كارگاهها تأمين مي‌شود و بيماران ماهانه مبلغ ناچيزي را به عنوان مزد دريافت مي‌كنند

            در بيشتر نقاشي‌ها به چهره زن و طبيعت پرداخته شده و برخي از آنها به دليل بيماري اسكيزوفرني از كشيدن اجزاي كامل بدن خودداري مي‌كنند، به عنوان مثال يكي از بيماران فقط يك چشم در صورت زن طراحي كرده بود و ديگري يك دست براي آدمك نقاشي‌ شده‌اش نكشيده بود

            معاون كارگاههاي توانبخشي باغچه كوچكي رو نشان مي‌دهد و مي‌گويد: اينجا توسط بيماران نگهداري مي‌شود و خودشان سبزي و ميوه در آن مي‌كارند و استفاده مي‌كنند

            آلاچيق و تخت‌هايي كه در كنار اين باغچه گذاشته شده بود، حال و هواي ديگري به آن مي‌داد و باغباني كه لباس سبز پوشيده بود و كلاه حصيري بر سر داشت و به عنوان معلم باغباني بيماران معرفي شد هم در اين طراوت سهيم بود

            موقع بيرون آمدن از كارگاه يك كوزه سفالي منقش به نام متبرك حضرت علي(ع) و تعدادي شمع كه توسط بيماران ساخته شده را به رسم يادگاري و عيدي به من هديه كردند

            بخش زنان دنياي خاص خود را داشت. بر عكس ساير قسمت‌ها كه توجهي به ورود يك تازه وارد، ندارند، ساكنان بخش زنان خيلي زود و قبل از اينكه بدونند براي چي اومدي تو جمعشون، دورت جمع مي‌شن

            "خانم منو با خودت مي‌بري بيرون؟"

            نمي‌دونم چي بگم، فقط سري به نشانه تاسف تكان مي‌دهم و مي‌گويم:من كاره‌اي نيستم، فقط اومدم چند دقيقه پيش شما باشم و همين

            سرپرستار بخش برايم توضيح مي‌دهد كه همسر اين زن حاضر به تحويل گرفتنش نيست

            ميپرسم چند سالته؟

            سرپرستار زودتر جواب مي‌ده: 30 و خورده‌اي سالشه

            اما خودش مي‌گه: نه خانم، من هنوز سي‌سالم نشده، اينقدر سختي كشيدم كه اينجوري شدم

            پوست صورتش چروك خورده و دستاشو موقع حرف زدن به سمت خودش جمع مي‌كند. چشمانش هم ديگه رمق جووني رو نداره

            ازش مي‌خوام خودش زندگيشو تعريف كنه. مي‌گه: شوهرم با خانم‌ها رفت و اومد مي‌كرد منم ناراحت مي‌شدم براي همينم من هم با آقاها ... و بعدش منو آوردن اينجا

            زن لاغراندام با چهره گندمي هم وقتي فهميد خبرنگارم جلو آمد و گفت:خانم شما عكس بچه‌هاي گم شده هم چاپ مي‌كنيد؟

            منظورشو نفهميدم

            سرپرستار بخش مي‌گه: تو خيابون با بچه بوده گرفتنش، حالا هم بچه تو بهزيستيه و خودشم اينجاست. هيچ كسي رو نداره كه مرخصش كنيم

            تو چشماش نگراني موج مي‌زنه. هر چي باشه مادره و دوست داره بچه‌اش شب عيد كنارش باشه. دوست ندارم جواب منفي بهش بدم و مي‌گم: اميدوارم بچه‌ات هرچه زودتر پيدا مي‌شه، غصه نخور. با نگاهش بهم مي‌فهمونه كه خيلي‌ها قبل از من اين دعا رو براش كردن اما نتيجه نداده

            چشماي آبي دختر سفيدرويي كه بيشتر از 22 سال بهش نمي‌خوره، از ذهنم پاك نمي‌شه. بهش مي‌گم تو ديگه چرا اينجايي؟ نگاهم مي‌كنه اما چيزي نمي‌گه. شايد خجالت كشيده تا با دختر هم سن و سال خودش درد و دل كنه ولي با درخواست سرپرستار بخش شروع مي‌كنه: ... پدر و مادرم از هم جدا شدند. مادرم نمي‌دونم كجا رفت اما بابام باز زن گرفت

            تا اينجا نتونستم دليل محكمي براي بي‌قراري اين دختر پيدا كنم، اما با ادامه حرفاش تير آخرو زد: بابام آزارم مي‌ده

            به سرپرستار نگاه مي‌كنم شايد اشاره كنه كه اين حرفها توهمه، اما متاسفانه اونم با سر تاييد كرد

            دختر ادامه داد: من ديگه به اون خونه بر نمي‌گردم. هر وقت برمي‌گردم مساله تكرار مي‌شه

            بهش مي‌گم چرا شكايت نمي‌كني؟ سرپرستار با لبخند معناداري مي‌گه: به كجا شكايت كنه؟

            به گفته سرپرستار پرونده اين بيمار به بخش سرپرستي بيمارستان فرستاده شده تا درباره آينده اون تصميم‌گيري كنند

            به اتاق‌هاي بخش زنان هم سر مي‌زنم. زني با آرايش كامل بر روي يكي از تخت‌ها خوابيده است. سرپرستار توضيح مي‌دهد كه اين بيمار داراي خانواده است و خواهر و برادر دارد اما هيچ كدام حاضر به تحويل گرفتنش نيستند

            چهره زن نشون مي‌ده كه اهل جنوب كشور است. سرپرستار مي‌گه:اين بيمار چند وقت پيش از اينجا به آسايشگاهي در زاهدان منتقل شد و برادرش از آنجا تحويلش گرفت اما بعد از تقسيم ارث و امضا گرفتن، وي را باز هم او را در خيابان رها كردند

            خودش تمايلي براي صحبت كردن نشون نمي‌ده و منم اصرار نمي‌كنم و خداحافظي مي‌كنم

            سرپرستار بخش زنان مي‌گويد: متاسفانه نزديك عيد كه مي‌شه، خانواده‌ها مريضاشونو ميارن اينجا تا خودشون تو اين ايام راحت باشند

            وي بيشتر بيماران اين بخش را از قشر متوسط رو به پايين و ضعيف جامعه از نظر مالي معرفي مي‌كند و مي‌گويد: متاسفانه خانواده‌ها نحوه برخورد با بيمارشان را نمي‌دانند و موارد زيادي پيش آمده كه بيمار پس از مرخص شدن با وضعيت بدتري به بيمارستان بازگشته است

            سرپرستار بخش زنان توضيح داد: براي مثال دختري كه از سن ازدواجش گذشته بود، علاقه زيادي به آرايش كردن داشت، ما هم برايش لوازمي كه مي‌خواست تهيه كرديم اما مادرش از اين مساله ناراحت شد و بخش را بهم ريخت

            بخش كودكان هم در اين بيمارستان فعال است. اكثر بيماران اين بخش مشكلات خانوادگي داشتند. طلاق يا فوت پدر و مادر، مشاجرات طولاني والدين، ديدن صحنه‌هاي وحشتناك و ... سرگذشت اينچنيني را براي اين كودكان رقم زده است

            بخش كودكان درايام عيد تعطيل است و فقط ناهيد 16 ساله و يك بيمار ديگر هنوز در بخش مانده‌اند

            سرپرستار اين بخش مي‌گويد: ناهيد يكسال است كه در اين بخش نگهداري مي‌شود و كسي براي تحويل گرفتنش نمي‌آيد

            دكتر خدايي، رييس بيمارستان رازي تهران نيز به ايسنا مي‌گويد:700 تخت دايمي بيمارستان پر است و تنها بيماران موقت پذيرش مي‌شوند

            وي در مورد بيماران دايم مي‌گويد: اين بيماران يا بي‌هويت هستند و يا نزديكانشان براي تحويل گرفتنشان مراجعه نمي‌كنند و تعدادي هم از طريق مراجعي مانند نيروي انتظامي يا قوه قضاييه به اين بيمارستان معرفي مي‌شوند

            به گفته رييس بيمارستان رازي 20 تا 25 درصد مردم در كشورهاي پيشرفته از نوعي اختلالات روان‌شناختي رنج مي‌برند كه ايران نيز از اين امر مستثني نيست

            وي ژنتيك، شخصيت فرد و عوامل اجتماعي را از وجوه اختلالات روان شناختي برشمرد و گفت: خوشبختانه به دليل اينكه بيماران از قرص‌هاي ساخت داخل استفاده مي‌كنند، مشكل دارويي ندارند، اما بيمارستان نيازمند ياري مردم است

            دكتر خدايي ادامه داد: بيماران در ايام نوروز چشم به راه مردم نيكوكار كشورمان هستند تا حتي با يك شاخه گل به عيادت آنها بيايند

            زمان خروج از بيمارستان ، آمبولانس بهشت زهرا(س) توجهم را جلب مي‌كند

            نگهبان مي‌گويد: اكثر روزها اين ماشين مي‌ياد. اينجا آخر خطه خانم

            Comment


            • مرضيه مرتاضي لنگرودي در گفت و گو با روز:هنوز زنان را به عنوان بشر نمي شناسند

              مرضيه مرتاضي لنگرودي، بيش از آنکه به نام "همسر دکتر پيمان" مشهور باشد، به زني مدافع حقوق زنان شهرت دارد. با او در مورد حقوق بشر و حقوق زنان به بحث نشسته ايم.
              به عنوان يکي از اعضاي کانون مدافعان حقوق بشر در ايران، چه نسبتي ميان اعلاميه جهاني حقوق بشر و حقوق زنان وجود دارد؟
              اعلاميه جهاني حقوق بشر بعداز جنگ جهاني دوم و در دفاع از حيثيت و حقوق انساني انسان ها توسط دول فاتح تدوين گرديد و به جهانيان ا بلاغ شد. در جريان جنگ هاي جهان ياول و دوم حقوق حياتي و طبيعي ميليون ها انسان مورد تجاوز قرار گرفت و پامال قدرت شد. هرچند کشتن و تجاوز و غارت انسان توسط انسان، پديده نوظهور و تازه اي در تاريخ زندگي بشر نبود. اما جنگ جهاني دوم به واسطه تخريب گسترده و استفاده از بمب اتمي و کشتار و معلوليت ناگهاني و تدريجي ميليون ها انسان در خلال و پس از پايان جنگ، نقطه عطفي در زندگي بشر محسوب مي شود. لذا پس از جنگ جهاني دوم براي دفاع از حيثيت انسان ها و همچنين برقراري صلح پايدار منشور جهاني حقوق بشر توسط دول فاتح در قالب اعلاميه اي 30 ماده اي تدوين و منتشر شد. اهداف اين اعلاميه تاکيد مستمر بر صلح جهاني، دفاع مداوم از کرامت انسان، فارغ از جنس و نژاد و رنگ و ثروت در سراسر جهان اعلام شده است. اعلاميه جهاني حقوق بشر در 10 دسامبر 1948 به تصويب رسيد و مسئوليت نهادينه ساختن آن و متعهد شدن کشورهاي سراسر جهان به مفاد اعلاميه به عهده سازمان ملل متحد گذاشته شد.


              Comment


              • همه چیز از روز جمعه، 13 تیرماه 1376 شروع شد

                من یک زنم. شاید نامم افسانه نوروزی باشد یا هر نام دیگری، چه فرقی می‌کند؟ من یک زن ایرانی و مسلمانم.

                وقتی 9 ساله شدم، برایم جشن تکلیف گرفتند و به من یاد دادند که دیگر نباید با پسرخاله‌ها و پسر عموهایم بازی کنم. به من یاد دادند که دیگر دست هیچ مرد نامحرمی نباید به من بخورد. لغات جدیدی در قاموس ذهن من جای گرفت مثل حیثیت، آبرو و ناموس. من فهمیدم که با ارزش ترین بخش وجود من، حیثیتم است. من فهمیدم که آبرو شیشه نازکی است که با کوچکترین تماس یک مرد غریبه ترک بر می‌دارد، با حرف زدن زیاده از حد با نامحرمان لک می‌شود و وای به روزی که بشکند. بزرگتر که شدم فهمیدم که این شیشه نازک هیچوقت نباید بشکند، حتی به قیمت جانم. فهمیدم که این بخش با ارزش وجود من حتی از زندگی من گرانسنگ تر است. به من یاد دادند که اگر حیثیت زنی لکه دار شود چه بهتر که بمیرد.

                من اینگونه بزرگ شدم. وقتی ازدواج کردم فهمیدم که من حالا باید دو برابر قبل مراقب آبروی خود باشم. اگر زیاد می‌خندیدم، ناموس شوهرم لکه دار می‌شد. اگر بلند حرف می‌زدم، آبروی شوهرم می‌رفت. اگر با مردان غریبه مراوده می‌کردم حیثیت شوهرم مخدوش می‌شد. و من این سنگ قیمتی را حفظ کردم تا 27 سالگی ام.

                مادر دو کودک بودم و نامادری یک نوجوان. ناموسم صاحبان دیگری نیز پیدا کرده بود و من بیش از پیش مراقبش بودم. تا اینکه بالاخره فهمیدم چگونه حیثیت یک زن لکه دار می‌شود.

                شوهرم بیکار بود. ورشکست شده بود یا چیز دیگر. چه فرقی می‌کند. به پیشنهاد یک دوست که صاحب منصبی در جزیره کیش بود به آنجا رفتیم تا شاید کار و بارمان رونقی بگیرد. این دوست ما را به خانه ویلایی اش برد، از ما پذیرائی کرد، با ما گرم گرفت و بارها و بارها مرا خواهر خود خطاب کرد. اینگونه بود که وقتی اجناسی را به شوهرم داد تا برای فروش به تهران ببرد، شوهرم نترسید که تنها ماندن ما با او حیثیتش را لکه دار کند. او نیز چندین بار خانواده اش را در خانه ما گذاشته و رفته بود. پس جای نگرانی نبود و شوهرم به تهران رفت.

                همه چیز از روز جمعه شروع شد. 13 تیرماه 1376. پیشنهادهای بیشرمانه این مرد به من، حمله او به من وقتی در اتاق تنها بودم، آوردن زنی به خانه که او را خانم دکتر خطاب می‌کرد و مدعی بود با وجود داشتن شوهر و سه کودک رام اوست، نگاه‌هایش، حرف‌های رکیک و زننده اش، مزاحمت‌هایش. و من نمی دانستم چه کنم. با دو کودک در آن جزیره تنها و غریب بودم. جایی را بلد نبودم. نه کسی را می‌شناختم و نه حتی پولی داشتم. یادم آمد که روز رفتن شوهرم وقتی او می‌خواست به من پول بدهد این مرد اجازه نداد و گفت افسانه خواهر من است، هرچه بخواهد در اختیارش می‌گذارم و او حالا حتی غذا هم به ما نمی داد تا مرا مجبور به تسلیم کند. شبها با دو چاقویی که از آشپزخانه برداشته بودم می‌خوابیدم. شیشه حیثیت خودم، شوهرم و پسرانم داشت ترک بر می‌داشت.

                و آن روز نحس، روز یکشنبه وقتی از حمام خارج شدم و او را برهنه در اتاق دیدم دیگر به هیچ چیز فکر نمی کردم جز به حفظ آن شیشه. با آن هیکل قوی و تنومندش روی من افتاده بود و حرفهای رکیک می‌زد. چاقوها را از زیر تشک بیرون کشیدم و به دو پهلویش فرو کردم. فکر کردم همه چیز تمام شد اما او حالا یک پلنگ زخمی بود. نعره می‌زد، فحش می‌داد و به من حمله می‌کرد. با تمام نیرو به طرفم هجوم آورد و چاقوها این بار در سینه اش فرو رفت. آنقدر زدم تا از پا افتاد. او مرده بود و آبروی من حفظ شده بود.

                من سربلند بودم. من به خواسته‌های نامشروع آن مرد تن نداده بودم. من از حیثیتم دفاع کرده بودم.

                و اینک دادگاه همان کشوری که در آن بزرگ شده ام و در آن آموزه‌هایم را به من یاد داده اند و در آن برایم جشن تکلیف گرفتند و در آن بایدها و نبایدها و خط قرمزها را به من گوشزد کردند، مرا به اعدام محکوم کرده است. من کسی را کشته ام. می‌دانم. اما اگر به خواسته‌های او تن می‌دادم شاید او الان در جایگاه من بود.

                اگر او را نمی کشتم یا به جرم زنای محصنه سنگسار می‌شدم و یا با حیثیتی لکه دار و ننگی بر پیشانی از خانواده و دوستان و جامعه ام طرد می‌گشتم. حتی حالا هم که با آن مرد متجاوز مبارزه کرده و او را کشته ام دوستان ناپسری 18 ساله ام در مدرسه به او می‌گویند مادر تو رابطه نامشروع داشته. به من بگوئید اگر از حیثیتم دفاع نمی کردم چه حرفهایی در انتظارم بود.

                دختر من 15 ساله است. او دیگر به خوبی معنای ناموس و شرف و آبرو را می‌داند. او در این جامعه خوب یاد گرفته که چگونه رفتار کند تا حیثیتش لکه دار نشود، اما نمی داند با مردانی که در این جامعه یاد نگرفته اند تا حیثیت دیگران را لکه دار نکنند چگونه باید رفتار کند.

                روز جهانی زن نزدیک است. شاید تا آن روز مرا اعدام کنند اما من سربلندم. نام من در میان فهرست زنان بلندآوازه این دیار ثبت می‌شود، در کنار نام کبری رحمانپور، شیرین عبادی، قمرالملوک وزیری و خیلی‌های دیگر. اما به من بگوئید به دخترم چه بگویم؟

                Comment


                • First Part

                  Comment


                  • Second Part

                    در مجموع آنچه که از اطلاعات مربوط به زنان در شهرنو و گودهای جنوب وجود دارد نشان می‌دهد که اغلب آنها جامعه فقیری را تشکیل می‌دادند و درآمد قابل توجهی نداشتند. بخش عمده‌ای از درآمد آنها در اختیار مدیران خانه یا فاحشه‌خانه قرار می‌گرفت جز در موارد استثنایی که زنان بسیار جوان در خانه‌های امن و مناطق شمالی شهر بودند بقیه اغلب سرانجام خوبی نداشتند و معمولا در فقر و بیماری فوت می‌کردند.
                    بعد از انقلاب قوانین چه تغییری کرد؟
                    قوانین از لحاظ محتوایی تغییرات اساسی نداشتند. در قانون مجازات اسلامی مواردی به روابط نامشروع اختصاص داده شده بود. در باب اول قانون مجازات اسلامی، زنا تعریف شده و اشکال مختلفی از آن را مورد بحث قرار داده و هیچ تفکیکی درباره اینکه زنا به چه انگیزه و نیتی است صورت نگرفته و شامل روسپیان و سایر اشکال روابط نامشروع مثل لواط و ... می‌شده است.
                    در باب چهارم هم قوادی یا واسطه‌گری مطرح شده. مجازات قوادی برای مرد 75 تازیانه و تبعید از محل به مدت 3 ماه تا یک سال و برای زن 75 تازیانه تعیین شده است. این در حالی بود که اگر زنا برای کسی ثابت می‌شد به مرگ یا سنگسار محکوم می‌شد.
                    در فصل 18 همین قانون مجددا تحت عنوان جرایم ضدعفت و اخلاق عمومی، موضع روسپی‌گری به شکلی مطرح شده، ماده 640 هم تکثیر و توزیع طرح و گراور و نقاشی و فیلم که مغایرت با اخلاق و عفت عمومی داشته باشد را محکوم کرده است.
                    بنابراین در قوانین بعد از انقلاب هم به طور مشخص عنوان فاحشه یا روسپی‌گری در قوانین مطرح نبوده، یعنی عدم تمایز بین بی‌مبالاتی جنسی و روسپی‌گری وجود ندارد. این قانون مثل بسیاری از قوانین به انگیزه و علت وقوع جرم توجه نمی‌کند، یعنی تفاوتی بین کسی که برای کسب معاش و تامین حداقل نیازهای اساسی خودش یا خانواده‌اش تن به رابطه نامشروع می‌دهد و کسی که صرفا برای لذت جنسی این کار را می‌کند، قائل نمی‌شود.
                    سیاست افراطی و تفریطی در طول سال‌های اخیر اساسا برخورد منطقی را دچار مشکل کرده. یک رویکرد منکر وجود و رشد روسپی‌گری می‌شود در حالی که افراد عادی هم به خوبی می‌توانند زنانی را تشخیص بدهند که در جست‌وجوی مشتری هستند. با این استدلال که آمار رشد روسپی‌گری از رشد جمعیت کمتر است اساسا منکر وجود مشکل می‌شدند. حتی در مواقعی طرح و بحث در مورد روسپی‌گری را جرم می‌دانستند و فکر می‌کردند این کار ممکن است باعث شیوع یا تشویق روسپی‌گری شود.
                    بعد از انقلاب روسپی‌گری جرم شناخته شد و کل سیستم قضایی هم بر اجرای قوانین مربوط به آن اصرار داشت. به همین دلیل روسپی‌گری هم مثل بسیاری از مشکلات اجتماعی دیگر شکل پنهان‌تری به خود گرفت و همین مساله موجب شد که اشکال پیچیده‌تری هم در مدیریت و هم در سازمان آن به‌وجود بیاید. روسپی‌گری از قالب فردی خارج شد و در قالب گروه یا gang ساماندهی می‌شود. علاوه برآن پیوند روسپی‌گری هم با سایر مشکلات اجتماعی زنجیره پیچیده‌تری پیدا کرد. آن پدیده روسپی‌گری که ما قبل از انقلاب می‌شناختیم با آنچه امروز می‌بینیم خیلی متفاوت است و شناخت و برخورد با آن هم دچار پیچیدگی است.
                    براساس مطالعات موجود الگوهای روسپی‌گری را در چند شکل کلی می‌شود توضیح داد، اول دختران جوانی هستند که جذب گروه‌هایی می‌شوند که خانه‌های امنی را برای روسپیان تدارک می‌بینند و به شدت زنان و دختران جوان را تحت حمایت خود قرار می‌دهند و اغلب برای نیروی انتظامی دسترسی به آنها خیلی دشوار است و به شکل پیچیده‌ای فعالیت می‌کنند. اینها بیشتر از طریق تماس تلفنی با مشتری‌ها رابطه دارند. تا زمانی که دختر و زن از جذابیت لازم برخوردار است در این خانه‌ها تحت حمایت قرار دارد بعد از مدتی که روسپی جذابیت گذشته را ندارد از این گروها و خانه‌ها بیرون انداخته می‌شود. بعد ازآن زن روسپی به صورت فردی یا حداکثر با یک یا دونفر کار می‌کند. در این گونه موارد او تهدید پذیرتر می‌شود. یعنی هم سریع‌تر از طریق نیروی انتظامی بازداشت می‌شود و هم توسط گروهایی دیگر مورد سوءاستفاده و تهدید و آزار قرار می‌گیرد. تعداد زیادی از کسانی که توسط نیروی انتظامی دستگیر می‌شوند یا در کنار خیابان می‌ایستند و به دنبال مشتری هستند از این گروه اند.
                    در مرحله دوم بعد از این که زنان این گروه هم هیچ جاذبه‌ای ندارند سعی می‌کنند از طریق دیگری که باز جرم هست تامین معاش کنند مثل واسطه‌گری یا خرید و توزیع مواد مخدر.
                    نکته دیگر در مورد روسپی‌گری در ایران این است که در گذشته با اعتیاد همبستگی بالایی داشت. زنان روسپی برای فرار از فشارهای روحی و روانی و حتی درمان برخی بیماری‌های خود از موادمخدر استفاده می‌کردند. امروز این استفاده از مواد به صورت شایع‌تر وجود دارد چون در مقایسه با درآمد روسپی مواد نسبتا ارزان هستند و در عین حال به عنوان منبع درآمد جنبی موردنظر هستند. و به دلیل اینکه بخشی از زنان روسپی توسط گروه‌ها یا gangها حمایت می‌شوند رفتارهای مجرمانه مثل ضرب‌وشتم، خشونت و قتل هم در آن گروه وجود دارند.
                    علاوه بر این موارد، اگرچه در گذشته هم بیماری عفونی شایع بود اما اول دسترسی آنها به درمان راحت‌تر صورت می‌گرفت چون فرد دغدغه مجازات نداشت. حتی دائما قبل از انقلاب توسط گروه‌های بهداشتی – درمانی مورد معاینه قرار می‌گرفتند. اما به دلیل جرم‌بودن روسپی‌گری امروز علاوه بر شایع‌بودن آن بیماری‌های عفونی، بیماری‌های عفونی خطرناک‌تر مثل ایدز و هپاتیت هم بین آنها شایع شده بود که به دلیل مشتریان زیاد می‌تواند به سرعت آمار ایدز را در ایران افزایش دهد.

                    از تغییرات بسیار مهمی که صورت گرفته که وخیم‌ترین و منفی‌ترین جنبه روسپی‌گری در شرایط موجود است، علت وقوع روسپی‌گری است. اساسا پدیده روسپی‌گری با انگیزه کسب درآمد صورت می‌گیرد. در گذشته فقط زنان در شرایط فقر مفرط یا در اثر استیصال به روسپی‌گری روی می‌آوردند، بنابراین جامعه روسپیان جامعه فقیری بود. در سال‌های اخیر و پس از انقلاب با تغییرات اجتماعی کلانی که صورت گرفته و جابجایی اقشار مختلف و طبقات اجتماعی در سطوح پایین یا بالا، موارد متعددی دیده شد از کسانی که یک شبه به ثروت هنگفتی رسیدند و یا یک شبه تمام سرمایه خود را از دست دادند.
                    در این شرایط روسپی‌گری به عنوان مکانیزمی برای دسترسی به منابع قابل توجه، موردنظر اقشار فقیر یا طبقات متوسط قرار گرفت.
                    به عبارت دیگر دلیل اقتصادی روسپی‌گری فقط محدود به دختران یا زنانی نبود که برای کسب نیازهای اولیه خودشان یا خانواده‌شان ناچار به کسب درآمد شوند بلکه گروهی وجود داشتند که برای سریع‌تر دسترسی پیداکردن به یک زندگی بهتر دست به این کار می‌زدند. بخش قابل ملاحظه‌ای از دختران و زنانی که برای اشتغال به روسپی‌گری به کشورهای جنوب خلیج فارس رفتند از این دسته‌اند. یعنی کسانی که امکان و توانایی سفر به خارج از کشور را داشتند. گرچه اغلب این تجربیات ناکام و منفی بود، اما به هر حال روش یا مکانیزمی‌بود که می‌توانسته به عنوان یک آلترناتیو، مقابل گروهی از زنان و دختران قرار بگیرد. در این حالت دیگر ما با الگوی ساده گذشته سروکار نداریم و در گروه‌های متعدد اجتماعی این رفتار را می‌بینیم.
                    سن روسپی‌گری در مقایسه با گذشته پایین آمده و شواهد و تحقیقات صورت‌گرفته هم این را تایید می‌کند.
                    در قانون نانوشته روسپی‌گری جذابیت یک اصل است و در واقع سن خاتمه جذابیت هم پایین آمد. و روسپی دوره بسیار محدودی را کار می‌کند. مخصوصا خطر ابتلاء به ایدز و سایر بیماری‌های مقاربتی با طولانی‌شدن مدت روسپی‌گری بالا می‌رود و مشتریان هم تلاش می‌کنند از روسپیان جوانتر استفاده کنند.
                    عده‌ای با منتفی دانستن اصلاح سیاست‌های کلان؛ راه‌حل‌هایی برای انجام اصلاحات در سطح خرد می‌پردازند یعنی با تاکید بر پذیرش روسپی‌گری و جرم‌زدایی از آن تشکیل مکان‌هایی برای موضوع را توصیه می‌کنند. مساله اساسی این است که برخلاف ادعایشان، جرم‌زدایی را به رسمیت‌شناختن صرفا به معنی به رسمیت شناختن زمینه‌های بازتولید این مشکل است، ضمنا این کار قبح اجتماعی را کاهش می‌دهد و باعث می‌شود بازار جدیدی برای وقوع روسپی‌گری درست شود. گروه دیگری هم با بازماندن از توجه به زمینه‌های بازتولید روسپی‌گری، روسپیان را موردتوجه قرار می‌دهند. این افراد بیشتر نگاه امنیتی دارند و تصورشان این است که با یک برخورد فیزیکی همه‌جانبه می‌شود همه چیز را حل کرد. رویکردی که بیش از 20 سال بر نظام اجرایی و تصمیم‌گیری ایران خصوصا در زمینه مسائل اجتماعی حاکم بوده و ناکارآمدی خود را نشان داده. مثل آن خانم نماینده(عشرت شایق) که گفت با اعدام چند روسپی می‌شود مساله را حل کرد یا کسانی که از نیروی انتظامی انتظار دارند اینها را جمع کند. اینها توجه خود را به جای علل و زمینه‌های اصلی روسپی‌گری درگیر مسائلی کرده‌اند که نقش قابل توجهی در روسپی‌گری ندارند

                    Comment


                    • دو سال زندان براي يک فعال حقوق بشر,اعتصاب غذاي يک زنداني زن

                      به گزارش سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان، هيمن محمودي، عضو فعال اين سازمان از سوي دادگاه انقلاب اروميه به 2 سال زندان محکوم شده است.
                      شعبه اول دادگاه انقلاب اسلامي شهر اروميه روز شنبه 5 فروردين ماه، اين عضو فعال سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان در اشنويه را به 2 سال زندان محکوم کرد.
                      هيمن محمودي پيش از اين 5 بار به دادگاه فرا خوانده شده بود و هر بار دادگاه وي به تعويق افتاده بود.
                      گفتني است اتهامات عليه وي، فعاليت تبليغي بر ضد نظام و ارتباط با احزاب مخالف عنوان شده است.
                      همچنين يک عضو فعال ديگر سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان در اعتراض به بازداشت غيرقانوني خود دست به اعتصاب غذا زده است.
                      زينب بايزيدي که در آخرين روز سال گذشته دستگير و در بازداشت بسر مي برد در اعتراض به پرونده سازيهايي که عليه وي در جريان است از روز شنبه 5 فروردين ماه در اعتصاب غذا بسر مي برد.
                      گفتني است زينب بايزيدي متعاقب ربوده شدن سروه کامکار، عضو ديگر سازمان دفاع از حقوق بسر کردستان توسط نيروهاي امنيتي در سه ماه پيش، طي نامه اي از مقامات محلي درخواست صدور مجوز براي تجمع قانوني جهت اعتراض به ربوده شدن فعالان حقوق بشر کرده بود.
                      اکنون مقامات امنيتي نامبرده را به اتهام نوشتن نامه به مقامات دولتي و به تعبير آنان صدور اعلاميه و دعوت زنان به اعتراض، بازداشت کرده اند


                      Comment


                      • فئودور داستايوسكي:زنان به خوبي مردان ميتوانند اسرار را حفظ كنند ولي به يكديگر ميگويند تا در حفظ آن شريك باشند

                        ولتر:
                        زنها مثل ماهي هستند. بدست آوردن آنها آسان و نگهداشتن آنها مشكل است

                        گرابه:
                        زن مخلوقي است كه عميقتر ميبيند و مرد مخلوقي است كه دورتر را ميبيند. عالم براي مرد يك قلب است و قلب براي زن عالمي است

                        ميگوئل بوفلر:
                        چنين است طبيعت زن: دوستت ندارد تا دوستش داري و چو دوستش نداري دوستت دارد

                        توماس دوار:
                        شاهراه موفقيت پر است از زنهايي كه شوهران خويش را به پيش ميبرند

                        رومن رولان:
                        مردان آفريننده كارهاي بزرگند و زنان بوجود آورنده مردان

                        ريچارد استل:
                        زنان اميال خود را بهتر از مردان پنهان ميكنند. اما مردان بهتر از زنان اميال خود را كنترل ميكنند



                        MAHSA














                        [/CENTER]

                        Comment


                        • 1- نام گلهای زیبا را بر روی شما می گذارند.
                          2- هنگامی که رنگ پریده یا بیمارید،با کمی وسایل آرایش می توانید خود را زیباتر کنید و هیچ کس هم از شما ایراد نمی گیرد.
                          3-نمام شاعران در وصف شما هزاران شعر گفته و شما را ستوده اند.
                          4-مجبور نیستید که سر کار بروید و پول یک ماه کار و تلاشتان را برنج و گوشت و نخود و لوبیا بخرید.
                          5-به راحتی و با اعتماد به نفس هر وقت لازم باشد گریه می کنید و غم وغصه هایتان را در دل جمع نمی کنید تا سکته کنید.
                          6-عمرتان بسیار طولانی است.
                          7-آن قدر حرف برای گفتن دارید که کم نمی آورید.
                          8-همیشه یک عالمه دوست و رفیق ناب دارید و کمتر گرفتار رفیق ناباب می شوید.
                          9-شوق و هنر ابداع شماست.
                          10-همیشه جوان تر از سنتان می مانید،هیچ کس نمی داند چند ساله اید.
                          11-از9سالگی عاقل می شوید و مردها حالا،حالاها باید بدوند تا به پای شما برسند.
                          12-بهشت زیر پای شماست



                          MAHSA














                          [/CENTER]

                          Comment


                          • در گوشه و کنار خانه مرد ايرانی که با همسر آلمانی اش زندگی میکند، وسائل ايرانی به چشم می خورد. روميزی های ترمه و قاب عکس های خاتم و در آشپزخانه کتاب آشپزی ايرانی به زبان آلمانی. اما زن با سيب زمينی و کلم قرمز و سوسيس غذای سنتی آلمانی می پزد.

                            در اتاق نشيمن، شجريان می خواند و در آشپزخانه راديو، آهنگی آلمانی پخش می کند. زن هم با آن زمزمه می کند. مرد با دختر 7ساله اش فارسی حرف می زند و او به آلمانی جوابش را می دهد.

                            مرد از اينکه دلش می خواهد خانوادگی به ايران سفر کنند، می گويد و اين که همسرش حاضر نيست روسری سر کند.

                            در هنگام شام، زبان مشترک، آلمانی است و دلخوری مرد از اين که باز هم مجبور است غذای آلمانی بخورد...

                            ازدواج ايرانی ها و آلمانی ها

                            با طولانی شدن عمر مهاجرت ايرانيان، ازدواج آنها با اروپائيان به خصوص برای نسل دوم ايرانيان، موضوع غريبی نيست. اما ازدواج ايرانيان با آلمانی ها سابقه طولانی دارد و به سالهای قبل از انقلاب بر می گردد.

                            درسال 1960 حدود 3700 ايرانی در آلمان زندگی می کردند. اين گروه بيشتر دانشجو بودند. در ميان اين گروه تعداد زيادی با زنان آلمانی ازدواج کردند. در آن دوران تعداد زنان ايرانی در آلمان بسيار کمتر از مردان بود
                            در ميان موج دوم مهاجرين ايرانی (بعد از انقلاب)، اين گونه ازدواج ها به نسبت گروه قبلی کمتر شد: تعداد زيادی از مهاجرين تازه با همسران خود به آلمان آمدند و يا مهاجرت زنان تنها امکان ازدواج بين ايرانيان را فراهم کرد.

                            "دورته ملسا"، مشاور امور خانواده برای آلمانی هايی که با خارجيان ازدواج کرده اند، در مورد ازدواج آنها با ايرانیها می گويد: "تفاوتی که بين ازدواج آلمانی ها و ايرانی ها در مقايسه با ديگر مليت ها وجود دارد، اين است که در موارد زيادی اختلاف فرهنگی به نسبت کمتر است. به علاوه آشنائی آنها اغلب در آلمان اتفاق می افتد. اما ازدواج آلمانی ها با مليتها ديگر معمولا در هنگام سفر آنها به کشورهای ديگر رخ می دهد. در اين موارد هم بيشتر اين زنان آلمانی هستند که عاشق همسران خارجی خود می شوند. اين وضعيت معمولا امکانی می شود برای مهاجرت مردان خارجی به آلمان."

                            خانم ملسا يکی از مهم ترين نگرانی های زنان آلمانی با شوهران ايرانی را سرنوشت بچه های آنها می داند: "زنان آلمانی در موقع اختلاف و جدائی از همسران ايرانی خود زمانی به وحشت می افتند که بچه دارند. آنها می ترسند که مرد ايرانی فرزندانشان را با خود به ايران ببرد و آنها ديگر نتوانند بچه هايشان را ببينند."

                            ميزان رضايت ايرانيان از ازدواج با آلمانی ها بستگی به اين دارد که کدام طرف آلمانی است، مرد يا زن
                            شمار زيادی از مردان ايرانی که همسر آلمانی دارند و حداقل 10سال از زندگی مشترکشان می گذرد در پاسخ به اين سوال که ازدواج خود را چگونه می بينند، عمدتا از کمبود گرمی و شور در زندگيشان شاکی بوده اند؛ آنچه که به نظر آنها در زندگی خانواده های ايرانی وجود دارد. اما، بسياری از آنها زندگيشان را آرام و برنامه ريزی شده توصيف کرده اند.

                            در مقابل، همسران آلمانی آنها از زندگی با همسرانشان راضی بوده اند. در عين حال معتقد بوده اند که تفاوت های فرهنگی گاه مشکل ساز است.

                            بسياری از زنان ايرانی که همسر آلمانی دارند از زندگيشان راضی تر هستند.

                            "مينا محمدزاده"، سه سال است که با مردی آلمانی ازدواج کرده است. او می گويد که مرد آلمانی معمولا بيشتر قدر زن ايرانی را می داند و به او احترام بيشتری می گذارد.

                            "شيرين"، از زندگی خود با همسر آلمانی اش راضی است، اما منکر تاثير اختلاف فرهنگی در زندگی مشترک خود نيست: "من نمی توانم همه زندگيم را با او تقسيم کنم بخصوص آنچه به ايران و علايق من مربوط می شود

                            Comment


                            • ازدواج ايرانی ها در ديگر نقاط اروپا

                              ازدواج ايرانيان در کشورهای ديگر اروپائی با توجه به ميزان تطابق آنها در جامعه و شرايط کشور ميزبان در پذيرش و برخورد با خارجيان متفاوت است
                              ["بيژن برهمندی"، روزنامه نگار ساکن پاريس، در مطالعه ای، از جوانان ايرانی نسل دوم در فرانسه نظرشان را در مورد دوست يابی و ازدواج با فرانسويان پرسيده است. او می گويد: "در تحقيق از 40 جوان ايرانی، پسران با اينکه اغلب در فرانسه بدنيا آمده و يا در اين کشور بزرگ شده اند، دوست دختر و يا همسر ايرانی را ترجيح می دادند بی آنکه بتوانند دليلی برای اين خواسته خود عنوان کنند. اما دختران که اغلب دوست پسر فرانسوی داشتند از رابطه شان راضی بودند. درميان نسل اول ايرانيان، ازدواج با فرانسويان کمتر ديده می شود."

                              در مورد ايرانيان و بلژيکی ها، "احمد امينيان"، مسئول انجمن بين فرهنگی "عمر خيام" که به عنوان ميانجی برای حل مشکلات ميان خانواده های ايرانی - بلژيکی نيز فعاليت می کند، می گويد: "دشوار است دليل قطعی برای اختلافات خانوادگی در ميان ايرانيانی که با بلژيکی ها ازدواج کرده اند، ارائه داد. انتظارات آنها از زندگی مشترک با هم متفاوت است. فردگرائی در ميان بلژيکی ها بيشتر ديده می شود. در مواردی هم که آنها به خواسته ها ی همسران ايرانی خود برای رفت و آمد بيشتر و يا ارتباط با خانواده او تن می دهند، محدود است و تنها زمان کوتاهی را در بر می گيرد. در نهايت خواسته های همسر بلژيکی است که از سوی همگی رعايت می شود."

                              ... و اما، لالائی شب

                              شام که تمام می شود مرد از ميان کتاب قصه هائی که خانواده اش از ايران فرستاده اند، قصه ای را برای فرزندش می خواند و بعد از آن قصه ای آلمانی. کودک ايرانی-آلمانی به خواب می رود بی آنکه معلوم باشد او در روياهايش کدام قصه را خواهد ديد

                              Comment


                              • دکتر رويا طلوعي، عضو کانون زنان کرد مدافع صلح و حقوق بشر
                                همواره‌ جنبش زنان ايران مورد نقد قرار ميگرفت که‌ اصولا" وجود ندارد و يا اگر هست در سطح اليت و نخبگان مانده‌ و توده‌ اي نشده‌ است. ناقدان گويا شرايط سيستم توتاليتر حاکم بر ايران را در نظر نداشته‌ و با وجوديکه‌ ساير جنبشها از جمله‌ جنبش دانشجويي و جنبش کارگري گرفتار همين معضل محدوديت بودند، از جنبش زنان انتظار معجزه‌ داشتند.
                                براستي نظامهاي توتاليتر پيچيده‌ امروزي را نميتوان تنها با فشارهاي داخلي سرنگون يا وادار به‌ تمکين در مقابل خواست مردم کرد، چرا که‌ آنان چنان ابزارهاي قدرت و سرکوب و بمباران تبليغاتي مسموم در اختيار دارند و بويژه‌ در ايران چنان فريبکارانه‌ با ايجاد بحرانهاي مصنوعي بموقع، مردم را سرکوب، سردرگم و منفعل مينمايند که‌ جنبشهاي اجتماعي محروم از کانالهاي وسيع و قوي اطلاع رساني را تا حدود زيادي خنثي ميسازند.
                                امروزه‌ که‌ بنظر ميرسد منافع قدرتهاي جهاني و فشارهاي بين المللي تا حدودي در راستاي فشارهاي داخلي قرار گرفته‌ است، تغييرات محسوسي هم در جنبشهاي اجتماعي ايران و نحوه‌ اعتراضاتشان مشاهده‌ ميشود. در واقع فعالين مدني ايران اميدوارند فشارهاي بين المللي نيز در جهت تغييرات دمکراتيک و بي خشونت يا کم خشونت ياريگرشان باشد و مردم و کشورکمترين آسيب را متحمل شوند.
                                در اين راستا با وجود سرکار آمدن دولتي تندرو و بشدت سرکوبگر و با بازگشت پوپوليسم، هرچند که‌ فشار و سرکوب حاکميت شديدتر شده‌، اما بر مقاومت و ايستادگي جنبشها افزوده‌ شده‌ و شرايط بين المللي نيز به‌ فعالين جنبشها هشدار ميدهد که‌ تا دير نشده‌ بخو‌د بجنبيد چرا که‌ فرداي آکنده‌ از جنگ و مخاصمه‌ فردايي قابل کنترل نخواهد بود.
                                جنبش زنان از آنجا که‌ جنبشي طرفدار صلح و تغييرات عاري از خشونت است هيچگاه ميدان را از حضور مؤثر خويش خالي نگذاشته‌ است. هر چند بعد از سرکار آمدن دولت احمدي نژاد جنبش زنان همچون ساير جنبشهاي اجتماعي شوکه‌ شد_ بحدي که‌ من هم نگران شده‌ بودم_اما خوشبختانه‌ ديري نپاييد که‌ از شک‌ بدر آمد وبار ديگر حضور سبز و پوياي خود را در هشتم مارس به‌ نمايش گذاشت.
                                جالب اينجاست که‌ امسال تعداد تشکلهاي خواهان مراسم در تهران و بسياري از شهرستانها بيشتر از سال قبل بود و بنظر ميرسد نيروهاي جوانتر و بيشتري به‌ جنبش زنان پيوسته‌اند. با توجه‌ به‌ اهميت همگاني به‌ روز جهاني زن، بنظرم ديگر نميتوان جنبش زنان را به‌ محدود ماندن در سطح نخبگان متهم کرد . حمايت هر چند نوشتاري جنبش زنان از جنبش کارگري و ارتباطات جنبش دانشجويي و جنبش زنان و پيوستن قشر وسيعي از دانشجويان دختر به‌ جنبش زنان نويد آغاز همگرايي جنبشهاي اجتماعي ايران است.
                                نکته‌ جالب توجه‌ جنبش زنان ايران در داخل کشور پيوستن دختران به‌ مادران است و اينکه‌ بر خلاف آنچه‌ در کنفرانس بنياد پژوهشهاي ايران در آلمان ديدم، مادران فعال در جنبش زنان ايران در داخل کشور مسنتر و تنهاتر نميشوند.اين مسئله‌ البته‌ به‌ تفاوت فضاي داخل و خارج کشور وتفاوت آرمانهاي ايدئولوژيک آنان نيز برميگردد.
                                نسل دختراني که‌ خارج از ايران پرورش‌ ميابند فقط ايراني نبوده‌ و با توجه‌ به‌ زندگي در جامعه‌اي آزاد، با فشارهاي وارده‌ بر نسل جوان دختران داخل کشور مواجه‌ نيستند. آنها با آرمانهاي ايدئولوژيک مادران خودنيز که‌ عمدتا" از نسل چپهاي دوران انقلابند تا حدود زيادي بيگانه‌اند و دغدغه‌هاي متفاوتي دارند هر چند که‌ ميهن خو‌د راهم دوست دارند. اما در داخل کشور دختران ما با همان مشکلات ما دست به‌ گريبانند و از يک گروه ايدئولوژيک هم نيستند.
                                دختران ما همچون خود ما از تبعيض جنسيتي رنج ميبرند و به‌ انواع مختلف با آن مبارزه‌ ميکنند. ما مادران سي و چهل ساله‌ اکنون با نسل بيست ساله‌ فعالي مواجهيم که‌ عده‌اي از آنان نيز وبلاگ نويسان برجسته‌اي هستند. دختراني که‌ گرمي و شور و فوق العاده‌اي‌ به‌ جنبش زنان ميبخشند و با همه‌ سرکوبها سرشار از انرژي هستند.
                                با توجه‌ به‌ فضاي سياسي کشور و ممنوعه‌ شدن زنان و فمنيسم و فيلتر سايتهايشان وممنوعيت مراسمشان، زنان مبارز ايران هشتم مارس را باز هم گرامي داشتند اما بنظر ميرسد اينبار زنان بدان حد از تعدد و قدرت و توان رسيده‌اند که‌ نيروي انتظامي را به‌ وحشت انداخته‌اند، بطوريکه‌ با کمال بيرحمي به‌ سرکوب و ضرب و شتم آنان ميپردازد.
                                من رفتارغير انساني نيروي انتظامي را در دهم مرداد سنندج و در پارک استقلال ديده‌ام . کاملا" درک ميکنم بر زنان نستوهمان در پارک دانشجو و پارک لاله‌ چه‌ گذشته‌ است. ميدانم چقدر وحشيانه‌ زنان را کتک ميزنند، همچنانکه‌ دهم مرداد زن کردي را که‌ ميخواست به‌ ياري مرد خود در زير مشتها و لگد نيروي انتظامي بشتابد زير ضربات باتوم گرفتند و با کمال بيرحمي ضربات باتوم را بر سر و پشت و باسنش ميکوبيدند و او فرياد ميزد....
                                آيا دقت کرده‌ايد مردان نيروي انتظامي هنگام کتک زدن زنان چقدر حقيرند؟ آنها با توحش و حتي شهوت مشتها و لگدها و باتومها را بر پيکر زنان مينوازند، همچنانکه‌ در خانه‌ همسران بيچاره‌ خود را زير مشت و لگد ميگيرند. چهره‌هايشان آکنده‌ از خشم است و دهانهايشان پر از الفاظ رکيک، درست همانگونه‌ به‌ همسرانشان ناسزا ميگويند. ضرب و شتم آنان تنها نشانه‌ عجز آنان است. آنان با سپر و باتوم و اسلحه‌ در مقابل زناني با دستان خالي اما مصمم و استوار عاجز و ناتوانند.
                                با وجود اين در عجبم که ‌افراد نيروي انتظامي آيا شرايط بحراني کشور را نميبينند؟ چرا به‌ کشتي شکسته نظام‌ آويزان هستند؟ کشتيي که‌ بزودي در سوداي اتمي سکاندارانش غرق خواهد شد. براستي ارزش دارد که‌ زنان مملکت را بخاطر حاکمان خودخواهي که‌ ملت را گروگان گرفته‌اند کتک زد؟ آنهم بخاطر مطالبه‌ بديهيترين حقوق انسانيشان؟ براستي شرم آور نيست بانوي شاعر مسني را زدن؟ آنکه‌ به‌ سيمين بهبهاني باتوم زد از خودش خجالت نکشيد؟
                                بهرحال هر قدر که‌ نيروهاي اطلاعاتي و انتظامي ما زنان را کتک زده‌ و شکنجه‌ کنند جز بر حقارت خود و ارزش ما نمي افزايند. شک ندارم که‌ جنبش زنان مقاومتر و پوياتر خواهد شد . جنبشي که‌ در آينده‌ ايران سربلند آزادو دمکراتيک واميدوارم فدرال، نقش برجسته‌اي خواهد داشت.

                                Comment

                                Working...
                                X